عاقِبَت خَتمِ بِہ خِیرَم مۍڪُنَد این نُوڪَری
هَرڪِہ اَربابَش تُـو باشۍ سَربُلَندِ عالَم اَست....
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله جوادی آملی:
میخواهید از چنگال شیطان فرار کنید....
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📸 میثم مطیعی و بچه شیعههای تایلند
پ.ن: #میثم_مطیعی اخیرا یک سفر تبلیغی به تایلند داشتند که طبق معمول اسلام ستیز ها و مدعیان اخلاق.... بازتاب زننده ای داشته اند.
#شیعیان_تایلند
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
مقام معظم رهبری:
اگر مدافعان حرم در منطقه مبارزه نمیکردند، دشمن می آمد داخل کشور و ما باید در کرمانشاه و همدان با اینها میجنگیدیم و جلویشان را میگرفتیم!
وقتی این محمد کلام رهبر به گوشش رسید احساس تکلیف کرد برای رفتن. با اینکه کار درست و حسابی و آرامی هم داشت میگفت: دلم راضی نیست به ماندن. الان وظیفه چیز دیگری است.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سید طالع باکویی، معروف ترین مداح آذربایجانی، در اسرائیلیترین کشور خاورمیانه علیه اسرائیل و صهیونیستها و در حمایت از فلسطینیها سرود خواند.
در شرایطی که جمهوری آذربایجان حامی تمام و کمال منافع صهیونیستها و اسرائیلیها در منطقه است، سید طالع باکویی مداح سرشناس و معروف آذربایجانی در این کشور، علیه اسرائیل و در حمایت از فلسطین و غزه سرودی خوانده و آن را در اینستاگرام خود منتشر کرده است.
همچنین قرار است در بزرگترین محفل قرآنی جهان که در مشهد و جوار حرم مطهر امام رضا علیه السلام روز پنجشنبه ۲۲ شهریورماه برگزار خواهد شد در حمایت از مردم مظلوم غزه سرود بخواند.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
الهی هیچ وقت گل خنده
از روی ماهتون کم نشه
الهی همیشه سلامت باشید
عصرتون خوشمزه و بخیر😉🍉
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_شانزدهم از زمان اشغال عراق توسط آمریکا، فلوجه روی آرامش ندیده و بخاطر بمبهای
رمان #سپر_سرخ
#قسمت_هفدهم
زهر کلامش طوری جانم را گرفت که دیگر نشد در برابر سیل اشکهایم مقاومت کنم، سدّ صبرم شکست و اشک از هر دو چشمم فواره زد: «بسه عامر، دیگه ادامه نده! من نخواستم یا تویی که چند دقیقه قبل از عقد به من میگی میخوای بری آمریکا؟ فکر میکنی من دوستت ندارم؟ اما تو نخواستی منو ببینی! تو غیر از خودت به هیچکس فکر نمیکنی!»
یک ساعت مکالمه تنها به گریه و گلایه و شکایت گذشت و حرف آخر را او به تلخی زد: «من میرم، چون دیگه اینجا موندنم فایدهای نداره! اما همیشه منتظرت میمونم تا بیای پیشم.»
گریه از کلماتش میچکید و این گفتگو داشت جانمان را میگرفت که بدون خداحافظی تماسمان تمام شد. او همان شب رفت و من سه سال در شهر وحشتناکی که داعش برایمان ساخته بود، اسیر شدم.
آنچه در این سه سال از جنایات و وحشیگری داعش دیدم، برای پیر کردن دل و سفید شدن موهایم کافی بود و به خدا با هیچ کلامی قابل بیان نبود! از قتل عام سربازان باقیمانده در شهر و گورهای دستهجمعی و سربریدن و زنده سوزاندن مردم و قوانین جنون آمیز و این ماههای آخر هم غارت آذوقۀ خانهها که منابع مالی داعش در فلوجه به آخر رسیده و محصولات زمینهای کشاورزی و هر آنچه در انبارهای مردم مانده بود، به یغما میبردند.
حالا من به دست پلیس مذهبی داعش و به هوای هوسی که به دلش افتاده بود، از فلوجه ربوده شده و در میان راه با جوانمردی غریبهای نجات پیدا کرده بودم و نمیدانستم درست در چنین شبی، عامر اینجا چه میکند.
در این سه سال هرآنچه از عشق و احساسش در دلم بود، مُرده و امشب بیش از آنکه عاشقش باشم، متنفر و عصبی بودم. میدانستم اگر آن تلفن قبل از عقدمان برقرار نشده بود، من همان روز همسر عامر شده و به بغداد آمده بودم و اینهمه عذاب نمیکشیدم که در پاسخ دلشورۀ چشمانش، به تلخی طعنه زدم: «میشیگان خوش گذشت؟»
نورالهدی مضطرب نگاهمان میکرد، عامر محو خشم چشمانم شده بود و من مثل شمعی که در حال مردن باشد، میسوختم و همزمان شعله میکشیدم: «اصلاً خبر داری چی به سر من اومده؟ میدونی امروز داشتن منو کجا میبردن؟ میدونی امروز ...»
خجالت کشیدم بگویم امروز از چه جهنمی رها شده و انگار از همین اشارۀ پنهان، همه چیز را فهمیده بود که سرش را با هر دو دستش گرفت و به مدد حال خرابش، موهای مشکیاش را چنگ میزد.
عرق غیرت در صورتش میجوشید، رگ پیشانیاش از خون پُر شده و لحنش رعشه گرفته بود: «تو که خبر نداری من چی کشیدم! فکر میکنی میشیگان به من خوش گذشت؟ مگه میشه جایی که تو نباشی به من خوش بگذره! سه سال هر روز منتظر بودم این اخبار لعنتی یه خبری از فلوجه بده! هر روز منتظر بودم تلفنم زنگ بخوره و تو پشت خط باشی.»
سپس با موج احساس نگاهش به ساحل چشمانم رسید و با بغضی که گلوگیرش شده بود، بیصدا نجوا کرد: «آمال! من این سه سال به هیچکس نتونستم فکر کنم جز تو! به هیچ دختری فکر نکردم به این امید که یه روز دوباره تو رو ببینم!»
چندبار پلک زد تا اشکی که در چشمش نشسته بود مهار کند و آخر نشد که یک قطره تا روی گونهاش پایین آمد و با همان چشمان خیسش به رویم خندید: «اما این از خوشبختی منه که وقتی برای یه مرخصی ۱۵ روزه اومدم عراق همون زمان بتونم تو رو ببینم!»
او میگفت و من دیگر حتی نمیخواستم صدایش را بشنوم که دستان لرزانم را بالا گرفتم تا ساکت شود و با نفسی که برایم نمانده بود، دنیا را روی سرش خراب کردم: «هیچوقت دیگه نمیخوام ببینمت!»
و حرفی برای گفتن نمانده بود که با قدمهای سست و سنگینم به سمت اتاق کنج خانه رفتم و دیگر نمیشنیدم نورالهدی چه میگوید و با چه جملاتی میخواهد آرامم کند.
تا سحر گوشۀ اتاق در خودم فرو رفته بودم، صدای قدمهای عامر را میشنیدم که مدام دور خانه میچرخید و نورالهدی لحظهای رهایم نمیکرد و با نرمی لحنش نازم را میکشید: «باور کن من بهش نگفتم بیاد! امشب قرار بود بیاد خونه ما ولی وقتی تو اومدی من بهش زنگ زدم نیاد. خیلی اصرار کرد دلیلش چیه، مجبور شدم بگم تو اینجایی ولی بازم بهش گفتم نیاد!»
و نبض احساس برادرش زیر سرانگشتش بود که لبخندی زد و با مهربانی ادامه داد: «ولی وقتی فهمید تو اینجایی دیگه نتونستم جلوش رو بگیرم. میخواست هرجور شده تو رو ببینه!»
میدانستم دوستم دارد و دیگر در قلب من ردّی از محبتش نمانده بود که هرچه نورالهدی زیر گوشم میخواند، با سردی چشمانم تمام احساسش را پس میزدم تا آوای اذان صبح از منارههای مساجد بغداد میان نخلهای شهر پیچید و من به عزم وضو از اتاق بیرون رفتم...
#ادامه_دارد
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
سلام
واقعا اهلبیت حواسشون به ماها هست
برای موضوعی نیاز به توجه و عنایت امام رضا داشتم دارم البته، بعدنماز عزیزی زنگ زد گفت روبروی ضریح امام رضا هستم .گفتم اینایی که میگم به آقا بگو.واقعاامام رضا خیلی مرده .
#ارسالی_اعضا✉️
_____________
علیکم سلام و رحمت الله
خیر باشه اِن شاءالله، خداروشکر امام رضا داریم.
پس بعد از نماز حضرت صداتون کردن که باهاشون حرف بزنید.
من اینجور موقع ها که از طرف این بزرگان همچین اتفاقی می افته میگم خودشون صدات میکنند پشت خط میگن بگو حرف بزن ببینم چی شده. ☺️
یاد دختربچه ای افتادم که صداش چند وقت پیش پخش شد و می گفت الو میشه گوشی رو بدید امام رضا.
اون لطافت بچه هه خیلی خوب بیان کرده بود این ارتباط قلبی حضرت رو.
امیدوارم موضوعتون مورد عنایت خاص حضرت قرار بگیره
شماره امام رضا خدمت شما :
05148888
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
پیام ناشناس🌹👇
✉️daigo.ir/secret/6145971794
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊