شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 💠از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زم
12-Golchin-Madahi-Modafean-Haram-(madahionline.ir).mp3
5.67M
✌️جوونیم و بااحساسیم به روی حرم حساسیم
🎙حاج محمد یزدخواستی
✨تقدیم به شهیدان مدافع حرم و رزمندگان اسلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج❤️
#کلنا_عباسک_یازینب (س)✊
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
چه خوبه وقتی میگن اسم دوستت چیه؟
بگی حسین ابن علی...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🌱
#شهید_حسین_خرازی :
در هر شهیدی یک خصیصه ای، یک اخلاق نیکو و پسندیده ای است که اگر ما به آن تأسی کنیم، برای ما می تواند رهنمون و هدایت گر باشد.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
#امام_زمان (عج) می فرمایند :
هریک از شما باید کاری کند که با آن به محبت ما نزدیک شود.
#کمک_مومنانه🛍
#فقط_به_عشق_علی❤️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 💠از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زم
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_یکم
در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
😞دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
🍃رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
✨سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
🔸خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
✔️چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
📱شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم : «بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد : «پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
😨صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت : «البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💔ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد : «شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱
تا بال و پر باشد کبوتر میفرستیم
حرف از گذشتن شد اگر، سر می فرستیم
رد می شوند از زیر قرآنِ پدرها
فرزند را با اذنِ مادر می فرستیم...
#شهید_بی_سر
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور❣
📸instagram.com/shahid.asghar.pashapour
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🌱
#امام_حسین (ع) :
اگر کسی در گوش راستم مرا دشنام دهد و در گوش چپم عذرخواهی کند، گذشت میکنم؛ به این دلیل که پدرم علی (ع) از جدم رسول خدا (ص) روایت کرده که : کسی که عذرخواهی دیگران را نپذیرد، چه عذرش موجّه باشد چه ناموجّه، بر حوض کوثر وارد نخواهد شد، و به شفاعت من نمیرسد.
📚 احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۴۳۱
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍒محمد پارسا سه ساله با لحن بچه گانه و با عصبانیت و ناراحتی میگفت : مامان نذار شوهرت بره، گناه داره، میره شهید میشه. ایوب فقط میخندید.
🍎نیایش بعد از رفتن پدرش جیغ میزد و گریه میکرد و به من میگفت : بابا اگر شهید بشه تقصیر توئه، من رفتن بابام رو از چشم تو میبینم، همه بابا دارن من ندارم.
🕊حالا بعد از شهادت پدرشون می گویند : دلم برای بابام میسوزه که تیر به سرش زدن.
🌹ایوب میگفت: مریم جان، من میدانم شهید میشوم عکس و فیلم از من زیاد بگیر، بچهها بزرگ شدند پدرشان را ببینند.
روزهای آخر شهید زنده صدایش میکردم. موقع رفتن گفتم : ایوب جان وصیتنامه ننوشتی،
گفت : نمازت را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود. فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم.
🖼عکس های حضرت آقا و سید حسن نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت : اینها تمام سرمایه من هستند، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم انرژی میگیرم، و همه آن عکسها را با خودش به سوریه برد.
#مدافع_حرم #شهید_ایوب_رحیم_پور
✍راوی : همسر شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_یکم در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین ان
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
😭ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :
❗️«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
💔از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت : «از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💢و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد : «این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
😓جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
🏃♂همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
🍃ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
10816bca4e935-c30b-46fe-849a-b470ec28b901.mp3
13.31M
❤️شکر خدا تو سینه عشق #امام_هادی دارم...
🎙حنیف طاهری
🎊 #میلاد_امام_هادی مبارکباد🎈
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹