5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- آقا سید، ما رو هم پیش آقا یاد کن…
با صدای #شهید_سید_حسن_نصرالله
به اباعبدالله الحسین عرض ادب کنیم...
السَّلام عَلَى الحُسَینِ
وَ عَلى عَلِي بنِ الحُسَینِ
وَ عَلى أَولادِ الحُسَینِ
وَ عَلى أَصحابِ الحُسَین
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهید پاشاپور از یاران نزدیک حاج قاسم سلیمانی بود که بعد از شهادت او به روایت همرزمانش بسیار بیتاب و بیقرار وصل حاج قاسم بود و نهایتا این فراق چندان طولی نکشید و او در تاریخ سیزده بهمن ۱۳۹۸ در حلب سوریه به شهادت رسید.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
راه و یادت همیشه زنده خواهد بود...
ایام شهادت #شهید_یحیی_السنوار
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📕رمان #تَله_در_تهران 🔻#قسمت_سی_ام ▪بمباران سنگین و وحشیانهای که روز بیروت را شب کرده و آسمان ا
📕رمان #تَله_در_تهران
🔻#قسمت_سی_و_یکم
▫️از شدت اضطراب، تمرکزم به کلی از دست رفته و طوری ترسیده بودم که هر دو پیام را از موبایلم پاک کردم و با یک جمله، جواب منفی دادم: «من دسترسی ندارم.»
▪️باز هم تنها راه مانده پیش پایم، فرار از دست حامد بود که گوشی را بیصدا کردم و با تمرکزی که تقریباً از بین رفته بود، سراغ کارم رفتم.
▫️باید تا چند ساعت دیگر کار را به دکتر امیری تحویل میدادم؛ هزار و یک دغدغه در ذهنم غوغا به پا کرده و برای تکمیل هر بخش از پروژه باید با مغزم میجنگیدم.
▪️نهار نخوردم، نماز ظهر را به سرعت در نمازخانۀ شرکت و به فرادی خواندم تا سرانجام با یکی دو ساعت تأخیر و چند دقیقه مانده به ساعت تعطیلی اداره، خروجی را برایش ایمیل کردم.
▫️حتی به کیفیت کارم مطمئن نبودم؛ دستپاچه وسایلم را جمع کردم و از اتاق بیرون زدم تا لااقل امروز سراغی از من نگیرد اما به نظرم در همان چند دقیقه، چند ایراد اساسی پیدا کرده بود که میان راهرو، مقابلم ظاهر شد.
▪️انگار در چشمان آشفته و صورت ترسیدهام دنبال دلیلی میگشت که چند لحظه نگاهم کرد و مثل همیشه بیملاحظه به میدان زد: «ما روز اول با هم قرار گذاشتیم همه چی رو فراموش کنیم اما انگار شما هنوز نتونستید با من کنار بیاید!»
▫️در برابر کلمات رُک و بیپردهاش، زبانم بند آمد و در عوض، او حرف برای گفتن زیاد داشت: «مگه میشه اون دانشجوی باهوش، کارش رو با اینهمه تأخیر و انقدر خراب تحویل بده؟ اگه فکر میکنید نمیتونید منو ندید بگیرید و اینجا کار کردن براتون سخته، به نظرم همین امروز برید، بهتره!»
▪️از جدیت جملاتش طوری جا خورده بودم که به زحمت خودم را جمع و جور کردم و زیر لب جواب دادم: «معذرت میخوام آقای دکتر...»
▫️ای کاش میشد همین حالا از این زندان که حامد در آن حبسم کرده بود، خلاص میشدم اما نمیشد و نمیخواستم بیش از این شک کند که در برابر چشمان منتظرش، محمد را بهانه کردم: «حال من ارتباطی به شما نداره... نگران برادرم هستم...»
▪️باهوشتر از آنی بود که بهانهچینیام فریبش دهد و برای اولین بار از کوره در رفت: «اگه مشکل برادرتون بود که من یه هفته مرخصی میدادم برید پیشش تا نه شما انقدر اذیت بشید نه من! مشکل اینه که میخواید از من فرار کنید و با این وضعیت نمیشه کار کرد!»
▫️میان راهرو ایستاده بودیم که صدایش را بلند نکرد اما از نگاه و لحنش، عصبانیتش فریاد میزد و با همان حالت عصبی، اتمام حجت کرد: «این چیزی که فرستادید به درد من نمیخوره، فردا صبح نسخۀ کاملش رو بفرستید وگرنه مجبور میشم تصمیم دیگهای بگیرم.»
▪️ایکاش همین حالا تصمیم دیگری میگرفت! ایکاش با همین خشمی که خاطرخواهی را از یادش برده بود، اخراجم میکرد تا از شرّش خلاص شوم اما نمیدانم از نگاه درماندهام چه خطی خواند که چند لحظه چشمانش را بست.
▫️انگار نفسش در سینه مانده و دلش از دست رفته بود که پلکهایش را از هم گشود و بر خلاف آنچه دلم میخواست، دوباره مهربان شد: «من حق میدم بابت حرفهایی که قبلاً از من شنیدی، اینجا راحت نباشی... این چند روز تلاش کردم کمتر همدیگه رو ببینیم... نمیدونم شاید...»
▪️شاید نمیتوانست تمام آنچه در دلش مانده بود، در کالبد کلمات جا دهد و انگار در برابر هجوم احساسش تسلیم شده بود اما در عوض، من به قدری از این خائن متنفر بودم که در همین فرصت، زهرم را پاشیدم: «مطمئن باشید هر کس دیگهای جای شما بود برای من هیچ فرقی نداشت!»
▫️زهر کلامم به حدی بود که ردّ زخم زبانم روی چشمانش افتاد، لبخند تلخی لبهایش را ربود و با سکوتی تلختر از سر راهم کنار رفت.
▪️سرم طوری سنگین شده بود که در و دیوار ساختمان دور چشمانم میچرخید، نگاهم تار میدید و فقط باید زودتر از اینجا میرفتم.
▫️هر بار حالم بد میشد، دلم بهانه حامد را میگرفت؛ مرد عاشقی که این روزها سوهان روحم شده و فقط به خاطر خبری از دکتر امیری سراغم را میگرفت.
▪️تلفنم را از صبح بیصدا کرده بودم و نمیدانستم تا الان چند پیام و تماس بیپاسخ از او روی موبایل جا مانده است.
▫️حدس میزدم اینهمه بیخبری کلافهاش کرده اما انتظار نداشتم برای توبیخم تا اینجا آمده باشد که ماشینم را روشن کردم و تا خواستم از کوچه خارج شوم، بوق ممتد اتومبیلی نگاهم را سمت خودش کشید.
▪️حامد آنسوی خیابان اصلی در ماشینش نشسته و طوری با عصبانیت نگاهم میکرد که پایم روی پدال گاز، سُست شد و ماشین را متوقف کردم.
▫با احتیاط در حاشیۀ خیابان ایستادم و هنوز ماشین را خاموش نکرده بودم که چند ضربه به شیشۀ کناریام خورد.
▪️حامد بود با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته و با همان حالت خشمگین، اشاره میکرد شیشه را پایین بکشم و شیشه به نیمه نرسیده، با صدایی عصبی تشر زد: «بیا پایین قفل کن بریم!»...
📖 ادامه دارد...
✍️ نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
.
یکی از بانوان مسلمان، روزها را روزه میگرفت و شبها را در نماز و عبادت به سر میبرد. اما بد اخلاق بود و با زبانش همسایگان خود را اذیت میکرد. شخصی در محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از این بانو تعریف کرد که او اهل نماز و روزه است و تنها یک عیب دارد و آن این است که بد اخلاق است و با زبانش همسایگان را میرنجاند.
#پیامبر_اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند:
« لا خیر فیها هی من أهل النار»:
در آن زن هیچ خیری نیست، او اهل جهنم است.
📚بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۹۳.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
777.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
در پایان
هیچ چیز از این دنیا به کار ما نمی آید
جز یاد حسین (ع)
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهادت
پاداش کسانیست که در این روزگار
گوششان صدای غبار نگرفته باشد
و صدای آسمان را بشنوند...
#شهید_رسول_خلیلی(محمدحسن)📸
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
در دوران جنگ ۸ ساله دفاع مقدس بسیار خود را همراه رزمنده ها میدیدم و علاقه مند بودم برای آنها کاری انجام دهم. شاید اگر قوای جسمی ام اجازه میداد آن سالها خود به میدان جنگ میرفتم. اصولا به نظرم اگر در هر انسانی عرق ملی باشد دیگر چه اهمیتی دارد که کجا زندگی کند. من سالها در آلمان درس خواندم و زندگی کردم اما در نهایت به مملکتم برگشتم چون هویت من اینجا بود. حتی با اینکه پسرم ۱۰ سال خارج از کشور تحصیل کرد اصلا دلم نخواست تا برای دیدن او سفر کنم. من مملکتم را با تمام مشکلات و کاستیهایش دوست دارم و با مردم در مصائب و مشکلاتشان شریکم.
#استاد_مجید_انتظامی
فرزند #ایران❤️
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏠 #پنجره| لحظه ورود رهبر معظم انقلاب به حسینیه امام خمینی با ضرب مرشد و اجرای حرکات ورزش زورخانهای.
۱۴۰۴/۰۷/۲۸
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃
باز
آینه و آب و سینیِ چای و نبات
باز پنج شنبه
و یاد شهدا با صلوات
🌷مزار مطهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
1.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا کجاها رفته بودی
ای مسلمان
هارداسان...؟
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊