eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
238 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است... کلام 📸 در لباس سبز @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا شبتون بخیر🍎
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 مَزِّه‌ یِ زِندِگیِ تَلختَر اَز زَهرِ مَرا نَمَكِ دَسٺِ حُسَینِ‌بنِ‌عَلی شیرین‌ كَرد @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💞🌱💞🌱💞 🌱💍 💞 (۵) ✨با ورود به دنیای جوانی بیشتر با کتاب انس گرفتم. البته از کودکی حتی از آن زمان که هنوز نمی‌توانستم بخوانم و بنویسم، بین من و انس و الفت وجود داشت. نقاشی کتاب‌ها را نگاه می‌کردم و از خودم قصه‌هایشان را تعریف می‌کردم. 👌اما با بزرگ‌تر شدنم و شکل گرفتن ذائقه مطالعاتی‌ام بیشتر و بیشتر به سمت کتاب‌هایی که زندگی شهدا را تعریف می‌کرد و گونه‌های مختلف تاریخ شفاهی متمایل شدم. 📚کتاب‌های خوب بین من و دوستانم رد و بدل می‌شد و با هم درباره‌شان حرف می‌زدیم. گاهی هم خودم دست به قلم می‌شدم و با بارها بالا و پایین کردن جملات چیزهایی می‌نوشتم. ادامه دارد... 🦋روایت همسر @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💞
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول #قسمت_سوم صورت مهربان مادر غرق چروک شد و با دلخوری اعتراض کرد: "عبدا
💠 | چادرش را مرتب کرد و با سینی غذا از اتاق بیرون رفت. صدای آقای حائری می آمد که با لحن شیرینش برای مشتری بازار گرمی میکرد : "داداش! خونه قدیمیه، ولی حرف نداره! تو بالکن اتاقت که وایسی، دریا رو می بینی. تازه اول صبح که محل ساکته، صدای موج آب هم میشنوی. این خیابون هم که تا تَه بری، همه نخلستونِ های خود حاجیه. حیاط هم که خودت سیر کردی، واسه خودش یه نخلستونه! سر همین چهار راه هم ماشین داره برا اسکله شهید رجایی و پالایشگاه. صاحب خونه ات هم آدم خوبیه! شما خونه رو بپسند، سر پول پیش و اجاره باهات راه میاد." صدای مرد غریبه را هم میشنیدم که گاهی کلمه ای در تأیید صحبتهای آقای حائری ادا میکرد. فکر آمدن غریبه ای به این خانه، آن هم یک مرد تنها، اصلا برایم خوشایند نبود که بلاخره آقای حائری و مشتری رفتند و سر و صداها خوابید و بقیه به اتاق برگشتند. ظاهرامرد غریبه خانه را پسندیده و کار تمام شده بود که پدر با عجله غذایش را تمام کرد، مدارک خانه را برداشت و برای انجام معامله روانه بنگاه شد. عبدالله نگاهش به چهره دلخور مادر بود و میخواست به نحوی دلداری اش دهد که با مهربانی آغاز کرد : "غصه نخور مامان! طرف رو که دیدی، آدم بدی به نظر نمی اومد. پسر ساکت و ساده ای بود." که مادر تازه سرِ درد دلش باز شد: "من که نمیگم آدم بدیه مادر! من می گم اینهمه پول خدا بهمون داده، باید شکرگزار باشیم. ولی بابات همچین هول شده انگار گنج پیدا کرده! آخه چند میلیون پول پیش و چندرغاز کرایه که انقدر هول شدن نداره!" سپس نگاهی به سینی غذا انداخت و ادامه داد : "اون بنده خدا که انقدر خجالتی بود، لب به غذا هم نزد." با حرف مادر تازه متوجه سینی غذا شدم. ظرفی که ظاهرا متعلق به آقای حائری بود، خالی و ظرف دیگر دست نخورده مانده بود. عبدالله خندید و به شوخی گفت: "شاید بیچاره قلیه ماهی دوست نداشته!" و مادر با لحنی دلسوزانه جواب داد: "نه بابا! طفل معصوم اصلا نگاه نکرد ببینه چی هست. فقط تشکر میکرد." احساس میکردم مادر با دیدن مرد غریبه و رفتار پسندیده اش قدری دلش قرار گرفته و به آمدن مستأجر به خانه تا حدی راضی شده است، اما برای من حضور یک مرد غریبه در خانه، همچنان سخت بود... میدانستم دیگر آزادی قبل را در حیاط زیبای خانه مان ندارم و نمیتوانم مثل روزهای گذشته، با خیالی آسوده کنار حوض بنشینم. به خصوص که راه پله طبقه دوم از روبروی در اتاق نشیمن شروع میشد و از این به بعد بایستی همیشه در اتاق را می بستیم. باید از فردا تمام پرده های پنجره های مشرِف به حیاط را میکشیدیم و هزار محدودیت دیگر که برایم سخت آزار دهنده بود، اما هرچه بود با تصمیم قاطع پدر اتفاق افتاده و دیگر قابل بازگشت نبود. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱❤️🌱❤️🌱 ❤️🥀 🌱 (۵) 👤حاج‌عباد قبلا پیش ملاعلی‌همدانی درس می‌خواند، اما وقتی افتادند دنبال روحانی‌ها و یکی‌یکی دستگیرشان کردند، درسش را ول کرد و آمد تهران تا به ‌دور از چشم همه به کارهایش برسد. 📔رساله امام خمینی (ره) را اولین‌بار دست او دیدم. بعد از سه ‌ماه یک اتاق ۱۲ متری توی میدان هروی اجاره کردم و فرستادم دنبال حوریه‌سادات و پسرم که بیایند تهران. 👤حاج‌عباد هم پیش ما زندگی می‌کرد. آب‌ها که از آسیاب افتاد، حاج‌عباد برگشت سر درسش، اما من تازه امام را پیدا کرده بودم. 🌙ماه رمضان بود که رفتم مسجد سیدعزیزالله و هر طوری بود رساله‌اش را گير آوردم. توی کارخانه، سر مسئله‌ای بین کارگرها اختلاف افتاده بود. فتوای آقای شریعتمداری و امام با هم فرق داشت. رساله‌ای را که خریده بودم بردم توی کارخانه و نظر امام را نشان‌شان دادم. یک ماه نگذشته بود که به بهانه تعدیل نیرو حکم اخراجم را دستم دادند...!! ادامه دارد... ✍در محضر پدر معزز 🖥جنت فکه @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹 🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠فخری زاده کیست؟ نام  به عنوان یکی از پنج شخصیت ایرانی که در فهرست ۵۰۰ نفره قدرتمندترین افراد جهان که از سوی نشریه آمریکایی فارین پالیسی منتشر شده است. نام شهید فخری‌زاده تحت عنوان «دانشمند ارشد وزارت دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح و رئیس پیشین مرکز تحقیقاتی فیزیک (PHRC)» در تاریخ ۲۴ مارس ۲۰۰۷ میلادی، در فهرست تحریم شدگان ایران توسط شورای امنیت سازمان ملل قرار گرفت. او تنها ایرانی است که «ملعون بنیامین نتانیاهو» نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی نام او را مستقیما در شو تبلیغاتی سال گذشته خود به زبان آورد و مدعی شد روی برنامه تسلیحاتی اتمی کار می‌کرده است. ..................... ؛ چیزی که مدنظر رهبرمعظم انقلاب است و به آن تاکید کرده اند. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا 🦋🌱 شبتون بخیر ☕️🍬🍬
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
💔🍃 یاحسین... به او اگر بخواهم بنویسم؛ خواهم نوشت: «من را هم ببر»⁦ هوای شهر بدون تو، برایم نفس‌گیر شده... 😔 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱❤️🌱❤️🌱 ❤️🥀 🌱 (۶) 💰با همه پولی که از حقوق من و فرش‌بافی حوریه‌سادات پس‌انداز کرده بودیم، یک تکه‌ زمین کوچک توی جنوب شهر خریدیم. 👌به سلیقه خودمان یک اتاق وسط زمین ساختیم و با دیواری، اتاق را نصف کردیم. یک طرف اتاق بساط زندگی‌مان را چیدیم و طرف دیگر شد کارگاه کوچک کارتن‌سازی... 💢ماه‌های قبل از انقلاب بود و تظاهرات و اعتراض مردم اوج گرفته بود. یک دختر و یک پسرِ دیگر به خانواده ما اضافه شده بودند. 🌷با حوریه‌سادات و بچه‌ها توی بیش‌تر راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردیم. دل‌مان نمی‌خواست از هیچ‌کدام از برنامه‌ها جا بمانیم. توی محل، همه این را می‌دانستند. ⚠️یک ‌روز که از راهپيمايي‌ برگشتیم، با مغازه سوخته‌مان روبه‌رو شدیم. کارتن‌ها و جعبه‌هایی که سفارش ساخت‌شان را داشتم، همه سوخته بودند. آتش حتی به خانه‌مان هم رسیده بود و چندتایی از وسایل‌مان آتش گرفته بود. بساط کارتن‌سازی را به هر زحمتی که بود دوباره راه انداختم. ادامه دارد... ✍در محضر پدر معزز 🖥جنت فکه @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹 🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🌱