12.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🌱
تا که پرسیدم زِ قلبم عشق چیست
در جوابم اینچنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانهاند
عشق در دست حسین بن علیست...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🌱
دوست نداشتم نوشتن کتاب تمام شود چون من داشتم لابلای متنهایی که مینوشتم، دوباره با همسرم زندگی میکردم و خاطرات شیرین زندگی برایم دوباره تکرار میشد...
📝همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
🌱 #بی_تو_پریشانم📚
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🔹هر سال قبل از ایام عید نوروز به راهیان نور می رفت و خادم الشهدا بود. گاهی ۲۴ ساعت در راهیان نور نمی خوابید و می گفت باید برای زائران شهدا سنگ تمام گذاشت تا با خاطره ای خوش از این سفر بروند.
✨ارادتش به شهدا تا آنجا ادامه داشت که در مراسم تشییع شهدای گمنام و همچنین رفیق شهیدش مهدی اسحاقیان سنگ تمام گذاشت و می گفت باید خادم شهدا بود.
🌹آقا جواد می گفت باید شهدا را به همه نشان داد و تمام تلاشش را کرد که پیکر شهید اسحاقیان را به مراسم سحر ماه رمضان شبکه پنجم سیمای اصفهان ببرد زیرا اعتقادش این بود که باید شهدا را به جهانیان معرفی کنیم.
#روایت_همسر_مکرم|
#شهید_جواد_محمدی_درچه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_صدم و بعد مثل اینکه نگاه #مشتاق مجید پیش چشمانش جان گرفته باش
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_صد_و_یکم
نگاهم را از پهلوی عبدالله به پهنه دریا دوخته و خیالم پیش #مجید بود و همانطور که چشمم به درخشش سطح #صیقلی آب زیر تابش آفتاب بود، از هجوم احساس #دلتنگی_ام برای مجید، قلبم به درد آمد و تصویر زیبای ساحل خلیج فارس، پیش نگاهم #مات شد تا بفهمم که چشمانم به هوای مجید، هوای باریدن کرده که عبدالله خم شد و زیر گوشم زمزمه کرد: "الهه جان! مجید اومده تو رو ببینه!"
باورم نمیشد چه میگوید که لبخندی زد و در برابر چشمان #متحیرم، ادامه داد: "ازم خواست #بیارمت اینجا تا باهات حرف بزنه!" و با اشاره نگاهش، ناگزیرم کرد که سرم را #بچرخانم و ببینم با چند متر فاصله، مجید پشت #نیمکت ایستاده و فقط نگاهم میکند و همان نگاه غریبانه و عاشقانه اش بود که قلبم را به آتش کشید و عبدالله خواهش کرد: "الهه! اجازه بده باهات حرف بزنه!"
همانطور که محو #قامت غمزده و شانه های شکسته اش بودم، دیدم که قدمهای بی رمقش را روی ماسه های #ساحل میکشد و به سمتم می آید که دیگر نتوانستم تحمل کنم، به سمت عبدالله برگشتم و به قد ایستادم که عبدالله التماسم کرد: "الهه! باهاش حرف بزن!"
و تنها #خدا میدانست که چه غم غریبی به سینه ام چنگ انداخته که نمیدانستم پس از هفته ها باید چه بگویم و از کدام سرِ #قصه، ماجرای دلتنگی ام
را شرح دهم! نه میخواستم بار دیگر به #تازیانه های گلایه و شکوه #عذابش دهم و نه
میتوانستم از دلم که برایش #سخت تنگ شده بود، چیزی بگویم...
و باز میان برزخی از عشق و کینه #حیران شدم که بی اعتنا به اصرارهای عبدالله برای ماندن، راهم را #کج کردم و از کنار مجید که دیگر به چند قدمی ام رسیده بود، گذشتم و چقدر این گذشتن سخت بود که پس از روزها بار دیگر گرمای عشقش را از نزدیک احساس میکردم و شنیدم که با حرارتی #عاشقانه صدایم زد: "الهه..."
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_صد_و_یکم نگاهم را از پهلوی عبدالله به پهنه دریا دوخته و خیالم
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_صد_و_دوم
ای کاش میتوانستم لحظه ای #کنارش بمانم و برایش بگویم که تا لحظه ای که خبر مرگ #مادر را شنیدم، کتاب مفاتیح از دستانم #جدا نشد و مادرم چه راحت از من جدا شد و این همان جراحت عمیقی بود که بر دلم مانده و اجازه نمیداد که حتی در این #لحظات پاک عاشقی، پاسخ نفسهای بریده و جان بر لب آمده اش را بدهم.
دستش را به سمتم دراز کرد تا #مانع رفتنم شود و من برای لمس احساسش هنوز آماده نبودم که گوشه #چادرم را از میان انگشتانش کشیدم و با قدمهایی لرزان که چندان هم #مشتاق رفتن نبودند، از معرکه عشقش گریختم که عبدالله خودش را به کنارم رساند، دستم را کشید و آهسته تشر زد: "الهه! همینجا تمومش کن! #بسه دیگه!"
ردِّ نگاهم از #چهره منتظر عبدالله عبور کرد و به صورت در هم #شکسته مجید ختم شد و دیدم #سرخی چشمانش که در برابر بارش اشکهایش #مردانه مقاومت میکرد، چقدر شبیه سینه خلیج فارس در این لحظات #دلتنگ غروب شده و باز هم دل سنگ از #مصیبتم، پیش نگاه دریایی اش زانو نزد...
و همچون همیشه حرف قلبم را خواند و فهمید که هنوز توان همراهی اش را ندارم که قدمی را که به سمتم برداشته بود، پس کشید و با سکوت #ساده و صادقانه اش، رخصت رفتن داد که گویی به همین مقدار قلبش قدری قرار گرفته و آتشی که ساعاتی #پیش از پس فاصله ای طولانی و در پی ناله های بی کسی ام به جانش افتاده بود، #خاکستر شده و آرام گرفته بود که دیگر تقاضای #ماندن نکرد و من چه سخت از نگاه زیبایش دل کَندم و رفتم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید| #سردار_حجازی در فهرست ترور صهیونیستها
🧔🏼سردار سلامی فرمانده سپاه:
سردار حجازی در لبنان نقشه قدرت حزب الله را برای شکست دادن قطعی صهیونیست ها تکمل کرد و شرایط را برای درهم شکستن رژیم پوسیده صهیونیستی فراهم کرد.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🌱
تا زمین میگذرد، ماه به دور و بر او
تا که ارباب، حسین است منم نوکر او
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✨🕊 😞شبی که #حاج_قاسم به شهادت رسید، اصغر آقا منزل بودند، دو شب بود منزل نیامده بودند، خیلی خسته بود
✨🕊
🏴بعد از جریان شهادت حاج قاسم، دو هفته بعد رفتیم دمشق، یکی از دوستان اصغر آقا آمدند منزل ما، اصغر آقا برای بار اول شروع کردند صحبت کردن از #حاج_قاسم و کارهایشان، آرام آرام اشک می ریخت و صحبت می کرد، این هم بگویم تا حالا سابقه نداشت راجع به کارهایش و جاهایی که رفته اصلا حرف بزند.
🔹دو ساعت تمام از رشادت ها و فداکاری های حاج قاسم و اینکه چقدر با هم دوست بودند و چقدر به ایشان ارادت داشتند، صحبت کردند.
🍃بعد از حرف های اصغر آقا، من و همسر دوست اصغر آقا رفتیم اتاق بغلی و ایشان گفتند همسرت بوی شهادت می دهد، گفتم بله، اما زود است چون بچه های من کوچک هستند.
💔دو هفته بعد از این خبر شهادت حاج اصغر آقا را برایمان آوردند. درست یکماه بعد از شهادت حاج قاسم...
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_بانو_ایمانی_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🏴
آه از غمی که تازه شود با غمی دگر
جز همدلی نباشدمان مرهمی دگر...
▪️سردار گیلانی محمدعلی حق بین، فاتح نبل و الزهرا به رفقای شهیدش پیوست...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊