❤️🌿
سعی کن حرص و طمع خانه خرابت نکند
غافل از واقعه روز حسابت نکند
ای که دم میزنی از عشق حسین بن علی
آنچنان باش که ارباب جوابت نکند
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#عصرتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌿اُسقُف زِ صحنه لرزه به جانش فِتاده بود
🌿هستی به پا، به گفتن آمین ستاده بود
🌿لب را اگر رسول به نفرین گشاده بود
🌿خاک مسیحیان همه بر باد داده بود
🌿نفرین ولی نکرد و بر این راز پرده به
🌿روح دعاست احمد و نفرین نکرده به
💐 روز #مباهله و #عید_مباهله گرامی باد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🌿
اصلا فراق چون تویی را... این دل مگر تاب میآورد؟!؟
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_صد_و_سی_و_دوم مجید کلافه شد و با #حالتی عصبی پاسخ این همه #مصل
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_صد_و_سی_و_سوم
#وحشتزده روی تشک نیم خیز شدم و با چشمان پُر از هول و #هراسم اطرافم را نگاه میکردم و نمیدانستم چه خبر شده که دیدم مجید کنارم روی تشک نیست. چند بار صدایش کردم ولی به جای جواب مجید، #نعره_های مردان غریبه ای را میشنیدم و نمیفهمیدم چه میگویند.
قلبم از #وحشت، سخت به تپش افتاده و فقط مجید را صدا میزدم و هیچ جوابی نمیشنیدم. بدن #لرزان از ترسم را از روی تشک کَندم و با قدمهایی که #جرأت پیش رفتن نداشتند، از اتاق خارج شدم. در این خانه #غریبه و در تاریکی شب، نمیتوانستم قدم از قدم بردارم و میان اتاق #هال خشکم زده بود که صدای فریاد مجید، #قلبم را از جا کَند.
بی اختیار به سمت صدای #مجیدم دویدم که به #یکباره همه جا روشن شد و خودم را میان عده ای مرد #غریبه دیدم. همه با پیراهنهای عربی و شمشیر بلندی که در دستشان #میرقصید، دورم حلقه زده و به #حال زارم قهقهه میزدند. از هیبت هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود، زبانم بند آمده و #تمام تن و بدنم میلرزید که دیدم پدر دستهای مجید را از پشت گرفته و برادر #نوریه با شمشیر بلندی به جان عزیز دلم افتاده است.
دیگر در سراپای #مجید یک جای سالم باقی نمانده و لباسش غرق به #خون بود که از اعماق جانم صدایش کردم و به سمتش دویدم، ولی هنوز #دستم به پیراهن خونی اش نرسیده بود که کسی آنچنان با #لگد به کمرم کوبید که با صورت به زمین خوردم.
وحشتزده روی زمین چرخیدم تا فرار کنم که دیدم برادر نوریه با شمشیر #غرق به خون مجید، بالای سرم ایستاده و همچنان #قهقهه میزند. هر دو دستم را روی بدنم سپر کودکم کرده و کار دیگری از دستم بر نمی آمد که فقط از #وحشت جیغ میکشیدم: "مجید! به دادم برس! مجید... بچه ام..."
و پیش از آنکه #فریاد دادخواهی ام به گوش کسی برسد، برادر نوریه به قصد قتل #دخترم، شمشیرش را به رویم بلند کرد و آنچنان #زخمی به جانم زد که همه وجودم از درد #آتش گرفت و ضجه ای زدم که گویی روح از کالبدم جدا شد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_صد_و_سی_و_سوم #وحشتزده روی تشک نیم خیز شدم و با چشمان پُر از ه
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_صد_و_سی_و_چهارم
دیگر به حال خودم نبودم و میان برزخ هراسناکی از مرگ و #زندگی همچنان ضجه میزدم که فریادهای مضطرّ مجید، پرده #گوشم را پاره کرد: "الهه! الهه!"
و من به امید #زنده بودن مجیدم آنچنان از جا پریدم. بازوانم در میان دستان کسی همچنان #میلرزید و هنوز ضجه میزدم و میشنیدم که #مجید نامم را وحشتزده فریاد میزد. در تاریکی اتاق چیزی نمیدیدم و فقط گرمای #انگشتانی را احساس میکردم که بازوانم را محکم گرفته بود تا #رعشه بدنم را بگیرد و من که دیگر نفسم از ترس بند آمده بود، با همان نفسهای به شماره افتاده هنوز مجید را صدا میزدم تا بلاخره #جوابم را با صدای مضطرّش داد: "نترس الهه جان! من اینجام، #نترس عزیزم!"
که تازه درخشندگی چشمانش را در تاریکی اتاق دیدم و باز صدای مهربانش را شنیدم: "نترس الهه جان! خواب میدیدی! آروم باش عزیزم!" و دستش را روی دیوار کشید و #چراغ را روشن کرد تا ببینم که روی تشک #نشستم و همه بدنم در میان دستانش میلرزد.
همین که صورت #مجیدم را دیدم، با زبانی که از وحشت به #لکنت افتاده بود، ناله زدم: "مجید! اینا بیرونن! اومدن تو خونه، میخوان ما رو بکشن!" چشمانش از #غصه حال خرابم به خون نشست و با صدایی که به خاطر این همه #پریشانی_ام به لرزه افتاده بود، جواب داد: "خواب می دیدی الهه جان! کسی بیرون نیس."
و من باور نمیکردم #خواب دیده باشم که چشمانم از گریه پُر شد و تکرار کردم: "نه، #همینجان! دروغ نمیگم، میخوان ما رو بکشن! به خدا دروغ نمیگم..." و دیگر نمیدانست چگونه آرامم کند که شبنم اشک پای مژگانش نَم زد و من که #باورم شده بود کابوس دیده ام، خودم را در آغوشش رها کردم تا هر آنچه از وحشت بر جانم #سنگینی میکرد، میان دستان مهربانش زار بزنم و همچنان برایش میگفتم: "مجید همه شون #شمشیر داشتن، تو رو کشتن! میخواستن بچهام رو بکشن!"
و طوری از خواب #پریده بودم که هنوز دل و کمرم از درد به هم می پیچید و حالا نه فقط از #وحشت که از دردی که به وجودم چنگ انداخته بود، با صدای بلند #ناله میزدم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
هرکسی از تو یکی خواست دوتا با خود برد
کرم صاحب این خانه دو چندان باشد
✋ #به_تو_از_دور_سلام
🌷به یاد محب و محبوب #امام_رضا (ع)، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
ما که از کرب و بلا؛
درس جنون می گیریم
عاقبت پارهتن و غرق به خون میمیریم...
اِن شاءالله💔
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
9.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿
دوست داشتم یک دفعه دیگه از نزدیک صورتشو ببوسم...
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_مادر_معزز_حاج_اصغر
#روایت_پدر_معزز_حاج_اصغر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💢 علامتِ حرکت صحیح و رساننده، برای نصرت امام زمان (علیهالسلام)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💐
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊