eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
239 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
ز آفتاب قیامت نباشدش باکی کسی که رفت دمی زیر سایه‌بان حسین... 📝علی انسانی 📸عکس از: انمار خلیل @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🕊#پرواز روایت شهادت روحانی فدائی حرم، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ قسمت بیست و سوم 🍃صحبت هایمان حسابی گل ا
🕊 روایت شهادت روحانی فدائی حرم، قسمت بیست و چهارم 🍃وسط تابستان بود اما هوای منطقه برای ما بسیار سرد بود. اکثر مردم لباس های گرم پوشیده بودند و به زندگی در آن شرایط عادت داشتند. هوا تاریک شده بود که به همراه محمد آقا برای آوردن بخاری رفتیم. دو عدد بخاری برقی برای خودمان و خانواده حسینی که بچه کوچک داشتند، آوردیم. نادیا خانم برایمان گفت که سال های پیش هوا سردتر هم بوده و حدودا پنج سال است که در آن ایام هوا گرم تر شده بود. 🍃یکی از اتاق ها را برای بچه ها آماده کردیم. دو تختی را که در اتاق بود به هم چسباندیم و دور تا دورش را مثل سنگر بالشت چیدیم تا مبادا بچه ها توی خواب از تخت پایین بیفتند. بچه ها که خستگی راه هنوز توی تنشان بود، غذایشان را خوردند و خوابیدند. هرچه لباس گرم داشتم پوشیده بودم اما هنوز احساس سرما می کردم. محمدآقا اما برعکس من، یک لباس نازک پوشیده بود و گاهی هم گرمش می شد. بخاری را گذاشته بودیم توی اتاق بچه ها تا سرما نخورند. 🍃تحمل این شرایط اما در کنار او برایم لذت بخش بود. حاضر بودم در وضعیت سخت تر از آن هم زندگی کنم و فقط کنارم باشد. او هم انگار آرامش داشت از اینکه من و بچه ها پیشش هستیم. بخاطر مساعد نبودن شرایط زندگی در آنجا، عذرخواهی کرد اما فراهم کردن همین وضعیت در شرایط جنگی خیلی هم خوب بود و من از او کلی هم تشکر کردم. 🍃ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
هوا کاملا تاریک شده بود. به سمت پِلاسهایمان (۱) حرکت کردیم. در تاریکی شب کفشهای لاستیکی مان که پاره بود و تا حالا چهار بار با انبر داغ آن را پینه کرده بودم در حال لق زدن در پایم بود. همهٔ سرانگشتان پایم به دلیل برخورد با سنگ، شکسته و خونی بود! روزی نبود که خار در پایمان نرود. روزها کارمان درآوردن خارها با سوزن بود. از جوراب هم اصلاً خبری نبود. سالی دو کفش پلاستیکی داشتیم که با پاچینی کتیرا یا گردو (۲) خودمان میخریدیم. پیراهن هایمان هم بشور و بپوش بود که خاله کبری میدوخت یا ایران زن کرامت‌. هوا خنک خنک بود و کمی سردی را در بدن نحیف خودم در حالی که تنها یک پیراهن مُندّرس تنم بود، حس میکردم. دره تاریک تاریک بود و ما سه بچه ده یازده ساله صدای آوازمان دره را پر کرده بود صدای کُردی (۳) من از همه آنها بهتر بود. -------------------------- ۱) سیاه چادر عشایری که سرپناه اصلی کوچ نشینان است. ۲) بعد از تکاندن درخت گردو تعدادی گردو به این طرف و آن طرف پرت میشود و در جمع کردن از چشم پنهان میماند به جمع کردن گردوهای پنهان شده «پاچینی یا پارچینی گردو میگویند. برای برداشتن شیره های جامانده کتیرا هم همین رخ میدهد. ۳) شاید خواندن ۴ بیتی به آواز باشد. 📙برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم، زندگی نامه خود نوشت @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت #سفر_کربلا #فصل_هفتم #قسمت_اول حسابي به مشكل خورده بودم. اعمال خوبم به خاطر ش
📖 گفتم: اين دستور آقا به چه علت بود؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند. در دهه هشتاد و بعد از نابودي صدام، بنده چندين بار توفيق يافتم كه به سفر كربلا بروم. در يكي از اين سفرها، يك پيرمرد كر ولال در كاروان ما بود. مدير كاروان به من گفت: ميتواني اين پيرمرد را مراقبت كني و همراه او باشي؟ من هم مثل خيلي هاي ديگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولاي خودم خلوت داشته باشم، اما با اكراه قبول كردم. كار از آنچه فكر ميكردم سختتر بود. اين پيرمرد هوش و حواس درست و حسابي نداشت. او را بايد كاملاً مراقبت ميكردم. اگر لحظه اي او را رها ميكردم گم ميشد. خلاصه تمام سفر كربلاي من تحت الشعاع حضور اين پيرمرد شد. اين پيرمرد هر روز با من به حرم مي آمد و برميگشت. حضور قلب من كم شده بود. چون بايد مراقب اين پيرمرد مي بودم. روز آخر قصد خريد يك لباس داشت. فروشنده وقتي فهميد كه او متوجه نميشود، قيمت را چند برابر گفت. من جلو آمدم و گفتم: چي داري ميگي؟ اين آقا زائر مولاست. چرا اينطوري قيمت ميدي؟ اين لباس قيمتش خيلي كمتره. خلاصه اينكه من لباس را خيلي ارزانتر براي اين پيرمرد خريدم. با هم از مغازه بيرون آمديم. من عصباني و پيرمرد خوشحال بود. با خودم گفتم: عجب دردسري براي ما درست شد. اين دفعه كربلا اصلاً به ما حال نداد. يكباره ديدم پيرمرد ايستاد. رو به حرم كرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بي زباني براي من دعا كرد. جوان پشت ميز گفت: به دعاي اين پيرمرد، آقا امام حسين (ع) شفاعت كردند و گناهان پنج سال تورا بخشيدند. بايد در آن شرايط قرار ميگرفتيد تا بفهميد چقدر از اين اتفاق خوشحال شدم. صدها برگه در كتاب اعمال من جلو رفت. اعمال خوب اين سالها همگي ثبت شد و گناهانش محو شده بود. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
در این شهدا را شفیع قرار دهیم... شهدایی که در نزد خدا و اهل بیت نامدارند... یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🕊🌺🍃 ✨فراز نوزدهم✨ 🌹إِلٰهِى لَوْ قَرَنْتَنِى بِالْأَصْفادِ ، وَمَنَعْتَنِى سَيْبَكَ مِنْ بَيْنِ الْأَشْهادِ ، وَدَلَلْتَ عَلَىٰ فَضائِحِى عُيُونَ الْعِبادِ ، وَأَمَرْتَ بِى إِلَى النَّارِ ، وَحُلْتَ بَيْنِى وَبَيْنَ الْأَ بْرارِ مَا قَطَعْتُ رَجائِى مِنْكَ ، وَمَا صَرَفْتُ تَأْمِيلِى لِلْعَفْوِ عَنْكَ ، وَلَا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِى ، أَنَا لَا أَنْسىٰ أَيادِيَكَ عِنْدِى ، وَسَِتْرَكَ عَلَىَّ فِى دارِ الدُّنْيا ، سَيِّدِى أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيا مِنْ قَلْبِى ، وَاجْمَعْ بَيْنِى وَبَيْنَ الْمُصْطَفىٰ وَآلِهِ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ خاتَمِ النَّبِيِّينَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ 😔خدایا، اگر مرا با زنجیرها ببندی و عطایت را در میان مردم از من بازداری و بر رسوایی‌هایم دیدگان بندگانت را بگشایی و مرا به‌سوی دوزخ فرمان دهی و بین من و نیکان پرده گردی، امیدم را از تو نخواهم برید و آرزویم را از عفو تو باز نخواهم گرداند و محبتت از قلبم بیرون نخواهد رفت، من فراوانی عطایت را نزد خود و پرده‌پوشی‌ات را در دار دنیا بر گناهانم فراموش نخواهم کرد، ❤️ای آقای من محبت دنیا را از دلم بیرون کن و میان من و مصطفی پیامبرت و خاندانش، بهترین برگزیدگان از آفریدگانت و پایان‌بخش پیامبران محمّد (درود خدا بر او و خاندانش) جمع کن؛ 🌾وَانْقُلْنِى إِلىٰ دَرَجَةِ التَّوْبَةِ إِلَيْكَ ، وَأَعِنِّى بِالْبُكاءِ عَلَىٰ نَفْسِى فَقَدْ أَفْنَيْتُ بِالتَّسْوِيفِ وَالْآمالِ عُمْرِى ، وَقَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَةَ الْآيِسِينَ مِنْ خَيْرِى ، فَمَنْ يَكُونُ أَسْوَأَ حالاً مِنِّى إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَىٰ مِثْلِ حالِى إِلىٰ قَبْرِى لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتِى ، وَلَمْ أَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتِى؟ وَمَا لِى لَاأَبْكِى وَلَا أَدْرِى إِلىٰ مَا يَكُونُ مَصِيرِى ، وَأَرىٰ نَفْسِى تُخادِعُنِى ، وَأَيَّامِى تُخاتِلُنِى وَقَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأْسِى أَجْنِحَةُ الْمَوْتِ ؟ فَما لِى لَاأَبْكِى ؟ 😔أَبْكِى لِخُرُوجِ نَفْسِى ، أَبْكِى لِظُلْمَةِ قَبْرِى ، أَبْكِى لِضِيقِ لَحْدِى ، أَبْكِى لِسُؤالِ مُنْكَرٍ وَنَكِيرٍ إِيَّاىَ 🕊و مرا به مقام توبه به پیشگاهت برسان و بر گریه بر خویشتن مرا یاری ده، من عمرم را به امروز و فردا کردن و آرزوهای باطل نابود ساختم و اینک به جایگاه ناامیدان از خیر و صلاح فرود آمده‌ام، پس بدحال‌تر از من کیست؟ اگر من بر چنین حالی به قبرم وارد شوم، قبری که آن را برای خواب آماده نساخته‌ام و برای آرمیدن به کار نیک فرش ننموده‌ام و مرا چه شده که گریه نکنم و حال آنکه نمی‌دانم بازگشت من به‌جانب چه خواهد بود، من نفسم را می‌نگرم که با من نیرنگ می‌بازد و روزگار را مشاهده می‌کنم که مرا می‌فریبد و حال آنکه بال‌های مرگ بالای سرم به حرکت درآمده، 😭پس مرا چه شده که گریه نکنم، گریه می‌کنم برای بیرون رفتن جان از بدنم، گریه می‌کنم برای تاریکی قبرم، گریه می‌کنم برای تنگی لحدم، گریه می‌کنم برای پرسش دو فرشته قبر منکر و نکیر از من... 🌿| @shahid_hajasghar_pashapoor 🌺🍃🕊🍃🌺🍃🕊🍃🌺