📌 خلاصه ای از ۳ فصل منتشر شده رمان #جان_شیعه_اهل_سنت در کانال شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🔹 #بخش_اول
دوستان عزیز همراه، رمان جان شیعه اهل سنت حکایتی از یک خانواده ای است در بندرعباس که از اهل تسنن هستند، با ۴ فرزند؛ ۳ پسر و ۱ دختر. پدر خانواده از ابتدای داستان اخلاق تندی دارد و مادر خانواده از بیماری معده که دلیلی نامشخص دارد رنج می برد.
این خانواده روال عادی زندگی خودشون رو میگذرونند تا اینکه پسر جوانی شیعه از تهران که برای کار به بندرعباس آمده است برای اجاره ی منزل این خانواده سر میرسد. بعد از رفت و آمدهایی سرانجام آقاپسر مجید نام دارد به دختر خانواده علاقه مند میشود اما با مخالفت برادر بزرگتر 'ابراهیم' و پدر خانواده مواجه میشود. آنها می گویند چون ما سنی هستیم و تو شیعه در آینده به مشکل برخورد خواهید کرد و در اول قصه با این موضوع مخالف هستند و آقامجید آنها رو مطمئن میکند که در زندگی دخترشان الهه را به خاطر آیین تسنن اذیت نخواهد کرد.
سرانجام این ازدواج بالاخره با موافقت خانواده ها و دخترخانم انجام میشود. در حین داستان پدر خانواده با تاجری عرب برسر نخلستان معامله میکند و خانواده به شدت نگران هستند. مادر خانواده هم اوضاع جسمی اش روز به روز بدتر شده و راهی بیمارستان میشود. مجید که بیتابی الهه را می بیند از او میخواهد که دعا کند و متوسل به اهل بیت شود. حتی در مراسم شب های قدر خود الهه درخواست میکند که مجید در مراسم او را هم ببرد.
الهه با تمام امیدی که پیدا کرده روز به روز منتظر نتیجه مثبت و خوب شدن مادر است اما چیزی که عیان است ناخوش تر شدن مادر است. حتی اوایل رمضان مادر را به تهران می برند ولی آنها هم قطع امید می کنند. متاسفانه بعد از مدتی مادر خانواده به رحمت خدا میرود و الهه که دل به شفای اهل بیت و دعاها بسته بود؛ با این اتفاق از مجید فاصله میگیرد و به خانه پدری میرود.
در این حین عبدالله پسر کوچک خانواده سعی دارد تا این جدایی تمام شود و الهه به زندگی برگردد اما الهه هربار حتی با خواهش و التماس مجید قبول نمیکند. و بالاخره با ترفندهای عبدالله این دو مجدد به زندگی برمیگردند و پدر الهه شرط می کند که مجدد این اتفاق نیفتد و کاری به آیین همدیگر نداشته باشند.
زندگی مجید و الهه دوباره پا می گیرد. در این بین پدر الهه با تاجرهای عرب به شدت صمیمی شده و ابراهیم و محمد برادران الهه از وضع نگرانند تا اینکه متوجه میشوند که دختری به نام نوریه وارد زندگی پدرشان شده و به زودی به خانه ی پدریشان خواهد آمد. پدر میگوید نوری وهابی است و به هیچ وجه نباید او و خانواده اش بفهمند که مجید شیعه است چون شرط کردند که با شیعه هیچ تجارت و ارتباطی نداشته باشد.
نوریه کاملا عبدالرحمن پدر خانواده را خام وهابیت و خود کرده و پدر حتی آیین تسنن را هم زیر پا میگذرد و تندروی های وهابیت را قبول کرده است. نوریه سعی دارد با منابعی که خانواده اش در اختیارش میگذارند الهه و خانواده اش را هم وهابی کند و علیه شیعه بشوراند. داعشی ها و تکفیری ها را نیز از مجاهدان خودشان می داند و از کشتار در سوریه و عراق به شدت حمایت می کند.
الهه که یک روز در خانه بود و برادران نوریه از حضورش خبرنداشتند، از بگو مگو های آنها متوجه حقه ای که برسر پدرش زده اند شده و باز هم ترسش از خانواده نوریه بیشتر میشود.
الهه و مجید بعد از مدتی متوجه میشوند عضو کوچکی به خانواده شان قرار است اضافه شود و الهه مادر شده است.
حال در بین رفت و آمدهای نوریه، بالاخره نوریه متوجه شیعه بودن مجید میشود و تازه آتش جنگ در خانواده روشن میشود و برادران و پدر نوریه به خانه عبدالرحمن می آیند و شرط میکنند که یا دامادش وهابی شود یا اینکه طلاق دخترش را بگیرد و یا هردو یعنی الهه و مجید از این خونه بروند. و بعد نوریه را با خود می برند تا شرط ها انجام شود.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊