eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 خلاصه ای از ۳ فصل منتشر شده رمان در کانال شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ 🔹 عبدالرحمن هم که حسابی عصبانی است به خونه ی دخترش رفته و به قصد کشت مجید را میزند و از خانه بیرون میکند. دخترش را میزند و فقط به بهانه خبردارشدن از باردار بودن الهه دلش به رحم می آید از اتاق خارج شده ولی در را روی او قفل میکند و زندانی اش میکند که مجید برنگردد و الهه هم فرار نکند. بعد از مدتی عبدالرحمن، الهه را راضی میکند تا برود طلاق بگیرد تا نوریه راضی به برگشت شود و در این حین الهه سعی میکند که مجید را راضی کند که سنی شود و نقش بازی کند که او قبول نمی کند. بعد هم عبدالرحمن به دخترش می گوید که برادر نوریه از او خوشش آمده و بعد از طلاق از مجید، باید به عقد او در آید که دیگر الهه خونش به جوش می آید و حتی پدر میگوید باید بچه هم از بین برود چون از یک شیعه است و برادر نوریه هم درمانگاه را معرفی کرده است. حال دختر که میخواهد فرار کند پدر سر میرسد و مانع میشود و در آخر با کتک زدن الهه و سر رسیدن عبدالله جوری برخورد می کند که انگار الهه تقصیر دار است و با برادران الهه اتمام حجت میکند که خواهری به اسم الهه ندارند و تمام دارایی الهه حتی سیسمونی کودک در راه را هم مصادره می کند و پول پیش مجید را به او نمیدهد. مجید سر میرسد و الهه را با آن حال می بیند و به درمانگاه میروند. برای زندگی موقت به خانه ی همکار مجید که تا عید به تهران رفته است میروند. بعد از مدتی هم خانه ای کوچک را اجاره میکنند و مجید متوجه تازه میشود که پدر الهه اموال خودش را هم مصادره کرده است و تلاش میکند که اموالش را پس بگیرد اما الهه و برادرش عبدالله مانع میشوند و الهه غیر مستقیم می گوید که چون وهابی هستند ممکن است مجید را آسیب یا به قتل برسانند چون خون شیعه را مباح و ثواب میدانند. بالاخره مجید راضی می شود و شروع به خریدن وسایل لازم خانه میکنند تا زندگی خود را سر و سامان بدهند و الهه هم برای کمبود پول طلاهایی که همراهش بوده را به مجید میدهد که بفروشد که مجید اول قبول نمی کند ولی با اصرار الهه قبول می کند. زندگی شیرین الهه و مجید ادامه پیدا می کند... ادامه ی داستان را در فصل ۴ میخوانیم...😊 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊