شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر) #قسمت_چهل_و_یکم عربها به یک زبان و #ایرانی_ها به کلامی دیگر ب
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_چهل_و_دوم
گاهی #جمعیت تکانی می خورد و به سختی قدمی #پیش می رفتم و باز در همان نقطه متوقف می شدم که در یکی از همین قدم ها، صحنه #رؤیایی بین الحرمین پیش #چشمان مشتاقم گشوده شد و هنوز طول بین الحرمین را با نگاهم طی نکرده بودم که به پابوسی حرم نازنین #سیدالشهدا رسیدم.
حالا این
#خورشیدی که هنوز از داغ خون و عطش شعله می کشید، مزار پاره تن فاطمه(س) و نور #دیدگان علی(ع) بود که به رویم می خندید و به قدم های خسته و #مجروحم،
خوش آمد میگفت و من کجا و لبخند پسر #پیامبر کجا که پیراهن صبوری ام دریده شد و ناله ام به هوا رفت.
محو حرم #بهشتی_اش، دل از پرچم عزای روی گنبدش نمیکندم و پلکی هم نمی زدم تا نگاه مهربانش را لحظه ای از دست ندهم که #یقین داشتم نگاهم میکند! هردو دستم را به سینه گذاشته و تا جایی که نفسم بر می آمد، به #عشقش #ضجه می زدم و از اعماق قلب عاشقم صدایش می کردم. بانگ «لبیک یا حسین!» #جمعیت را می شنیدم و دست هایی را که پس از هزاران سال به نشانه یاری پسر پیامبر بالا رفته و رو به گنبدش پر می زد، میدیدم و من
سرمایه ای برای اینچنین جانبازی های #عارفانه_ای نداشتم که تنها #عاجزانه گریه می کردم و نمی دانستم چه بگویم که فقط به زبان بی زبانی ناله می زدم.
#دلم می خواست تا پای حرمش به روی قدم های زخمی ام که نه، به روی #چشمانم بروم که حالا جام سرریز عشقش در جانم پیمانه شده و می دیدم #حسین با دل ها چه می کند و باور کرده بودم هرچه برایش سر و جان بدهند، کم داده اند که چنین معشوق نازنینی شایسته بیش از اینهاست! بنده ای که در راه #دفاع از دین خدا، همه دارایی اش را #فدا کرده و در اوج تسلیم و رضایت، نه تنها از #جان خود که از دلبستگی به تک تک عزیزانش بگذرد و یکی را پس از دیگری در راه خدا عاشقانه به #قربانگاه بفرستد و باز به قضای الهی راضی باشد، #سزاوار بیش از اینهاست!
دیگر بیش از این #تاب دوری از حرمش را نداشتم و مرغ پریشان دلم به سمت صحن و سرایش پر می کشید و صد هزار حسرت که پهنه #بین_الحرمین از خیل #عشاقش بند آمده و دیگر برای من بی سر و پا مجال رفتن نبود! ولی جان همه عالم به فدای #کرمش که از همین راه دور، نگاهم می کرد و در پاسخ مویه های غریبانه ام، چنان دستی به سرم می کشید که دلم #آرام می شد و چه آرامشی که در تمام #عمرم تجربه اش نکرده و حالا داروی شفابخش همه غم هایم ذکر «حسین!» بود و چه شبی بود آن #شب_جمعه که سر به دیوار حرم حضرت ابالفضل(ع)، تا سحر میهمان نگاه مهربان امام حسین بودم.
ادامه دارد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊