🌷 شهیدی که در هذیانهایش با دخترش حرف میزد...
جلال ماموریت آخر را طور دیگری برگشتهاست. بدنش پارهپارهاست. اما هنوز هیبت همان جلال گذشته را نگهداشتهاست. دردهایش استخوان سوز است ولی میخندد. به تلافی همه دردهایی که میکشد، به جای فریاد و ناله میخندد.
فاطمه، خواهر جلال میگوید:
شهادت را همیشه دوست داشت اما میخواست تا جان دارد زندگی کند و استوار باشد.
دردهای جلال زیاد است. آنقدر که هنگام خواب هذیان میگوید. آمنه همسر شهید میگوید: «یکبار آنقدر حرف زد فکر کردم نکند تلفن حرف میزند. دیدم خواب است. توی خواب دخترش را صدا میزند و میگوید: "ساریه زهرا بیا بابا بهت شکلات بده!"
درد امان جلال را بریده بود اما باز بقیه را دلداری میداد. شنیده بود یکی از دوستانش در بیمارستان بیقراری میکند. زنگ میزند و میگوید: مرد گنده خجالت نمی کشی جلوی پدرو مادرت گریه میکنی؟ حالا خوب است شکر خدا فردا مرخص میشوی.»
#مدافع_حرم
#جانباز_شهید
#شهید_زمینه_ساز_ظهور
#شهید_جلال_ملک_محمدی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊