✨🕊
#رفیق_ترین_برادر (۱)
اصغر سه سالی از من بزرگتر است و چون از کودکی رفتار و منش مردانه داشت، در تمام جمعهای دوستانهمان، یکجورهایی حکم سرگروه را بر عهده میگرفت. من هم مثل دیگران چشمم به اصغر بود که ببینم چه کار میکند و چه میگوید. همیشه و در همه حال ایدههای جالبی داشت. من هم سعی میکردم هر کاری از دستم برمیآید برای رفیقترین برادرم انجام دهم. همین باعث شد حاجاصغر با من راحت باشد و کارهایش را به من بسپرد.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#به_روایت_حمید_برادر_شهید
📲جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✨🕊
#رفیق_ترین_برادر (۲)
تا یاد دارم در خانهمان یا هیات داشتیم یا در حال پختن نذری بودیم. پدرم از قدیمیها و جزو معتمدین محل بوده و هست. به احترام او و برادرهای بزرگترم و داماد بزرگمان حاجآقا خضایی، مردم محل به چشم دیگری به ما بچههای کوچکتر نگاه میکردند. خلاصه بگویم از ما توقع داشتند. ما هم به سرکردگی حاجاصغر، همه تلاشمان این بود که نکند قدم اشتباهی برداریم. همه این خودمراقبتیها باعث شد مسجد بشود تنها سرگرمی و پاتوقمان.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#به_روایت_حمید_برادر_شهید
📲جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✨🕊
#رفیق_ترین_برادر (۳)
حاجاصغر خیلی زود شد فرمانده بسیج مسجد و ما هم شدیم نوچههایش. #شهید_حاج_محمد_پورهنگ هم که چند سال پیش در سوریه شهید شد، اوایل رفیقمان بود و چند سال آخرش شد دامادمان.
جنگ تازه تمام شده بود. به همت حاجاصغر و بقیه دوستان، نمایشگاه بزرگی از شهدا در مسجد برپا شد. من خیلی کمسن و سال بودم، اما دوست داشتم پا به پای برادرهایم در همهجا حضور داشته باشم. حاجاصغر هم از رفاقت و برادری، برایم کم نمیگذاشت...
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#به_روایت_حمید_برادر_شهید
📲جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊