❤️🍃
✨قبل از شروع مراسم عقد، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت «شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد، اجابتش حتمی است»
🌱گفتم چه آرزویی داری؟
درحالیکه چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: «اگرعلاقه ای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید لطف کنید از خدا برایم شهادت بخواهید.»
😔از این جمله تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم.
💞هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم؛ آثار خوشحالی در چهره اش آشکار بود.
💫مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمیدانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند...
🌷جاویدالاثر #شهید_علی_تجلایی به روایت همسر معزز| شهادت : ۶۵.۱۲.۲۵
📸از سمت راست #شهید_کاظم_رستگار، #شهید_علی_تجلایی، #شهید_ولی_الله_چراغچی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🔻پیراهن و شلوار خونیاش را از آن عملیات (آزادسازی سوسنگرد) همچنان نگه داشته بود. لباسی سوراخ سوراخ که خون او رویش مانده بود. دفعه آخر دیدم لباسها را دارد در ساکش میگذارد. با این کارش فهمیدم چه در سر علی میگذرد.
✔️میدانستم مسئولیت طرح عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) را بر عهده دارد. برای همین گفتم: علی جان! به خاطر مسئولیتی که داری من اطمینان دارم اجازه جلو رفتن به شما را نخواهند داد.
🔹گفت: من به کسی کاری ندارم، این بار با اجازه برادران بسیجیام جلو میروم و قرار نیست پشت بیسیم فرماندهی کنم.
😔موقع بستن ساکش، دل توی دلم نبود. پرسیدم حالا چرا این لباس تکه پاره را با خودت برداشتی؟
گفت: «میخواهم حالا که پیش خدا میروم، بگویم خدایا! اینها جای گلوله است، بالاخره ما هم توی جبهه بودهایم»
💔هر چند که با یک لبخند محوی این حرفها را میزد، اما میدانستم از هر وقت دیگری جدیتر است.
#شهید_علی_تجلایی
#روایت_همسر_شهید
پ.ن : شادی روح هردو عزیز، خانم عبدالعلی زاده و شهید تجلایی صلواتی ختم کنیم.
📸 شهیدان کاظم نجفی رستگار، علی تجلایی و ولی الله چراغچی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#شهید_علی_تجلایی شادی روحش ۵ صلوات🍃
امروز سالروز شهادت شهید معزز دفاع مقدس، #شهید_علی_تجلایی هست. در ادامه خلاصه ای از زندگی ایشان رو برای شما آورده ام.
ایشون در ۵ مرداد سال ۱۳۳۸ در شهر تبریز متولد شدند. دیپلم خودشون رو از رشته ی ریاضی گرفتند. ایشون از مبارزین انقلابی در مقابل رژیم شاهنشاهی بودند و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران در آمد.
از نیروهای سختگیر در امر آموزش بودند. علتشم این بود که میخواستند نیرویی تربیت کنند که جسور باشند در مقابل دشمن. حتی برای آموزش دادن به افغانستان رفتن که برای اینکار هم مجبور شدن شناسنامه ی افغانستانی بگیرند.
در آزادسازی سوسنگرد نقش به سزایی داشتند و در اونجا به شهادت رسیدنشون حتمی بود اما تقدیر این بود که فعلا در راه اسلام جانفشانی کنند و البته آزادی سوسنگر از معجزات و امدادهای غیبی هم محسوب می شود. و در این آزادسازی شبی رو سپری کردن که یادآور صحنه های عاشورا و امام حسین بود. و چه دلاورانه ماندند و جنگیدند. با وجودی که بنی صدر اون موقع بود و کارشکنی میکرد اما موفق شدند و فقط با کمک خدا و دعای ائمه اطهار این کار شدنی بود.
در سال ۱۳۶۰ با بانو انیسه یا نسیبه عبدالعلی زاده ازدواج کردند و حاصل ازدواجشون دو گل دختر به نام حنانه و مریم بود. به قول همسرشون شیرین ترین زندگی رو در کنار هم داشتند. شهید آیت الله مدنی هم عقدشون کردند.
برادر کوچک شهید در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد و ایشان شهید شد. علی آقا همیشه غبطه میخورد که چرا برادر کوچکتر زودتر از ایشان شهید شد.
علی آقا در عملیات های مختلفی بودند و حضور پر ثمری داشتند و در آخرین عملیات و ماموریت علی گفته بود :
با قمقمه های خالی حرکت کنید چون ما به دیدار کسی میرویم که تشنه لب شهید شده است.
و در نهایت ۲۵ اسفند ۶۳ به شهادت رسید..
ایشان از شهدای مورد علاقه ی شهید مدافع حرم صادق عدالت اکبری بودن که ایشان هم در اوایل اردیبهشت ۹۵ در سوریه به شهادت رسیدند.
علی آقا سر سفره عقد از همسرشان خواسته بودن که دعای شهادت بکنند که اجابت می شود در این لحظه و صادق هم از همسرشان خواسته شهید تجلایی یعنی همان دعا را خواستند...
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
وقتی شهید آیتالله مدنی در آن مراسم ساده ما با حضور چند پاسدار داشت خطبه عقد را میخواند، علی جملهای گفت که توقع نداشتم در استثناییترین روز و لحظه زندگیام بشنوم. همانطور که با چشمانش به زمین نگاه میکرد، گفت: «میگویند در این لحظه شما هر چه از خدا بخواهید برآورده میشود. برای من دعا میکنید؟»
من که خیلی حساس شده بودم بدانم این چه آرزو و خواستهای است که علی را در این لحظه وادار به سفارش کرده، پرسیدم: «آرزویتان چیست؟»
گفت: «اگر به من علاقه دارید و به خوشبختی من فکر میکنید از خدا برایم طلب شهادت کنید.»
سعی کردم از دعا کردن برای چنین آرزویی طفره بروم، اما علی قسمم داد. جالب اینجاست که تا پایان جنگ تمام پاسدارهایی که در آن مراسم حضور داشتند و نیز خود آیتالله مدنی به شهادت رسیدند.
🍃نشر به مناسبت سالروز شهادت شهید مدنی
پ.ن: بعد از اینکه خانم عبدالعلی زاده شروع میکنند دعاکردن برای #شهید_علی_تجلایی و همینطور گریه میکردن، شهید مدنی میگن دخترم دعاهای خوب دیگه هم هست و اِن شاءالله خدا دوتا دختر بهتون بده یا میده، و همینطور هم میشه. شهید تجلایی و مرحومه عبدالعلی زاده صاحب دو دختر به نامهای مریم و حنانه شدند. شهید تجلایی همچنان گمنام هستند و مزار یادبودشان در وادی رحمت تبریز، مزار همسرشان شده است.
عکس مربوط به مراسم عقد هست.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊