🌷مصطفی اهل این نبود که کل چهل روز را مشکی بپوشد، ولی #محرم سال نود، آخرین محرمش، همه ی چهل روز را مشکی پوشید...
▪️ دهه اول محرم بود؛
وقتی به صورتش نگاه کردم به نظرم خیلی قشنگ و نورانی شده بود ریش بلند خیلی بهش میومد.
گفتم :
☺️مصطفی برو یکم ریشهات را کوتاه کن، چشمت میکنن خیلی قشنگ شده صورتت.
🚨گفت : خودت یادم دادی تو محرم نرم اصلاح
😇نورانی شده بود و من نمیدونستم قراره شهید بشه و بره پیش مولا...
💔بعدا در گوشیش دیدیم از خودش چند تا هم سلفی گرفته که انگار آخرین چهرهاش که تغییر هم کرده بود،
برایمان بماند...
مصطفی از همه چیز خبر داشت...
✍به نقل از مادر #شهید_مصطفی_احمدی_روشن، #شهید_هسته_ای
📸پ.ن : عکس سلفی اشاره شده در متن
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
در کارش بسیار جسور و جدی و بسیار شجاع بود هیچ مصالحه ای در کارش نبود آنچه فکر می کرد درست است عین آن را انجام می داد و به قول خودش زنده باد مرده باد دیگران برایش مهم نبود. برای موفقیت در کارش در همه ابعاد می جنگید بسیار زیرک و زرنگ بود، خیلی عالی تکنولوژی را می فهمید و بر دانشی که داشت کاملا مسلط بود اگر در بخشی از کار نقصی پیش می آمد از تمام نبوغش برای رفع نقص استفاده می کرد.
#شهید_هسته_ای
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
۲۱ دی سالروز شهادت🕊
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
خلاصه کلاسمون خیلی شلوغ بود. بین صندلیهای کلاس تا ته کلاس صندلی تک نفره آهنی خیلی داغون هم چیده میشد.
دکتر مثل همیشه کلاسور زرد رنگش را در میآورد و درس هر جلسه را جدا میکرد و پای تخته میرفت.
گاهی از گوشه تخته شروع به نوشتن میکرد. مینوشت و توضیح میداد و جلو میرفت.
گرم درس گفتن میشد تا اینکه چندبار نزدیک بود از روی سکوی تخته سقوط آزاد کند!
هر وقت این اتفاق میافتاد دکتر میخندید و میگفت "این کلاس دام آموزشی داره!
آدم گرم درس دادن میشه، تختش 50 متر از سکوش جلوتره وقتی که داری مینویسی یه دفعه زیر پات خالی میشه".
#شهید_هسته_ای
#شهید_مسعود_علیمحمدی
روایت دانشجوی شهید📝
۲۲ دی سالروز شهادت🕊
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊