eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
245 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مصطفی اهل این نبود که کل چهل روز را مشکی بپوشد، ولی سال نود، آخرین محرمش، همه ی چهل روز را مشکی پوشید... ▪️ دهه اول محرم بود؛ وقتی به صورتش نگاه کردم به نظرم خیلی قشنگ و نورانی شده بود ریش بلند خیلی بهش میومد. گفتم : ☺️مصطفی برو یکم ریشهات را کوتاه کن، چشمت میکنن خیلی قشنگ شده صورتت. 🚨گفت : خودت یادم دادی تو محرم نرم اصلاح 😇نورانی شده بود و من نمیدونستم قراره شهید بشه و بره پیش مولا... 💔بعدا در گوشیش دیدیم از خودش چند تا هم سلفی گرفته که انگار آخرین چهره‌اش که تغییر هم کرده بود، برایمان بماند... مصطفی از همه چیز خبر داشت... ✍به نقل از مادر ، 📸پ.ن : عکس سلفی اشاره شده در متن @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
در کارش بسیار جسور و جدی و بسیار شجاع بود هیچ مصالحه ای در کارش نبود آنچه فکر می کرد درست است عین آن را انجام می داد و به قول خودش زنده باد مرده باد دیگران برایش مهم نبود. برای موفقیت در کارش در همه ابعاد می جنگید بسیار زیرک و زرنگ بود، خیلی عالی تکنولوژی را می فهمید و بر دانشی که داشت کاملا مسلط بود اگر در بخشی از کار نقصی پیش می آمد از تمام نبوغش برای رفع نقص استفاده می کرد. ۲۱ دی سالروز شهادت🕊 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
خلاصه کلاسمون خیلی شلوغ بود. بین صندلی‌های کلاس تا ته کلاس صندلی تک نفره آهنی خیلی داغون هم چیده می‌شد. دکتر مثل همیشه کلاسور زرد رنگش را در می‌آورد و درس هر جلسه را جدا می‌کرد و پای تخته می‌رفت. گاهی از گوشه تخته شروع به نوشتن می‌کرد. می‌نوشت و توضیح می‌داد و جلو می‌رفت. گرم درس گفتن می‌شد تا اینکه چندبار نزدیک بود از روی سکوی تخته سقوط آزاد کند! هر وقت این اتفاق می‌افتاد دکتر می‌خندید و می‌گفت "این کلاس دام آموزشی داره! آدم گرم درس دادن می‌شه، تختش 50 متر از سکوش جلوتره وقتی که داری می‌نویسی یه دفعه زیر پات خالی میشه". روایت دانشجوی شهید📝 ۲۲ دی سالروز شهادت🕊 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊