شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_شصت_و_هفتم از پریشانی قلب #عاشق مجید خبر داشتم، ولی از حاج خ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_شصت_و_هشتم
میدانستم #هزینه کرایه کامیون و کارگر را هم نداشته و همین را هم #مدیون آسید احمد بودیم. من به #خانه خودمان رفته بودم، به توصیه مامان خدیجه کنار اتاق خالی نشسته و دست به #سیاه و سفید نمیزدم.
حالا #زینب_سادات هم به کمک مادرش آمده و با هم موکتها را جارو میکشیدند تا خانه آماده #چیدن وسایل جدیدش شود. خوشحال بودم که #عروس آسید احمد پرده هایش را باز نکرده و نیازی به خریدن پرده جدید و صرف #هزینه سنگین دیگری نبود.
مجید و #آسید_احمد بسته بندی وسایل را در حیاط باز میکردند و به کمک کارگرها به داخل #ساختمان می آوردند و با راهنماییهای مامان خدیجه هر یک را جایی میگذاشتند تا سرِ فرصت به سلیقه خودم خانه را #مرتب کنم.
همه لباس عزای #امام_کاظم(ع) را به تن کرده و مجید هم فرصت کرده بود تا لباسش را عوض کرده و #پیراهن مشکی بپوشد و همین هیبت عزادارش کافی بود تا به #خاطر بیاورم سال گذشته درست در چنین روزی، بین من و #مجید چه گذشت؛ سال گذشته در شبی مثل دیشب، مجید شیفت شب بود و من سخت هوایی هدایتش به #مذهب اهل تسنن شده بودم.
که نقشه ای #زنانه به سرم زد تا فردا صبح که به خانه باز میگردد، با برپایی یک جشن #عاشقانه، دلش را نرم کنم بلکه از سرِ محبت، #حرفهایم را بپذیرد و قدمی هم که شده به سمت #مذهب اهل سنت بردارد.
چند شاخه گل #رُز خریدم، کیک پختم، شربت به لیمو تهیه کردم، میزی #شاعرانه چیدم و چقدر حرف برای گفتن آماده کرده بودم و او به #عشق امام کاظم (ع) چنان غرق دریای ماتم شهادتش شده بود که هیچ کدام را ندید و در عوض #دلش شکست که صبح شهادت امامش، خانه اش #محفل شادی شده و من چقدر در هم شکستم!
من اگرچه از #اهل_سنت بودم، اما روز شهادت فرزند پیامبر (ص) برایم روز #شادی نبود و بیخبر از همه جا، بساط جشنی دو نفره به پا کرده بودم و چه #ساده نقشه هایم نقش بر آب شده بود که تمام عقده هایم را با داد و فریاد و گریه بر سرِ مجید #مهربانم خالی میکردم.
آن روز تا شب #چقدر با دلش جنگیدم که تبعیت از اولیای خدا، #تنها با پیروی از رفتار آنها #تجلی پیدا میکند و سیاه پوشیدن و عزاداری کردن چه ارزشی دارد و او در برابر #خطابه_هایم، هیچ نمیگفت و شاید هم نمیتوانست عطش عشق #شیعه را برایم شرح دهد که من هنوز هم معنای این همه دلبستگی را نمیفهمیدم.
ولی او اجر #عاشقی_اش را از کف با کرامت معشوقش گرفته بود که درست در چنین روزی، کشتی #متلاطم زندگیمان از دریای #طوفانی مصیبت به ساحل #آرامش رسید و به آبروی همان امامی که سال گذشته به حرمت عزایش، جشن خانه مان به هم خورد، امسال در اوج ارزش و #احترام به چنین خانه زیبایی رسیدیم که مجید در مسجد، خدا را به نام موسی بن جعفر (ع) قسم میداده و من در #کنج تاریکی و تنهایی مسافرخانه، خدا را از اعماق جانم صدا زده بودم تا سرانجام اینچنین باب اجابتی به رویمان گشوده شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊