شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
            
            🚨 #ضربه_اساسی سربازان گمنام امام زمان (عج) به یک گروه تروریستی مستقر در آمریکا  👺سرکرده #گروه_تروریس
        
                                                    
                                
                            
                                            📋فهرست نام شهدای رهپویان وصال شیراز در سال ۱۳۸۷، شهادت توسط گروهک ترویستی #تندر :
نام                        سن
علی نوروزی             ۱۹
غلام موسوی           ۴۵
عرفان انتظامی          ۴
نجمه قاسمپور         ۲۹
محمد جواد یاقوت     ۳۰
علیرضا انتظامی        ۱۱
مسعود رضایی         ۲۵
محمد مهدوی          ۲۱ 
محمد جوکار            ۲۵
علی نصیری           ۳۸
محمد جواد علوی     
مروجی هاشمی     
محمد شاهچراغی  ۲۱
راضیه کشاورز        ۱۶
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
                
            
                شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
            
            ✍️ #تنها_میان_داعش  #قسمت_بیست_و_هشتم  🚁به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و ت
        
                                        ✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_نهم
👤عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند. 
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند : «این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!» 
سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!» 
✨احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 
😔بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم. 
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 
🌷حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود. 
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم. 
❤️چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم. 
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
                
            حاج اصغر❣
انگار که یک کوه
سفر کردہ ازین دشت
آنقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
                
            🍎🍃
تسکین می دهم
دل زیارت
نرفته ام را
با سلام های پر
از اشک و آهم
به سمت حرم
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
                
            ❤️🍃
😓وضعیت آب و هوایی آنقدر خراب بود و رفتن به روستا کار بسیار سختی که هیچ کس حاضر نشد تا چند کیلو قند را که مایحتاج روستاییان بود به دستشان برساند.
👕لباس کار و پوتین پوشید و سوار بر قاطر راه افتاد و وقتی برگشت خیس آب شده بود. شاید هرکس ناصر را می دید باور نمی کرد که او بخشدار شهر است....
#شهید_ناصر_فولادی، از دانشجویان مهندسی متالوژی دانشگاه صنعتی شریف؛ مسئول تبلیغات تیپ ثارالله بود که آن زمان هنوز به لشکر تبدیل نشده بود. او مدتی را نیز بخشدار جبال بارز بود و در روز آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
                
            
                شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
            
            ✍️ #تنها_میان_داعش  #قسمت_بیست_نهم  👤عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی
        
                                        ✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. 
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید : «نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!» 
🔹بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. 
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید. 
عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. 
👤رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد. 
▪️در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت. 
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد : «تو اینجا چیکار میکنی؟» 
تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است. 
✨با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 
فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. 
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید : «داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 
💔خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد : «واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» 
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد : «خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 
🏡روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد : «میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!» 
🍃دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. 
😭اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! 
😡صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد : «این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!» 
✔️شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد : «ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» 
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید : «همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج  قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!» 
😓و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد : «ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!» 
👤عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد : «فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد : «اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!» 
🔸ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. 
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت : «والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
                
            "-"-"-"-"-"-"-"-"-"-"-""-"-"-"-"-''-"-"
#فتنه ۸۸ و حاج محمد (۴)
 
👤یکی از مسئولین می آید پیش حاج محمد و دوستانش و می گوید :
«شما به چه اجازه ای و با مجوز چه کسی آمده اید در خیابان؟»
🌷حاج محمد میزند زیر کلاه آن بندهخدا و میگوید :
☝️«وقتی دزد بیاید در خانه ات مگر تو منتظر اجازه کسی میشوی؟ حالا دزد آمده در  خانه ما و رهبرمان را هدف گرفته است و ما با مجوز دلمان آمده ایم. 
✍روایت هایی از دوستان #شهید_حاج_محمد_پورهنگ همسرِ خواهرِ #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
✍وب حریم حرم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
"-"-"-"-"-"-"-"-"-"-"-""-"-"-"-"-"-"-"
                
            
                شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
            
            ✍️ #تنها_میان_داعش  #قسمت_سی_ام  💠از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زم
        
                                                        
                                    
                                    @madahionline12-Golchin-Madahi-Modafean-Haram-(madahionline.ir).mp3
                                        
                                             زمان:
                                                
                                                                                        حجم:
                                            5.67M
                                    ✌️جوونیم و بااحساسیم به روی حرم حساسیم
🎙حاج محمد یزدخواستی
✨تقدیم به شهیدان مدافع حرم و رزمندگان اسلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج❤️
#کلنا_عباسک_یازینب (س)✊
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
                
            ❤️🍃
چه خوبه وقتی میگن اسم دوستت چیه؟
بگی حسین ابن علی...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
                
            ❤️🌱
#شهید_حسین_خرازی :
در هر شهیدی یک خصیصه ای، یک اخلاق نیکو و پسندیده ای است که اگر ما به آن تأسی کنیم، برای ما می تواند رهنمون و هدایت گر باشد. 
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
                
            