2.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پرچم امام حسین(علیهالسلام) به پیکر محمد کاسبی رسید
🔹در حاشیه مراسم خاکسپاری محمد کاسبی، بازیگر سریال «یوسف پیامبر» هدیهای از سفر اخیر خود به کربلا را به مزار محمد کاسبی تقدیم کرد و در سخنانی کوتاه گفت: «امروز قسمت شد با پرچم اباعبدالله(علیهالسلام) همکار عزیزمان را بدرقه کنیم. انشاءالله خود امام حسین(علیهالسلام) شفاعتشان کند.»
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محمد کاسبی:
من نه چپم
نه راست.
من عدالت خواهم
من انقلابی ام...
🎥 مسعود ده نمکی در مراسم مرحوم محمد کاسبی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چفیه ای که رهبر معظم انقلاب برای محمد کاسبی فرستاده بودند....
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
1.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کربلا...
کربَلَه...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📕رمان #تَله_در_تهران 🔻#قسمت_بیست_و_نهم ▪سپس نفس بلندی کشید و از هزار حرف نگفتهای که روی دلش ما
📕رمان #تَله_در_تهران
🔻#قسمت_سی_ام
▪بمباران سنگین و وحشیانهای که روز بیروت را شب کرده و آسمان از شدت خاک پاشیده در هوا، رنگ خون شده بود.
▫فیلمهایی که از لحظات بمباران در شبکههای اجتماعی پخش میشد، بهقدری وحشتناک بود که تا آن روز، چنین انفجاری را ندیده بودیم و نمیدانستیم چه جانهای شریفی در همان لحظات به آسمان پر کشیدهاست.
▪تنها چند دقیقه پس از انتشار خبر، نام سیدحسن نصرالله در فضای مجازی پخش شد و کسی نمیخواست باور کند که همه به دنبال یک تکذیبیه، تمام کانالها و سایتهای خبری را به هم ریخته بودند.
▫پس از سردار سلیمانی و آیتالله رئیسی، دیگر صبر کردن سخت شده و با دلی که برایمان نمانده بود باید دعا میکردیم امشب ختم به خیر شود.
▪محمد چشمانش نمیدید، حتی با دستانش نمیتوانست گوشی به دست بگیرد و بمیرم که با همین چشم و دست زخمی، پَرپَر میزد.
▫از من میخواست شمارۀ رفقای لبنانیاش را بگیرم بلکه خبری دلگرمکننده بشنویم اما مقدر شده بود در نخستین روزهای پاییز، بلندترین شب سال را سپری کنیم که هیچکس هیچ خبری از سید مقاومت نداشت.
▪به یاد آن شبی که تمام دلها در باد و بوران ورزقان به خیال خبری از آیتالله رئیسی از غصه یخ زده بود، امشب هم بیخبری قاتل جانمان شده و انگار داغ مصیبتهای گذشته دوباره تازه شده بود تا فردا ظهر که بیانیۀ حزبالله منتشر شد و کار دلهایمان را تمام کرد.
▫دوباره نوار مشکی گوشۀ صفحۀ تلویزیون و صوت تلاوت قرآن و اینبار تصویر سیدحسن نصرالله...
▪مگر میشد باور کنیم بلاخره سید را زدهاند؟ مگر این داغ قابل تحمل بود؟ مگر میتوانستیم واژۀ شهید را پیش از نام سیدحسن نصرالله ببینیم و قلبمان از غصه شکاف نخورَد و خونابۀ غم از چشمانمان نچکد؟
▫حال همه طوری به هم ریخته بود که برای بیان غموارههایمان کلمه کم آورده و انگار از ایران تا لبنان، دریای اشک به راه افتاده بود!
▪هر بار حادثهای رخ میداد از شهادت حاج قاسم و حمله به سفارت ایران تا وعدۀ صادق و شهادت هنیئه در تهران، همه منتظر بودیم سید با همان سیمای آرام و صدایی غرق ایمان و لحن و لبخندی لبریز اطمینان، مقابل دوربین قرار بگیرد و با یک جمله حال دلمان را خوش کند و حالا دیگر چه کسی میخواست در این غم تسلّایمان دهد؟
▪محمد با چشمان بسته و زخمی، خون گریه میکرد اما حامد در همین شرایط، همچنان پیگیر دکتر امیری بود و من حق داشتم از این جاسوس ایرانی بیشتر متنفر شوم که حدس میزدم در همین لحظات برای ترور کس دیگری در تهران با همکاران اسرائیلیاش مشورت میکند.
▫تا دیروز نگران بودم مبادا بخواهد بلایی سرم بیاورد و امروز بعد از شهادت سید حسن، خجالت میکشیدم نگران جان خودم باشم تا یکشنبه صبح که وارد شرکت شدم و در همان قدم اول در راهرو چشمان مشکوکش را دیدم.
▪در عزای عزیز دل یک امت، زیر چادرم روسری سیاه سر کرده بودم و همین لباس عزا و چشمان پژمردهام، یک دنیا حرف برای گفتن داشت که من سلام کردم و او آهسته جواب داد: «تسلیت میگم.»
▫برعکس همیشه، لبخندی روی صورتش نبود؛ نمیدانستم مصیبتم را باز به مسخره گرفته یا میخواهد فریبم دهد اما میدانستم پشت این تسلیت، به حال خرابم میخندد؛ ایکاش میشد خیانتش را به رخش بکشم اما نمیشد و نمیتوانستم خشمم را چندان پنهان کنم که به جای جواب، سؤال کردم: «مگه برای شما فرقی میکنه؟»
▪احساس کردم یک لحظه چشمانش از عصبانیت آتش گرفت و برخلاف من، در مهار کردن احساساتش مهارتی عجیب داشت که پلکی زد و یک جمله پرسید: «مگه من آدم نیستم؟»
▫یکبار دیگر در برابر صراحتش کم آوردم و او با نگاهی شکسته و لحنی خسته، احساسش را عیان کرد: «من مثل تو و برادرت خیلی اهل این حرفا نیستم... زندگی کاری با من کرده که حوصلۀ هیچی رو ندارم، خستهتر از اونی هستم که بخوام به این چیزا فکر کنم... اما کسی مثل سیدحسن حیف بود، خیلی حیف بود!»
▪برای نخستین بار سِحر پنهان در صدایش، دلم را تسخیر کرد؛ باور کردم حتی خائنی مثل او هم از رفتن سید، دلش گرفته است و او در برابر سکوتم، حرف را به جایی دیگر بُرد: «تا پیش از ظهر خروجی فاز اول رو تکمیل کنید، باید بفرستیم برای کارفرما.»
▫نمیدانستم با این حالم چطور میخواهم امروز کار کنم و تا به اتاقم رسیدم، پیام مرموز حامد هم رسید تا فکرم را بدتر به هم بریزد: «به لپتاپش دسترسی داری؟»
▪روزی که به این شرکت آمدم فکرش را هم نمیکردم چنین کاری از من بخواهد و پیش از آنکه فرصت کنم پاسخی بدهم، پیام بعدیاش ترس عجیبی در دلم ریخت: «مهم نیس چی باشه، هر چی به نظرت به درد میخوره بردار!»...
📖 ادامه دارد...
✍️ نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
با چراغے
همہ جا گشتم و گشتم
هیچ کس،
هیچ کس اینجا بہ تو مانند نشد...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
زمانه عجیبیست...
شهدا التماس دعا🌹🤲
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- آقا سید، ما رو هم پیش آقا یاد کن…
با صدای #شهید_سید_حسن_نصرالله
به اباعبدالله الحسین عرض ادب کنیم...
السَّلام عَلَى الحُسَینِ
وَ عَلى عَلِي بنِ الحُسَینِ
وَ عَلى أَولادِ الحُسَینِ
وَ عَلى أَصحابِ الحُسَین
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهید پاشاپور از یاران نزدیک حاج قاسم سلیمانی بود که بعد از شهادت او به روایت همرزمانش بسیار بیتاب و بیقرار وصل حاج قاسم بود و نهایتا این فراق چندان طولی نکشید و او در تاریخ سیزده بهمن ۱۳۹۸ در حلب سوریه به شهادت رسید.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
راه و یادت همیشه زنده خواهد بود...
ایام شهادت #شهید_یحیی_السنوار
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊