به پیشنهاد شما دوستان و پیام یکی از اعضا، از تشرفات هم اِن شاءالله در کانال قرار می دهم. امیدوارم مورد لطف حضرت واقع شویم 🌹
💠 تشرف آیت الله العظمی نجفی مرعشی(ره) در مسجد سهله
#قسمت_اول
در ایام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت علیهم السلام در نجف اشرف، شوق زیاد جهت دیدار جمال مولایمان بقیة الله الاعظم عجل الله فرجه الشریف داشتم، با خود عهد کردم که چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم؛ به این نیت که جمال آقا صاحب الامر علیه السلام را زیارت و به این فوز بزرگ نائل شوم.
تا ۳۵ یا ۳۶ شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در این شب، رفتنم از نجف تأخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود.
نزدیک مسجد سهله خندقی بود، هنگامی که به آنجا رسیدم بر اثر تاریکی شب وحشت و ترس وجود مرا فراگرفت مخصوصاً از زیادی قطاع الطریق و دزدها؛ ناگهان صدای پایی را از دنبال سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید.
برگشتم به عقب، سید عربی را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح
گفت: ای سید! سلام علیکم.
ترس و وحشت به کلی از وجودم رفت و اطمینان و سکون نفس پیدا کردم و تعجب آور بود که چگونه این شخص در تاریکی شدید، متوجه سیادت من شد و در آن حال من از این مطلب غافل بودم. به هر حال سخن می گفتیم و می رفتیم از من سوال کرد: «کجا قصد داری؟»
گفتم: «مسجد سهله»
فرمود: «به چه جهت؟»
گفتم: «به قصد تشرف زیارت ولی عصر علیه السلام»
مقداری که رفتیم به مسجد «زید بن صوحان» که مسجد کوچکی نزدیک مسجد سهله است، رسیدیم؛ داخل مسجد شدیم و نماز خواندیم و بعد از دعایی که سیّد خواند – که گویا دیوار و سنگ ها آن دعا را با او می خواندند – احساس انقلابی عجیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم. بعد از دعا، سیّد فرمود: «سیّد! تو گرسنه ای، چه خوبست شام بخوری.»
پس سفره ای را که زیر عبا داشت بیرون آورد و در آن مثل اینکه سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز بود، که گویا تازه از باغ چیده اند و آن وقت چلّة زمستان و سرمای شدیدی بود و من به این معنا منتقل نشدم که این آقا این خیار تازة سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده است؟ طبق دستور آقا شام خوردم.
سپس فرمود:«بلند شو تا به مسجد سهله برویم.»
داخل مسجد شدیم. آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه می کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشا را به آقا اقتدا کردم و متوجّه نبودم که این آقا کیست.
بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: «ای سیّد! آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟»
گفتم: «می مانم»
در وسط مسجد در مقام صادق «علیه السلام» نشستم و به سیّد گفتم: «چای یا قهوه یا دخانیات میل دارید تا آماده کنم؟»
در جواب، کلام جامعی را فرمود: «این امور از فضول زندگی است و ما از این فضولات دوریم!»
این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به گونه ای که هرگاه یادم می آید، ارکان وجودم می لرزد.
ادامه دارد....
منبع : برگرفته از کتاب شیفتگان حضرت مهدی (عج) - حاج آقا زاهدی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
ممنون که با وجود مشغله کاری و خانواده به درخواستها توجه دارید🌹
#ارسالی_اعضا
----------------------
زنده باشید، ممنونم از همراهی شما💐
ارتباط ناشناس با کانال🌹👇
daigo.ir/secret/6145971794
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
ممنون که با وجود مشغله کاری و خانواده به درخواستها توجه دارید🌹 #ارسالی_اعضا ----------------------
در جبران لطف شما
دستورالعملی از یکی از اولیا خدا دارم میفرمود اگه مصلحت باشد قطعا حاجت روا میشید
اول زیارت حضرت عباس
دورکعت نماز هدیه
۱۳۳ مرتبه یا کاشف الکرب عن وجه الحسین ع اکشف کربی بحق اخیک الحسین ع
در آخر یک یاسین هدیه به حضرت ام البنین
#ارسالی_اعضا
----------------------
خیلی ممنونم
واقعا لطف کردید😔
امیدوارم اعضای کانال بخصوص شما هم حاجت روا بشید.🌹
ارتباط ناشناس با کانال🌹👇
daigo.ir/secret/6145971794
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
ز آفتاب قیامت نباشدش باکی
کسی که رفت دمی زیر سایهبان حسین
✍علی انسانی
📸انمار خلیل
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
سلام و عرض ادب
امروز از صبح این چند بیت شعر دائم میاد تو ذهنم و به زبون جاری میشه و خیلی هم دوسش دارم این چند بیت رو .
بی حسین تلخم و زهر آگینم
با حسین مثل عسل شیرینم
بی حسین پوچم ، یکسر هیچم
با حسین گرد خدا می پیچم
بی حسین پست ترین همه ام
با حسین من پسر فاطمه ام (علیهالسلام).
داشتم اینو باخودم زمزمه میکردم سمت بازار بودم از جلوی امامزاده هفت دختران موسی بن جعفر که نزدیک چهارراه سیروس هست رد میشدم رفتم اتفاقا روضه داشتن میخوندن .
به یاد شما بودم گفتم عرض کنم خدمتتون .
#ارسالی_اعضا
----------------------
علیکم سلام و رحمت الله و برکاته
زنده باشید، خیلی خیلی لطف کردید😊💐
زیارتتون قبول باشه. حضرت به دلتون که صبح یادشون بودید نگاه کردند و به روضه دعوت شدید. چقدر خوب. اتفاقا خیلی دلم هست امام زاده اسماعیل برم بعضی زیارتگاه ها خیلی بکر و خاص هستند.
ارتباط ناشناس با کانال🌹👇
daigo.ir/secret/6145971794
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
هم لقمه بودند
هم سفرہ بودند
همدل بودند و همراه
صمیمی، شاد و شفاف
چقدر دلزدہ ایم از تجملات دنیوی
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
باز هم عصر شد
یه روز دیگه هم
از فصل زیبای تابستان گذشت
در این عصر دل انگیز
آرزو میکنم
قلبتون پر باشه از مهر و محبت
دلتـون آروم و شـاد
عشق مهمون همیشگی خونه هاتون
عصرتون دلپذیر ☕️🥯
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #پله_اول #قسمت_پنجاه_و_چهارم پشت سر هم حرف می زدن، یکی تندتر، یکی نرم تر، یکی فشار
📖 #بدون_تو_هرگز
#من_یک_دختر_مسلمانم
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود، چند لحظه مکث کردم.
– یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم. شما از روز اول دیدید من یه دختر مسلمان و محجبه ام و شما چنین آدمی رو دعوت کردید. حالا هم این مشکل شماست، نه من. و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره من نیستم.
و از جا بلند شدم. همه خشک شون زده بود. یه عده مبهوت، یه عده عصبانی، فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود.
به ساعتم نگاه کردم.
– این جلسه خیلی طولانی شده، حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره، هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید با کمال میل برمی گردم ایران.
نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد
– دکتر حسینی واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟
– این چیزی بود که شما باید همون روز اول بهش فکر می کردید.
جمله اش تا تموم شد جوابش رو دادم. می ترسیدم با کوچک ترین مکثی دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه.
این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم. پاهام حس نداشت، از شدت فشار تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم.
ادامه دارد...
---------------------------
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊