شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #دزدهای_انگلیسی #قسمت_پنجاه_و_ششم وضو گرفتم و ایستادم به نماز. با یه وجود خسته و شک
📖 #بدون_تو_هرگز
#تقصیر_پدرم_بود
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
چند لحظه مکث کردم.
– لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن، اصلا دزدهای زرنگی نیستن.
این رو گفتم و از جا بلند شدم. با صدای بلند خندید.
- دزد؟ از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟
- کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه چه اسمی میشه روش گذاشت؟ هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن. بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم.
از جاش بلند شد.
- تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن، هر چند فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا مجبور کرده باشه.
نفس عمیقی کشیدم.
- چرا، من به اجبار اومدم به اجبار پدرم.
و از اتاق خارج شدم.
برگشتم خونه، خسته تر از همیشه، دل تنگ مادر و خانواده، دل شکسته از شرایط و فشارها.
از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم. سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم. به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم. از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه.
حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم. رفتم بالا توی اتاق و روی تخت ولو شدم.
- بابا می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم اما من، یه نفره و تنها بی یار و یاور وسط این همه مکر و حیله و فشار، می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام. کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم توی مسیر حق باشم، بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم.
همون طور که دراز کشیده بودم با پدرم حرف می زدم و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد.
ادامه دارد...
---------------------------
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حاج محمود کریمیenc_17212994062060717514435.mp3
زمان:
حجم:
4.27M
اونکه جهاد عمه شو با قد خمیده دیده
جون دادن خواهرشو پیش سر بریده دیده
تب و اسارت سنگ از روی بام
بازار کوفه خرابه شام....
#شهادت_امام_سجاد(ع)🏴
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📸 واکنش ستاره سابق رئال مادرید به شهادت #شهید_اسماعیل_هنیه
🔹 مسعود اوزیل در پیامی روی نقشه رژیم صهیونستی خط قرمز کشید و به نوعی خواستار محو شدن این رژیم از روی زمین شد.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🍃🕯🍃🕯🍃🕯 #حرکت_کاروان_اسراء_از_کربلا_به_شام #قسمت_چهاردهم آنگاه امام سجاد (ع) به منبر رفتند، نخست سپ
🍃🕯🍃🕯🍃🕯
#حرکت_کاروان_اسراء_از_کربلا_به_شام
#قسمت_پانزدهم
یزید ملعون گفت: "ای علی! پدرت با من قطع رحم کرد، حق مرا ندیده گرفت و بر سر منصبم با من جنگید، خدا هم با او چنان کرد که دیدی."
در جواب، حضرت این آیه را خواند: "اما هر مصیبتی که در زمین یا از ناحیه جانشان به شما برسد، قبل از آن که به صحنه وجود آید، در کتابی ثبت شده است".
ای پسر معاویه و هند و صخر! قبل از آنکه تو متولد شوی همیشه نبوت و امارت در دست پدران من بوده است. در جنگ بدر و احد و احزاب پرچم رسول خدا در دست جد من علی بن ابیطالب بود، درحالی که جد و پدر تو پرچمهای کفار را به دوش میکشیدند.
وای بر تو ای یزید! اگر بدانی چه کردهای و نسبت به پدر و اهل بیت و برادران و عموزادگان من چه گناهی مرتکب شدهای، به کوهها میگریزی و سر بر خاکهای بیابان میگذاری و به حال خود شیون و زاری میکنی، این سزاوار است که سر حسین پسر علی و فاطمه بر دروازه شهرتان نصب شود، در حالی که او ودیعه رسول خداست؟ ای یزید منتظر باش که در روز قیامت قرین ندامت و خواری شوی."
😞سر مطهر امام حسین را داخل «طَشت طلا» گذاشتند و نزد یزید آوردند. یزید در حالی که میخندید با چوب خَیزَران بر لبهای امام زد و با غرور و سرمستی خواند: «بنی هاشم با حکومت بازی میکردند، نه خَبری (از آسمان و غیب) آمده و نه وحی نازل شده است...»
یزید آرزو کرد کاش نیاکانش ـ که در جنگ بَدْر کشته شدند ـ زنده بودند و خونخواهی و انتقام او را میدیدند. این جملات، نشان دهنده کفر قلبی و کینه یزید به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود....
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃🕯🍃🕯🍃🕯
#الا_لعنت_الله_علی_القوم_الظالمین 🏴
در هر عصر
در هر زمان
آرمان که مریض شده بود بردمش پیش دکتر تا فهمید دکتر خانم هست و میخواد آرمان رو معاینه بکنه گفت من نمیام.
گفتم پسرم این خانم دکتر هستند میخوان فقط معاینه ات بکنند.
گفت نه! پدرجان طبق فتوای حضرت آقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت...
#سیره_شهید
#طلبه #شهید_آرمان_علی_وردی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💠 تشرف یکی از طلاب تهران خدمت امام زمان(عج)
روزی آیت الله بهجت فرمودند:
در تهران استاد روحانی ای بود که لُمعَتین را تدریس می کرد، مطلع شد که گاهی از یکی از طلاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود.
روزی چاقوی استاد (در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و او هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچه هایش برداشته و از بین برده اند؛ نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود.
روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید: «آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند.»
آقا یادش می آید و تعجب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است. از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم.
چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشرف می شوید؟
استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید "اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرف به حقیر بدهند."
مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب منفی باشد، جرأت نمی کند از او سۆال کند ولی به جهت طولانی شدن مدت، صبر آقا تمام میشود و روزی به او می گوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟
می بیند که او (به اصطلاح) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی: « وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ» (سوره مبارکه نور، آیه ۵۴)
آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊