جانــا
چگونه گویم
شرحِ فراقـت،
چشمی و صد نَم
جانـــی و صد آه . . .
#شهید_بی_سر
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور❤️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💎رفتارهای روحالله آنقدر پخته و سنجیده بود که من در کنارش کامل شدن و بزرگ شدن را خیلی خوب حس می کردم.
✨صبر زیادی داشت و این صبر زیادش فرصت برای رشد من فراهم می کرد تا جایی که اطرافیان این بزرگ شدن من را خیلی خوب حس میکردند و حتی به من گوشزد هم میکردند که رفتارهای من با قبل از #ازدواج خیلی متفاوت شده است.
✔️اختلاف نظر در هر زندگی مشترکی هست، اما چیزی که اصلاً بلد نبودیم قهر کردن بود. شاید باور نکنید بیشترین زمان ممکن که با هم حرف نمیزدیم از پنج دقیقه بیشتر نمیشد.
😅خیلی زود خندهمان میگرفت و میزدیم زیر خنده و هرچی بود همانجا تمام میشد.
👌بیشتر اوقات در ظــرف شسـتن به من کمک میکرد. نزدیکهای عید که میشد حسابی کمک حالم بود. هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد....
#مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_کافی_زاده
rajanews.com
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
2682935_631.mp3
2.38M
به خودش روی زمین مثل پدر می پیچد...😭💔
مظلوم وا اماما
غریب وا اماما
شهید وا اماما
مسموم وا اماما....
▪️مداحی #شهادت_امام_محمد_باقر (ع)
🎙محمود کریمی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_چهارم 🍃در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_پنجم
👥ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
👌اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد : «اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
🍃اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد : «بیاید دعای #توسل بخونیم!»
در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
😥صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد : «جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
🤔داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هرچه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
📱با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
🦋ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد : «قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید : «حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
🌷عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد : «نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
🍃از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد : «نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد : «بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
😇اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید : «نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💔از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید : «تو که منو کشتی دختر!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
1_58669238.mp3
20.24M
🎤 روایتگری حجتالاسلام مهدوی ارفع
⏳ تا دقیقه ۳:۱۲ روایتگری برادر مسلم نبی
🚩 یادمان #فکّه
🗓 #راهیان_نور فروردین ۹۸
🔰حجم ۱۹.۳۱ مگ
@mahdavi_arfae 🌾
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🌱
در کربلا
کنارِ ضریحِ تو یا حسین
با معرفت کسی است
که یادِ #حسن کند . . .
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🏡روستای نوترکی شهرستان ایذه در سال ۱۳۴۳ شاهد ولادت فرزندی از تبار سربازان روحالله بود. پدر نامش را جهانگیر گذاشت و او را به حق سپرد تا فرزندی پاک و متدین باشد.
👦دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد و سپس برای ادامه تحصیل در دوره راهنمایی به شهرستان ایذه مهاجرت کرد.
🔸در زمان قیام امام امت به خیل مشتاقان حکومت اسلامی پیوست. ۱۵ ساله بود که انقلاب به پیروزی رسید اما او برای حفظ و حراست از دستاوردهای این نهضت عظیم مردمی از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.
با آغاز جنگ، درس و مدرسه را در سال اول دبیرستان رها کرد و به مرزهای جنوبی کشور راه یافت.
📆در تاریخ ۶۰.۰۳.۲۴ به استخدام سپاه پاسداران درآمد. مسئولیتهای بیشماری همچون فرماندهی گروهان، فرماندهی گردان و جانشین محور عملیاتی را بر عهده گرفت. سال ۱۳۶۵ ازدواج کرد در عملیات کربلای ۲ فرماندهی یکی از گردانهای لشگر ویژه شهدا را پذیرفت و در این عملیات به سختی مجروح شد اما دوباره در عملیات کربلای ۵ شرکت نمود.
💠سرانجام شلمچه محل عروج آن دریادل لشگر محمد رسولالله (ص) گشت و او مزد سالها تلاش خود را در سن ۲۲ سالگی در تاریخ ۶۵.۱۰.۳۰ از خداوند متعال گرفت. پیکر پاکش را در شهرستان ایذه به خاک سپردند.
#شهید_جهانگیر_مرادی_نوترکی🌷
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🌱
💠 بعضی از اعمال روز #عرفه، در مفاتیح الجنان
🕊 تسبیحات عشر
🕊 غسل پیش از روز مستحب هست.
🕊 بعد از نماز عصر، قبل اینکه دعای عرفه رو شروع کنیم، دو رکعت نماز داره که زیر آسمون خدا می خونیم، و اعتراف و اقرار به گناه در نزد خدای متعال میکنیم.
حالا چه جوری خونده میشه؟
🔹 رکعت اول بعد از حمد سوره ی توحید
🔸 رکعت دوم بعد از حمد سوره ی کافرون رو خونیم.
✅بعد مشغول دعای عرفه میشیم.
یه نماز دیگه هم داره این روز :
💫 چهار رکعتی، بعد از حمد ۵۰ تا توحید
📿یه سری دعا هم هست، در قسمت اعمال روز عرفه، قبل شروع دعای امام حسین (ع) در #روز_عرفه، هست.
باقی اعمال در تصویر🌷
التماس دعا
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱❤️
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم 👥ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
😢در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم : «گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم : «تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد : «دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
💔با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
✨قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید : «نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت : «والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
😔و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :
«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :
🌷«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
👌همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
👤سردار حاجی زاده فرمانده نیروی هوا فضای سپاه در رزمایش پیامبر اعظم در توضیحات نخستین درباره شلیک موشک های بالستیک از اعماق زمین گفت:
برای اولین بار در دنیا شلیک موشک های بالستیک از اعماق زمین انجام شده است. این پرتاب ها بدون داشتن سکو و تجهیزات مرسوم انجام شده است.
موشک های مدفون شده به یکباره زمین را می شکافند و اهداف خود را مورد اصابت قرار می دهند.
#سپاه✌️
#مزرعه_موشکی😇🚀
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹