eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_پنجاه_و_چهارم ساعت از ۴ بعد از ظهر گذشته بود که سرانجام مهدی مقابل یک رستوران
رمان به‌قدری ذهنم به هم ریخته بود که نمی‌دانستم چه بگویم؛ نورالهدی تلاش می‌کرد به فارسی با بانوان خانه صحبت کند و تسلیت بگوید و من فقط می‌خواستم یک کنج دنج پیدا کنم و زینب را با خودم ببرم. مادر و دو خواهر فاطمه با بی‌تابی گریه می‌کردند و مصیبت شهادت او کاری با دل پدرش کرده بود که عمامه را از سر درآورده و دلش دریای صبر بود که به زن‌ها اشاره می‌کرد آهسته گریه کنند. دیروز که پیکرش غرق خون پای آن درخت کاج افتاده بود، صورتش را به درستی ندیدم و حالا قاب عکسش روی میز و میان دو شمع بلند سفید بود و می‌دیدم چه صورت زیبا و چشمان مهربانی دارد. با دیدن تصویرش تازه می‌فهمیدم از دست دادنش چه آتشی به دل مهدی زده است که در همین عکس هم از نگاهش معصومیت می‌بارید و انگار شبیه فرشته‌ها می‌خندید. زینب را در یکی از اتاق‌ها خواباندم، به اتاق نشیمن برگشتم و دیدم تابوت فاطمه پیچیده در پرچم ایران میان اتاق است. بانوان همه دور تابوت گریه می‌کردند، پدرش با متانتی عجیب بالای سرش قرآن می‌خواند و مادر و خواهرانش صورت روی تابوت نهاده و با بی‌قراری ناله می‌زدند. گوشۀ اتاق، جایی دور از همه، مهدی با سر کج تکیه به دیوار زده و مثل اینکه تمام هستی‌اش را از دست داده باشد، هق‌هق می‌کرد‌ و به‌خدا دیدن اینهمه دل سوخته، سخت بود که دوباره به اتاق برگشتم و کنار زینب نشستم. صدای گریه از بیرون اتاق دلم را آتش می‌زد، تصویر صورت شهیدۀ این خانه هنوز پیش چشمانم بود و می‌ترسیدم از فردا صبح که زینب دوباره چشم بگشاید و نمی‌دانستم چه خواهد شد. آن شب تا سحر جز زینب کسی در آن خانه نخوابید و بعد از نماز صبح، مهدی را میان راهرو دیدم که دیگر از چشمان مجروحش به جای اشک، خون می‌چکید و با صدایی خَش‌دار خبر داد: «ساعت ۹ صبح براتون بلیط گرفتم. یکی از دوستام شما‌ رو تا فرودگاه می‌رسونه.» لحظه‌ای مکث کرد و شاید دل هر دو نفرمان پیش زینب بود که من نگرانش بودم و او با نفس‌هایی بریده حرف آخر را زد: «تا عمر دارم مدیون‌تون هستم که این یکی دو روزه برای زینب مادری کردید.» و بی‌آنکه منتظر پاسخم بماند با خداحافظی کوتاهی از کنارم رد شد اما یک دریا حرف در دل من موج می‌زد و نشد یکی را به ساحل قلب غمگینش برسانم که اگر من چند ساعت را با دخترش سپری کرده بودم او برای نجات من با جانش قمار کرده و حتی نشد یکبار از اینهمه مردانگی‌اش تشکر کنم. به اتاق برگشتم و دیدم زینب هنوز خواب است؛ آهسته وسایلم را جمع کردم، نورالهدی هم آمادۀ رفتن بود و دیگر در این خانه کاری نداشتیم که من هم چادرم را سر کردم و جانم پیش زینب ماند و جسمم از اتاق بیرون رفت. مادر و پدر و خواهران فاطمه با همان حالت لبریز از عزا و متانت‌شان کنار در ایستاده و به نوبت از من و نورالهدی بابت مراقبت از زینب تشکر می‌کردند و پدرش زبان عربی بلد بود که چند جمله‌ای در حق‌مان دعا کرد و با لحنی مهربان قسم خورد: «خدا شاهده همیشه دعاتون می‌کنم که برای یادگار دخترم انقدر زحمت کشیدید! مشهد رفتید، نائب‌الزیاره فاطمه من باشید.» و همین دعای زیبا و خواهش خالصانه، حسن ختام همراهی ما با این خانواده بود که از خانه بیرون آمدیم و دیگر مهدی را ندیدم. پیش از ظهر وقتی به مشهد رسیدیم، اولین بار که نگاهم به گنبد افتاد، به یاد فاطمه به آقا سلام کردم و همان ورودی صحن، از اینهمه داغی که روی قلبم مانده بود، اشک از هر دو چشمم فواره زد. اولین بار بود به زیارت امام رضا (علیه‌السلام) آمده و این اولین زیارت انگار سهم مهدی و زینب بود که یک لحظه از پیش چشمانم کنار نمی‌رفتند و هر لحظه خیالم پیش زینب بود که تا این ساعت حتماً از خواب بیدار شده و نمی‌دانستم چه حال و روزی دارد. نورالهدی با مدیر کاروان تماس گرفت تا به محل اقامت‌مان برویم و من طاقت دل بریدن از صحن بهشتی امام رئوف را نداشتم که مهربانی آقا بهترین مرهم برای دردهای مانده بر دلم بود. اقامت‌مان در مشهد تنها سه روز بود و من هنوز تشنۀ زیارت امام رضا (علیه‌السلام) بودم که عازم قم شدیم و نورالهدی مدام زیر گوشم می‌خواند: «حضرت معصومه (علیهاالسلام)، کریمه اهل بیت هستن، هرچی حاجت داری از خانم بخواه که من ازشون خیلی حاجت گرفتم!» و هنگامی که وارد حرم شدم باور کردم هر آنچه از خدا بخواهم مستجاب است که با هر کلمۀ زیارت‌نامه، دلم از اشتیاق آب می‌شد و چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و با همین حال خوش به عراق برگشتیم. روزهای زمستان ۲۰۲۴ همچنان با خبر نسل‌کشی اسرائیل در غزه سپری می‌شد و خبر نداشتم خدا چه سرنوشتی برایم مقدر کرده است که یک روز سرد و مِه گرفته، موبایلم زنگ خورد و صدایی غریبه که مرا به نامم می‌شناخت، دلم را لرزاند... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📸 پدر در آغوش سردار مقاومت، آقای قاآنی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
♨️تیرخلاص به شایعات؛ با حضور در مراسم شهید نیلفروشان 📌اینترنشنال صهیونیسم پس از دوهفته دروغ‌پردازی و بازی با شعور مخاطبانش، حالا با استفاده از تکنیک ، وقیحانه خبر رونمایی از سردار قاآنی را منتشر می‌کند! 📌وقاحت در روایت این رسانه‌نمای صهیونیستی، طبیعی است؛ اما رنجش و نگرانی ما این است که شده منبع اصلی خبر و تحلیل برای 🖋 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ ۚ وَاللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَافِرِينَ یا همچون بارانی از آسمان، که در شب تاریک همراه با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران) ببارد. آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوشهای خود می‌گذارند؛ تا صدای صاعقه را نشنوند. و خداوند به کافران احاطه دارد (و در قبضه قدرت او هستند) آیه ۱۹/ بقره📝 : ۱-منافقان غرق در مشكلات و نگرانى‌ها مى‌شوند، و در همين دنيا نيز دلهره و اضطراب و رسوايى و ذلّت دامن گيرشان مى‌شود. «ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ» ۲- منافقان از مرگ مى‌ترسند. «حَذَرَ الْمَوْتِ» ۳- منافقان بدانند كه خداوند بر آنها احاطه دارد و هر لحظه اراده فرمايد، اسرار و توطئه‌هاى آنها را افشا مى‌كند. «وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ» @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
برد تیم ملی فوتبال وطنمون رو خدمت شما عزیزان تبریک میگم☺️😊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 تشرف خدمت امام زمان(عج)/ تشرف شاگرد شیخ حسنعلی نخودکی و قسم به حرمت فرش خانه پدر #قسمت_دوم در عرب
💠 تشرف خدمت امام زمان(عج)/ تشرف شاگرد شیخ حسنعلی نخودکی و قسم به حرمت فرش خانه پدر هنوز یک ساعت مانده بود به اذان صبح. دیدم خورشید طلوع کرد. آقا امام عصر از در روبروی قبله وارد شدند، به چه جلالتی؛ ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو.... من مبهوت. به قدری جلالت آن حضرت من را گرفت که از جایم نتوانستم بلند شوم. حتی نتوانستم سلام کنم. آمدند بالای سرم ایستادند. لبخندی زدند. سلام کردند. به لرزه جواب سلام را دادم. فرمودند: چه می‌خواهی؟ به حرمت فرش خانه پدرم هر چه بخواهی به تو می‌دهم امشب. من گریه کردم. گفتم آقا من فقط سلامتی شما را از خدا می‌خواهم. گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم، چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی. 😭 من دیگر چیزی نمی‌خواهم از خدا، سلامتی شما. تکرار کردند فرمودند: نه بخواه، من دارم به تو می‌گویم. هرچه بخواهی به حرمت زیارت جدم و مادرم و پدرم به تو می دهم. گفتم فقط سلامتی شما. مرتبه سوم فرمودند: بخواه، من به تو می‌گویم. گفتم فقط سلامتی شما. فرمودند: گدایی از کریم را بلد نیستی. تو از من نخواستی، اما من خودم به تو علم می‌دهم. گدایی در این خانه طرفه اکسیریست، گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد.... پایان🌹 🍃 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
دوستان اگر تمایل داشتید پیرو مطالبی که در رابطه با تشرفات خدمت آقاامام زمان میذارم کانال، نظرتون رو بفرمایید. تاثیراتی که روی شما داشته و... خلاصه هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو... http://daigo.ir/secret/6145971794
سلام میدونم تهیه مطالب وقتتون رو میگیره ولی یاد یگانه شاهراه سعادت در زمان فراموشی ها اجرش زیاده، مگر میشود از،وی یاد کرد و او یاد ما نباشد ✉️ ------------------ علیکم سلام بله درسته امیدوارم که دستگیرمون باشند حضرت، که اول ایشون یاد ما می کنند بعد ما.... امیدوارم مورد قبولشون قرار بگیره این کار پیام ناشناس👇🌹 daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
✨بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین✨
﷽ يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ ۖ كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ نزدیک است که آن برقِ [بسیار رخشنده، روشنیِ] چشم های آنان را برباید؛ زمانی که آنان را روشنی دهد، در آن روشنی راه می روند و چون محیط را بر آنان تاریک کند، می ایستند و اگر خدا می خواست [شنواییِ] گوش و [بیناییِ] چشم آنان را نابود می کرد؛ زیرا خدا بر هر کاری تواناست. آیه ۲۰/ بقره📝 : ۱- منافق در مسير حركت، متحيّر است. «أَضاءَ ... مَشَوْا، أَظْلَمَ ... قامُوا» ۲- حركت منافق، در پرتو نور ديگران است. «أَضاءَ لَهُمْ» ۳- منافق به سبب اعمالى كه مرتكب مى‌شود، هر لحظه ممكن است گرفتار قهر خداوندى شود. «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ» ۴- سنّت الهى، آزادى دادن به همه است و گرنه خداوند مى‌توانست منافقان را كر و كور كند. «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ» @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊