eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
شَرحِ‌دِلتَنگۍ‌ِمَن‌‌بۍ‌تُـو‌فَقَط‌‌یِڪ‌جُمله‌‌است . . تاجُنـون‌فاصِله‌اۍ‌نیست‌اَزاینجـا‌ڪِہ‌مَنَـم💔 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
ارتباطش روز به روز با امام رضا (علیه السلام) عمیق تر می شد. یک بار از مشهد یه قاب عکس گنبد آقا رو براش خریدم و بهش دادم. زده بود به دیوار خونشون. هر وقت که خونه بود و به موبایلش زنگ می زدم و می گفتم: کجایی؟ می گفت: روبروی گنبد علی بن موسی الرضا (علیه السلام) یه سلام به آقا بده. هرکس که تو عشق امام رئوف غرق شد، شهید شد. نقطه اشتراک تمامی شهدا امام رضا (علیه السلام) بود، که حاجی با اون هوش و ذکاوت و زیرکی که داشت به این درجه رسید... (ع) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📕رمان #تَله_در_تهران 🔻 #قسمت_هشتم ▪️گمان نمی‌کردم حرف را به اینجا بکشاند که از واکنش حامد ضر
📕رمان 🔻 ▪️باران همچنان می‌بارید و حالا به جای او، من حوصلۀ چتر گرفتن نداشتم که با کلافگی چترم را بستم و بی‌توجه به نگاه پرسشگر و پریشانش، به راه افتادم. ▫️شنیدم صدایم می‌زند اما دیگر فهمیده بودم پشت اینهمه رفتار عجیب و غریب، جز یک احساس بی سر و پا، راز با ارزشی وجود ندارد که بی‌اعتنا به تقلّای کلماتش، با قدم‌هایی که از ناراحتی زمین را زخمی می‌کرد، به سرعت از نیمکت فاصله گرفتم. ▪️انگشتانم روی صفحۀ گوشی می‌لرزید و چشمم بین شماره‌ها می‌دوید تا سریع‌تر شمارۀ حامد را بگیرم و به جای بوق آزاد، پیام خاموش بودن تلفن همراهش، حالم را خراب‌تر کرد و همزمان قامتی مردانه، راهم را بست. ▫️سرم را بالا آوردم و دیدم درست روبرویم ایستاده است؛ از چشمانش دلخوری می‌بارید و با لحنی رنجیده زیر پایم را خالی کرد: «کجای حرفم بهت اهانت کردم که انقدر تلخ رفتار می‌کنی؟» ▪️خیال ناراحتی حامد طوری خاطرم را به هم ریخته بود که بی‌هیچ ملاحظه‌ای تیر خلاصم را زدم: «ببخشید استاد اما ما هیچ حرفی با همدیگه نداریم.» و هنوز حرفم تمام نشده، دیدم آیینه چشمانش را مِه گرفت و آنهمه حرارت احساس، روی صورتش یخ زد. ▫️چند لحظه فقط نگاهم کرد، لب‌هایش برای گفتن حرفی از هم گشوده شد و شاید دیگر حکایت دلش گفتنی نبود که دستش را پیش آورد و من تازه دیدم کیف لپ‌تاپ را به سمتم گرفته است. ▪️به قدری عصبی شده بودم که کیفم را روی نیمکت جا گذاشته بودم و او همانطور که کیف را به دستم می‌داد با لب‌هایی که سفید شده بود، خواست حرفی بزند اما باز هم نتوانست و محو رفتنم فقط نگاهم می‌کرد. ▫️کیف را از دستش گرفتم و بی‌آنکه پاسخی بدهم، از معرکه عشقش گریختم. به سرعت به سمت دانشگاه برمی‌گشتم و پشت سر هم با حامد تماس می‌گرفتم بلکه تلفن همراهش را روشن کند. ▪️روسری‌ام خیس از باران به سرم چسبیده و در این خنکای ملایم بهاری، از شدت دلواپسی، لرز کرده بودم. ▫️آژیر ماشین‌های پلیس و صدای تیراندازی و انفجار، سمفونی ترسناکی در خیابان به راه انداخته و پیدا بود دوباره به دانشگاه لشگرکشی کرده‌اند. ▪️با همۀ خرابی حالم، قدم تند کردم تا به محوطه رسیدم و دیدم دانشگاه قیامت شده است؛ تعداد زیادی از اساتید دور بچه‌ها حلقه زده بودند تا مانع بازداشت شاگردان‌شان شوند. پلیس با نارنجک صوتی و شوکر به جان معترضین افتاده و دانشجوها خطاب به نیروها با شجاعت فریاد می‌زدند: «ما نمی‌ترسیم، از دانشگاه ما برید بیرون!» ▫️اینهمه خونی که از پیکر مظلوم و مقتدر غزه جاری شده بود، انگار دنیا را تکان داده و هیچکس و هیچ چیز نمی‌توانست مقابل سیل اعتراضات را بگیرد. ▪️دانشجوی مسلمانی اذان می‌گفت، بچه‌ها در همین هیاهو به سرعت صف‌های نماز جماعت را تشکیل می‌دادند؛ دانشجویان مسیحی هم به نشانۀ همراهی، شانه به شانۀ دوستان مسلمان‌شان ایستاده و دیگر چه کسی می‌خواست این انقلاب جهانی را متوقف کند؟ ▫️ذهنم هنوز به هم ریخته و دلم پریشان حامد بود و با این حال، نمی‌شد محو اینهمه صحنه تماشایی نشوم. ▪️اغراق نیست اگر بگویم تمام ذهن و فکرم طوری به تسخیر تب و تاب دانشگاه درآمده بود که برای چند ساعت خیال حامد کمی از خاطرم رفت تا بعد از ظهر که خسته از دانشگاه به خانه برگشتم و باورم نمی‌شد همچنان تلفنش خاموش باشد. ▫️حق می‌دادم حرف‌هایی که شنیده بود، غیرتش را زخمی کرده باشد اما انتظار نداشتم چند ساعت تلفنش را به روی من خاموش کند؛ امروز نتیجۀ زحمات تمام سال‌های تحصیلم را گرفته بودم و دلم می‌خواست شریک شادی‌ام باشد نه اینکه اینطور تنبیهم کند. ▪️با مشورت خودش همراه دکتر امیری رفته بودم؛ حتی پخش صدا هم پیشنهاد او بود و دیگر از این قهر طولانی‌اش دلخور شده بودم که دلم می‌خواست اگر زنگ زد، پاسخش را ندهم. ▫️پدر و مادرم از ایران تماس گرفتند و بابت فارغ‌التحصیلی‌ام تبریک ‌گفتند اما بهترین روز تحصیلی‌ام طوری خراب شده بود که با بی‌حوصلگی جواب‌شان را دادم و کلافه از رفتار حامد، روی تخت دراز کشیدم. ▪️گوشی هنوز میان انگشتانم مانده بود؛ باید خودم را مشغول خبری جز خیال حامد می‌کردم و بی‌هدف میان اخبار می‌چرخیدم که یک خبر خانه‌خرابم کرد. ▪️چندبار متن کوتاه خبر را از اول تا آخر خواندم بلکه معنی دیگری بدهد اما هرچه بیشتر می‌خواندم، امیدم کمتر می‌شد؛ ▫️حملۀ پهپادی اسرائیل به خودرویی در جنوب لبنان و گمانه‌زنی‌هایی که حکایت از حضور چند مستندساز ایرانی در این خودرو و شهادت آن‌ها می‌کرد. ▫️می‌دانستم حامد و برادرم محمد این روزها در جنوب لبنان هستند و نمی‌خواستم باور کنم شهدای حملۀ امروز، آن‌ها باشند که گوشی را روی میز رها کردم و مثل کودکی وحشتزده در خودم فرو رفتم... 📖 ادامه دارد... ✍️ نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حسین ستودهenc_17077472383241339838541.mp3
زمان: حجم: 5.46M
. خب کسی ندارما امام رضا گره خورده کارما امام رضا ☀️السلام علیک یا امام الرئوف السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) (علیه‌السلام) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. بی سبب نیست که آدم عاشقه امام رضا علیه السلام میشه. یادمه کوچکتر که بودم هر موقع داداش محمد میخواست بره امام رضا برا خداحافظی همیشه دست پدر و مادرم و بوس میکرد و به من هم یاد میداد که اینکار و بکنم و هروقت منم میخواستم برم پابوس اینکار و میکردم. خیلی لذت بخش بود، معتقد بود اگه اینکار رو کنی امام رضا علیه السلام ویژه تحویلت میگیره یادش بخیر وقتی باهم می رفتیم مشهد واقعا عینه کفه دستش تمام حرم و بلد بود حتی دیوارها هم نشونه هایی داشت ما رو میبرد اونجا نشون میداد. رو دیوار ورودی یکی از درها رویه سنگ مرمر بصورت طبیعی اسم محمد نوشته شده بود یه مقدار اون طرف روی یکی از سنگها نقشه کفه دستی به حالت دعا به سمته گنبد امام رضا علیه السلام بود. تمام دوستانی که با شهید محمد پورهنگ رفته بودن مشهد این خاطرات رو میدونن همه چیز تو حرم براش قشنگ بود یادش گرامی و روحش شاد.... محب و محبوب (ع) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📢رهبر انقلاب: امام رضا علیه‌السلام مسئله عاشورا را با روایت معروف «ریان بن شبیب» در دنیای اسلام منتشر کرد 🔹️رهبر معظم انقلاب صبح امروز در مراسم عزاداری شهادت امام رضا علیه‌السلام در جمع اقشار مختلف مردم: ✏️مسئله‌ی عاشورا را، مسئله‌ی امام حسین را علی بن موسی الرضا در سطح دنیای اسلام منتشر کرد. یعنی خود حادثه‌ی عاشورا در بین مردم پیرو مکتب اهل بیت موجب شده است که شیعه به عنوان پرچمدار مبارزه‌ی با ظلم در طول تاریخ شناخته بشود. حادثه‌ی کربلا، حادثه‌ای بود که باید در دلهای مردم جا میگرفت. آن کسی که توانست این حرکت را با یک جهشی شروع کند، علی بن موسی الرضا علیه الصلاة والسلام بود. ✏️این روایت معروف ابن شبیب، ریان بن شبیب که فرمود: إن کنتَ باکیاً لشیءٍ فابکِ للحسین علیه السلام، این اول روایت است، روایت مفصل است، این خیلی مطلب مهمی است، بر هر چه که خواستی اشک بریزی و گریه بکنی، بر حسین گریه کن. این اهمیت مسئله‌ی کربلا را نشان داد. ۱۴۰۴/۶/۲ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊