eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. بی سبب نیست که آدم عاشقه امام رضا علیه السلام میشه. یادمه کوچکتر که بودم هر موقع داداش محمد میخواست بره امام رضا برا خداحافظی همیشه دست پدر و مادرم و بوس میکرد و به من هم یاد میداد که اینکار و بکنم و هروقت منم میخواستم برم پابوس اینکار و میکردم. خیلی لذت بخش بود، معتقد بود اگه اینکار رو کنی امام رضا علیه السلام ویژه تحویلت میگیره یادش بخیر وقتی باهم می رفتیم مشهد واقعا عینه کفه دستش تمام حرم و بلد بود حتی دیوارها هم نشونه هایی داشت ما رو میبرد اونجا نشون میداد. رو دیوار ورودی یکی از درها رویه سنگ مرمر بصورت طبیعی اسم محمد نوشته شده بود یه مقدار اون طرف روی یکی از سنگها نقشه کفه دستی به حالت دعا به سمته گنبد امام رضا علیه السلام بود. تمام دوستانی که با شهید محمد پورهنگ رفته بودن مشهد این خاطرات رو میدونن همه چیز تو حرم براش قشنگ بود یادش گرامی و روحش شاد.... محب و محبوب (ع) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📢رهبر انقلاب: امام رضا علیه‌السلام مسئله عاشورا را با روایت معروف «ریان بن شبیب» در دنیای اسلام منتشر کرد 🔹️رهبر معظم انقلاب صبح امروز در مراسم عزاداری شهادت امام رضا علیه‌السلام در جمع اقشار مختلف مردم: ✏️مسئله‌ی عاشورا را، مسئله‌ی امام حسین را علی بن موسی الرضا در سطح دنیای اسلام منتشر کرد. یعنی خود حادثه‌ی عاشورا در بین مردم پیرو مکتب اهل بیت موجب شده است که شیعه به عنوان پرچمدار مبارزه‌ی با ظلم در طول تاریخ شناخته بشود. حادثه‌ی کربلا، حادثه‌ای بود که باید در دلهای مردم جا میگرفت. آن کسی که توانست این حرکت را با یک جهشی شروع کند، علی بن موسی الرضا علیه الصلاة والسلام بود. ✏️این روایت معروف ابن شبیب، ریان بن شبیب که فرمود: إن کنتَ باکیاً لشیءٍ فابکِ للحسین علیه السلام، این اول روایت است، روایت مفصل است، این خیلی مطلب مهمی است، بر هر چه که خواستی اشک بریزی و گریه بکنی، بر حسین گریه کن. این اهمیت مسئله‌ی کربلا را نشان داد. ۱۴۰۴/۶/۲ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 رهبر انقلاب، صبح امروز: تسلیت عرض میکنم شهادت ولی‌نعمت همه‌ی عالم وجود، به خصوص ما ایرانیها، امام رئوف علی بن موسی الرضا علیه الصلاة والسلام را. این جلسه هم به لطف آن بزرگوار بود که توفیق داد بتوانیم این جلسه را، این دیدار را، این محفل گرم و پرشور را تشکیل بدهیم. ۱۴۰۴/۶/۲ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
17.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| این اتّحاد مقدّس، این اجتماع عظیم، این سپر پولادین از دلهای مردم و اراده‌های مردم نباید خدشه‌دار بشود 👈مرور تصویری بیانات رهبر انقلاب در مراسم عزاداری شهادت امام رضا علیه‌السلام. ۱۴۰۴/۰۶/۰۲ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📕رمان #تَله_در_تهران 🔻 #قسمت_نهم ▪️باران همچنان می‌بارید و حالا به جای او، من حوصلۀ چتر گرفت
📕رمان 🔻 ▪️در غربت نیویورک و در خلوت آپارتمان کوچکم تنها بودم، دنیایی از نگرانی روی سرم آوار شده و دستم به جایی بند نبود که ناامیدانه شماره محمد را گرفتم. ▫برای برقراری تماس با برادرم هزار بار دل‌دل کردم که اگر تلفن او هم خاموش بود، کار دلم تمام می‌شد و فقط خداخدا می‌کردم از این کابوس همین حالا بیدار شوم. ▪چند لحظه سکوت و پیامی که مثل پتک در گوشم کوبیده شد؛ خط محمد هم در دسترس نبود تا در و دیوار خانه روی سرم خراب شود. ▫ساعتی پیش با پدر و مادرم صحبت کرده بودم و از چیزی خبر نداشتند؛ می‌ترسیدم حرفی بزنم و قلب آن‌ها را هم متلاشی کنم که ناامید از همه جا، فقط به خدا التماس می‌کردم به داد دلم برسد. ▪دقایقی از غروب گذشته بود، آپارتمان در تاریکی فرو رفته و در اعماق همین فضای دلگیر، آبگینۀ دلم در هم شکست و خُرده شیشه‌های اشک از چشمم پاشید. ▫دلم برای خنده‌های محمد تنگ شده بود و برای لحن گرم حامد، تنگ‌تر. اگر بنا نبود دیگر صدای حامد را بشنوم ای‌کاش در تماس آخرم اینهمه عذاب نکشیده بود و همین حسرت کافی بود تا از دکتر امیری متنفر باشم. ▪طوری از نفس افتاده بودم که رمقی برای نماز خواندن نمانده و فقط با بی‌قراری سایت‌های خبری و شبکه‌های اجتماعی را زیر و رو می‌کردم بلکه نامی از شهدای حملۀ امروز باشد. ▫هر ثانیه‌ای که در بی‌خبری سپری می‌شد، نفسم تنگ‌تر می‌شد و از شدت اضطراب، تپش‌های قلبم به گلو رسیده بود که به امید معجزه‌ای، جسم نیمه جانم را از زمین کندم و برای خواندن نماز مغرب وضو گرفتم. ▪به اضطرار حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) خدا را قسم می‌دادم قلب مضطرّم را آرام کند و همین که سلام نماز را دادم، زنگ گوشی به صدا در آمد و شماره‌‌‌ای ناشناس روی صفحه افتاد. ▫می‌ترسیدم تماس را وصل کنم مبادا خبری همین خاکستر به جا مانده از دل سوخته‌ام را به باد دهد و به هر جان کندنی بود، پاسخ دادم که طنین صدایی زیباتر از ترنم باران در گوشم نشست: «سلام!» ▪باورم نمی‌شد دوباره صدایش را می‌شنوم که چشمۀ اشکم از حیرت بند آمد و او در برابر سکوت خیسم، دلش لرزید: «چیزی شده؟» ▫انگار نه انگار از صبح تلفن همراهش را خاموش کرده و گویی اصلاً خبر از حملۀ اسرائیل نداشت؛ اما دلشوره و دلهره کاری با من کرده بود که باز گلویم از گریه پُر شد و زبانم از هیجان به لکنت افتاد: «تو کجایی حامد؟... چرا تلفنت خاموشه؟ محمد کجاست؟ حالتون خوبه؟» ▪شاید هم خبرهایی به گوشش رسیده و ظاهراً آنچه امروز شنیده بود، بیشتر آزارش می‌داد که خبر حمله به تیم ایرانی را خلاصه کرد: «بچه‌های گروه ما نبودن...» و پیش از آنکه چیز دیگری بپرسم، بازجویی را شروع کرد: «دیگه چی بهت گفت؟» ▫از اینکه حتی به اشک‌هایم رحمی نکرد و بدون یک کلمه دلجویی، باز سراغ قصۀ صبح را گرفت، فهمیدم اعصابش هنوز آرام نشده و نمی‌خواستم حالش را بدتر کنم که بی‌هیچ گلایه‌ای از اینهمه بی‌خبر گذاشتنم، اعتراف کردم: «همون لحظه که تلفن رو قطع کردی، من بلند شدم و رفتم...» ▪شاید ساکت مانده بود تا وفاداری‌ام را ثابت کنم اما هنوز نامحرم بودیم و من تمام احساسم را به زحمت در چند جملۀ رسمی جا دادم: «من که از اول با اجازۀ خودت رفتم... اما وقتی فهمیدم ناراحت شدی دیگه نتونستم تحمل کنم... حتی یک کلمه جوابش رو ندادم و فقط اومدم تا با تو حرف بزنم... اما تلفنت رو خاموش کرده بودی...» ▫از کلام آخرم دلخوری می‌بارید و همین ابراز احساسات نصفه و نیمه، دلش را نرم کرده بود که نفس بلندی کشید و با صدایی گرفته عذر تقصیر خواست: «شرمندم، حالم اصلاً خوب نبود. الانم اومدیم جایی گوشی آنتن نمیده با خط ثابت دارم زنگ می‌زنم.» و همچنان فکرش درگیر گرداب امروز صبح بود که دوباره پاپیچم شد: «به نظرت راست می‌گفت یا داشت رد گم می‌کرد؟» ▪حقیقتاً دیگر حتی حوصلۀ فکر کردن به این موضوع را نداشتم و با حالتی خسته تکلیفش را مشخص کردم: «من واقعاً دیگه نمی‌خوام بهش فکر کنم. هر چی باشه برام هیچ اهمیتی نداره، منم هفتۀ دیگه میام ایران و تمام!» ▫خوش‌خیال بودم که با آمدنم به ایران همه‌چیز تمام می‌شود و خبر نداشتم تازه اینجا شروع ماجراست که با خاطری تخت قدم به فرودگاه امام خمینی گذاشتم و اولین کسی که دیدم، حامد بود. ▪جلوتر از همه خودش را به گیت ورود مسافران خارجی رسانده بود؛ با یک دسته گل بزرگ از شاخه‌های سفید گل مریم و غنچه‌های سرخ محمدی، به استقبالم آمده و هنوز چند روز به مانده عقدمان، تیپ دامادی زده بود... 📖 ادامه دارد... ✍️ نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
4.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کافیه فقط این لحظه رو تصور کنید... تولید شده با هوش مصنوعی ❣️ منو می‌شناسی همون نوکر بدت حسین... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_ فرا رسیدن ماه شریف و پرخیر و برکت ربیع الاول را به امام زمان(عج) و شما دوستان تبریک عرض می کنیم @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊 _-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_