eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
4.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 توزیع آب آشامیدنی بین مردم جنگ‎زده و مقاوم غزه ❤️ پویش ایران همدل ادامه دارد و مردم از طریق زیر می‌توانند به مردم مظلوم غزه کمک کنند: شماره کارت:
6037998200000007
شماره شبا:
Ir320210000001000160000526
کد دستوری: * پرداخت مستقیم در KHAMENEI.IR 💗 | 💻 irane-hamdel.khamenei.ir
شادی روح این دو شهید عزیز، ۵ صلوات ختم کنید💐 تولدشون مبارک سالروز ولادت: ۱۵ شهریور @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📕رمان #تَله_در_تهران 🔻#قسمت_شانزدهم ▪پیش از آنکه همراهش شوم، رو به ایوان طلای امامزادگان سلا
📕رمان 🔻 ▪عشقم انگار مُرده بود؛ غرورم در هم شکسته و احساس سختی شبیه جان کندن داشتم اما دیگر حامد محرم دردهایم نبود و فقط باید از اینجا می‌رفتم. ▫️رمقی به قدم‌هایم نمانده بود و با همین قدم‌های بی‌رمق به راه افتادم؛ او هم انگار نفسی برای صدا کردنم نداشت، شاید هم صدا کرد و من نشنیدم که جسم نیمه‌جانم را از صحن بیرون کشیدم و نفهمیدم چطور تا خانه خودم را رساندم. ▪️کسی خبر نداشت من به دیدن حامد رفتم که حالا منتظر نتیجۀ گفتگویمان باشد اما انگار حامد برای عملی کردن طرحش عجله داشت که همان شب عمو با پدرم تماس گرفت. ▫️پدرم با یک دست گوشی تلفن را کنار صورتش نگه داشته و با دست دیگر، پیشانی‌اش را فشار می‌داد و چشمانش را بسته بود. ▪️نمی‌دانستم عمو چه می‌گوید اما می‌شنیدم پدرم با صدایی که انگار از اعماق چاه برمی‌آمد، هرازگاهی پاسخ می‌داد: «دشمنت شرمنده داداش... این حرفا رو نزن... تقصیر تو که نیس...» ▫️مادرم در چهارچوب در آشپزخانه ایستاده بود، با نگرانی عمیقی به پدرم نگاه می‌کرد و انگار از همین پاسخ‌های کوتاه، آیه را خوانده بود که رنگش هر لحظه پریده‌تر می‌شد. ▪️باید باور می‌کردم به همین سادگی و بی‌آنکه حتی بفهمم چه اتفاقی افتاده، زندگی‌ام از هم پاشیده است. حامد تصمیمش را گرفته بود، حتی پدر و مادرش حریفش نشده بودند و همه‌چیز تمام شد. ▫️مادرم با هر چه واژه به دستش می‌رسید دلداری‌ام می‌داد، محمد به هر بهانه‌ای تلاش می‌کرد حالم را بهتر کند اما پدرم حتی نمی‌خواست پریشانی‌اش را کسی ببیند که یک کلمه حرفی نمی‌زد. ▪️در بهار و تابستانی که بنا بود رؤیایی‌ترین لحظات زندگی نوعروسانه‌ام باشد، حالم به‌قدری خراب بود که فقط در خانه می‌ماندم و بعد از سال‌ها تحصیل در غربت و با وجود آنهمه عشق و اشتیاق به پژوهش، حوصلۀ کوچکترین کاری نداشتم. ▫️روزها را به زحمت به شب می‌رساندم و شب که می‌شد در خلوت رختخوابم تا سحر گریه می‌کردم و اعتراف می‌کنم با بلایی که سر دلم آورده بود و با همۀ خط و نشانی که برایش کشیده بودم، همچنان عاشقش بودم. ▪️تیرماه ۱۴۰۳ انتخابات ریاست جمهوری برگزار می‌شد تا جای شهید رئیسی کس دیگری بنشیند و به‌خدا هر چه می‌گذشت، جای خالی‌اش بیشتر به چشمم می‌آمد. ▫️کشور یک سال زودتر مشغول شور انتخابات شده و من با آنهمه پیشینۀ فعالیت‌های سیاسی حال و حوصله نداشتم حتی یک مطلب در شبکه‌های اجتماعی پست کنم. ▪️دیگر حتی دست و دلم نمی‌رفت سری به گوشی بزنم که این گوشی یادگار تماس و پیام‌های حامد بود و هر بار صدای زنگش بلند می‌شد، دلم می‌لرزید مبادا یادی از من کرده باشد اما به گمانم طوری فراموشم کرده بود که انگار هرگز در زندگی‌اش نبودم. ▫️ارتباط محمد با حامد کاملاً قطع شده بود اما به همراه دیگر دوستانش شبانه‌روز درگیر کار انتخابات بودند و سرانجام نتیجه چیزی نشد که فکر می‌کردیم. ▪️دغدغۀ نتیجۀ انتخابات هم مُهر داغی دیگر روی قلبم زد و خبر نداشتم داغ بدتری به انتظار ایستاده است که صبح چهارشنبه دهم مرداد، خبری تلخ همه را در شوک فرو برد. ▫️دیشب و بعد از مراسم تحلیف رئیس‌جمهور، اسماعیل هنیئه را در تهران و محل اقامتش ترور کرده و میهمان ما را در خانۀمان زده بودند. ▪️رهبری وعدۀ مجازاتی سخت دادند، سیدحسن نصرالله در سخنرانی‌اش خطاب به صهیونیست‌ها گفت "نمی‌دانید از چه خط قرمزی عبور کردید" و حالا فقط یک حملۀ دیگر به اسرائیل می‌توانست دوای این داغ شود. ▫️برای وعدۀ صادق ۱ ، دو هفته منتظر ماندیم و اینبار نمی‌دانستیم چه زمانی موعد انتقام خواهد رسید اما انگار دشمن بیش از ما چشم انتظار بود که هر شب اسرائیل و همۀ رفقایش در آماده‌باش کامل بودند. ▪️هر ساعت کانال‌های خبری را چک می‌کردم بلکه باز ایران با یک حملۀ مردانه، دل‌مان را خنک کند و با خوش‌خیالی، هنوز منتظر بودم شاید حامد پیامی بدهد. ▫️محمد همچنان به لبنان می‌رفت و کم و بیش خبر از حامد داشت که او هم مرتب عازم بیروت می‌شود اما دیگر ارتباطی با هم نداشتند. ▪️چند ماهی از حضورم در ایران گذشته و اینهمه غصۀ پی در پی و خانه‌نشینیِ مداوم، افسرده‌ام کرده بود تا روزی که ثریا سراغم را گرفت. ▫️ثریا، یکی از هم‌دانشگاهی‌های ایرانی‌ام که همچنان ساکن آمریکا بود، تماس گرفته و پیشنهادی کاری برای من داشت. ▪️می‌گفت از طریق یکی از دوستانش در ایران باخبر شده شرکتی خصوصی به یک متخصص در حوزۀ ریزتراشه‌ها نیاز دارد و ثریا من را معرفی کرده بود. ▫️این چند ماه نخواسته بودم مشغول به کاری شوم که حتی حوصلۀ خودم را هم نداشتم اما شاید این پیشنهاد می‌توانست کمی حالم را عوض کند و خبر نداشتم تمام هستی‌ام را زیر و رو می‌کند... 📖 ادامه دارد... ✍️ نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
(عج)✨ شرح پریشانی من؛ طوماری میخواهد، به وسعت لحظه های فراقمان... برای نگاشتن عمق جراحت، واژه ها به تکامل نمیرسند... راستی؛ چرا قصه ی نیامدنت به سر نمیرسد؟!💔 @shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
29.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 رهبر انقلاب: مردم یکی از مهمترین مسائل کشور است. به این موضوع و همچنین انضباط بازار و قیمت‌ها توجه جدی شود. ۱۴۰۴/۶/۱۶ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
. مادر معزز : دنیای با اصغر بودن به ما نیاموخت که بی او چه کنیم.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شبهای هجر را گذرانديم و زندہ ايم ما را به سخت‌ جانیِ خود اين گمان نبود ... 💔 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
4.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا هزار امید است و...❤️" صلَّی‌اللهُ‌عَلَیکَ‌یَا‌اَبَاعَبدِاللهِ‌الحُسَین؏✋️ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊