🌱
وحید خیلی فرزند خوبی بود. او نمونه کامل فرزند صالح بود که خدا نصیبمان کرد.
چهار سال در سوریه به عنوان #مدافع_حرم حضور داشت، تا اینکه توسط حاج قاسم سلیمانی به عنوان همراه و محافظ انتخاب شد...
#شهید_وحید_زمانی_نیا❤️
به روایت پدر...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پنجاه_و_دوم ☄دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس،
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجاه_و_سوم
😔چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت : «بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟»
💔و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هرکس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
🍃هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
✨میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم : «دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم : «قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
😭ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم : «مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید : «زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
😭و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد : «دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
✔️و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد : «حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
🌷و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم : «عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد : «هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
🔹رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
☺️مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
❤️پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد : «معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد : «#حاج_قاسم بود!»
💎با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پنجاه_و_سوم 😔چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب
بازگشت فاتح “آمرلی” حاج قاسم سلیمانی به تهران بعد از شکست محاصره آمرلی...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
نمی دانم چه خواسته بودی که
از حضرت ابوالفضل و آقا امام حسین...
هر دو نشانه ای داری...
دستی که بریده شد...
سری که بریده شد...
اصغر
برادرم
عجب #روضه ای شدی...😭💔
پ.ن : ما ماندیم و دلی تنگ... و غمی که آرام نگیرد حاج اصغر...
#ما_ملت_امام_حسینیم▪️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روضهخوانی محمود کریمی در خانه سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
پ.ن : حاج قاسم عجب نشانه از خودت گذاشتی برایمان...
ما به انگشتر و دست بریده حساسیم...😭
شهید ارباً اربا حاج قاسم...
#روضه مصور تویی...
@Farsna
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌷مزار #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
روز هشتم #محرم و شب تاسوعای حسینی🏴
۹۹.۰۶.۰۷
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
مادرم قبل پدر نام تو را یادم داد،
عادت کودکی ماست، حسین گفتن ما!✋🏻
#ما_ملت_امام_حسینیم
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#عصرتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱🦋
اتفاقی از روی عکس ها دیده بودیم که همراه حاج قاسم است اما اصلا از خودش نمی شنیدیم.
✨رسم امانت داری را در کارش به شدت رعایت می کرد. روحیه اش البته کلا هم اینطور بود که اهل خاطره گویی نبود.
🕊همسرم که به شهادت رسید با اصرار از او خواستم چند خاطره برایم تعریف کند. مسئولیتش هم اجازه صحبت نمی داد. شاید چند سالی از یک اتفاق که میگذشت تازه از آن برایمان تعریف می کرد....
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور به روایت خواهرشون زینب پاشاپور (همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ)
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
Haj Mahmood KarimiDaman Keshan Rafti - Haj Mahmood Karimi 128.mp3
زمان:
حجم:
6.22M
دامن کشان رفتی
دلم زیر و رو شد...😭💔
💔تقدیم به دو شهید بی سر و دست #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی، #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
▪️ #تاسوعا
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🥀🌱
به اشک دیده ی ترت، به خون پاک حنجرت
به حنجربریده و به قطعه قطعه پیکرت
به راس از بدن جدا، به صورت منورت
به جای تازیانه و دل حزین دخترت
مرا ز من جدا کن و مکن ز خود جدا حسین...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹