🦋🌱
🔹احساس تکلیف میکرد. آنجا کار فرهنگی میکرد. دوست داشت راه دکتر چمران را برود. او ایدههای نو داشت. همه توانش را به کار میگرفت. چند مدرسه بود که به وضعیت بهداشتی آنها رسیدگی میکرد.
☘به خانوادههای فقیر سر میزد و فرهنگ کمک کردن را در بین مردم باب میکرد. میگفت: «میخواهد آنجا کمیته امداد راه بیندازد.»
💟او آنقدر مهربان بود که خانوادههای سوری مشکلاتشان را با او در میان میگذاشتند. به خاطر این کارهای فرهنگی از وزیر فرهنگ سوریه لوح تقدیر گرفت.
📆تقویم سوریه هم روز معلم دارد. حاجی در روز معلم از ۱۲۰ معلم دعوت کرد و ۱۲۰ شاخه گل به آنها تقدیم کرد. همین یک شاخه گل روحیهای مضاعف به آنها داد و باعث خوشحالیشان شد...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ به روایت همسر معزز (خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور)
✍حریم حرم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اِن شاءالله از فردا شنبه ۵ مهرماه ۹۹، رمانی تحت عنوان #دمشق_شهر_عشق را تقدیم حضورتون میکنیم.
امیدوارم مورد توجهتون قرار بگیرد.🌷
💔🍂
حاج اصغر
...درد فراق...
ساده مداوا نمی شود
باید به هم رسید، وَاِلّا نمی شود...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
از کودکی به عشق نوکریت قد کشیده ام
اصلا حسین، این بدنم نذر #روضه هاست...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_اول
ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود.
روی میز شیشهای اتاق پذیرایی #هفت_سین سادهای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر #ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند.
باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکیاش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم : «هرچی #خبر خوندی، بسه!»
به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد : «شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!»
لحن محکم #عربیاش وقتی در لطافت کلمات #فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت #العربیه باز بود و ردیف اخبار #سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم : «با این میخوای #انقلاب کنی؟» و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد : «میخوام با دلستر انقلاب کنم!»
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید : «دلستر میخوری؟» میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، #شیطنت کردم : «اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!»
دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند : «مجبوری بخوری!»
اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه #مبارزه بینتیجه، نجوا کردم : «هرچی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!»
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد : «نازنین جان! انقلاب با بچهبازی فرق داره!»
خیره نگاهش کردم و او به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد : «ما سال ۸۸ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟»
و من بابت همان چند ماه، مدال #دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد : «ما با همون کارها خیلی به #نظام ضربه زدیم!»
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت : «آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و #بسیجیها درافتادیم!»
سپس با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد : «از همه مهمتر! این پسر سوریهای #عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید : «نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق #مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم : «خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد : «منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»
تیزی صدایش خماری #عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد : «نازنین! تو یه بار به خاطر #آرمانت قید خونوادهات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم : «من به خاطر تو ترکشون کردم!»
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد : «زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد : «#چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر #اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🔹اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود. در ارتفاعات گیلان غرب بودیم.
😞با حسرت به ابراهیم گفتم : یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟
🌷ابراهیم هادی گفت : چی میگی! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند!
#اربعین▪️
#اللهم_الرزقنا_کربلا💔
#شهید_ابراهیم_هادی🦋
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🦋در روز میلاد #حضرت_معصومه (س) با هزینه خودش برای دختران همسایههای سوری ما هدیه خرید و با هم به خانههایشان بردیم.
☺️بعد هم درباره کرامات آن حضرت میگفت و همین تحول زیادی در دختران سوری ایجاد کرد. پیش از این کسی برای مردم شهر لاذقیه چنین کارهایی نکرده بود و این چیزها برای آنها تازگی داشت...
شهید #عید_غدیر
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💎خبر خوب، کتاب آقای اصغر حاج قاسم در دست تالیف
بانو زینب پاشاپور خواهر معزز #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ :
نوشتن درباره کشورهایی که در مقاومت اسلامی با ما متحدند جزو دغدغه های من بوده و یک کتاب دیگر هم درباره برادرم حاج اصغر در دست تالیف دارم. ما تا زمان شهادت از وضعیت و مسئولیت های برادرم بی خبر بودیم و نوشتن درباره برادری که خیلی کم می شناختیمش برای من هم سخت است.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بعد از خدا....
قوت می دادند به قلبِ خمینی،
همین خاکی پوشانِ بی ادعا
💐گرامی باد یاد شهدا و رزمندگان هشت سال #دفاع_مقدس
#نحن_ابناء_الخمینی
#ما_ملت_امام_حسینیم✌️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊