eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🍎🍃 وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت‌ها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشور زندگی‌ می‌کنم مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است قدر کشورمان را بدانند و پشت سر ولی فقیه باشند و با باشند چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید و از خواهران می‌خواهم که حجابشان را مثل حجاب رعایت بکنند نه مثل حجاب‌های روز، چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا (س) را نمی‌دهد... 🌱فرازی از وصیت نامه ۹۳.۱۱.۱۹ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا 🦋🌱 شبتون بخیر 🍊☕️🍩
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
💞🌱💞🌱💞 🌱💍 💞 (۲۳) 👌محمد هم با سواد بود و هم خوب حرف میزد. درباره هر مسئله ای که از او می پرسیدم و با حساب و کتاب جواب می داد. هم زیاد خوانده بود. 👤از امام موسی صدر طوری حرف میزد که اگر کسی نمی دانست فکر میکرد چندسالی با او کرده و او را از می شناسد. ❤علایق شخصی و سیاسی مان هم به هم نزدیک بود. دلم می خواست محمد باز هم بیاید و با هم حرف بزنیم. حالا بعد از همه حرف ها و جلسه هایی که با هم داشتیم، دوست داشتم حرف را به او بزنم... ادامه دارد... 🦋روایت همسر 📖برشی از کتاب بی تو پریشانم @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول #قسمت_سی_و_ششم از صدای ضعیفی که از بیرون اتاق خواب در گوشم میپیچید،
💠 | دلم میخواست او مرا با لباسهای مرتب تر و سر و وضع آراسته تری ببیند، ولی دیگر فرصتی نبود که با از آشپزخانه خارج شدم و سلام کردم. با رویی خوش جوابم را داد و در برابر های مادر به خاطر پهن بودن بساط خیاطی، لبخندی زد و گفت: "شما ببخشید که من سرِ صبحی مزاحمتون شدم." و مادر با گفتن "اختیار دارید! خیلی خوش اومدید!" به من اشاره کرد تا برایشان بریزم و خودش کنار مریم خانم روی مبل نشست. با سینی چای که به اتاق بازگشتم، دیدم صحبتشان همچنان در مورد دیشب است و ستایش های مریم خانم و پاسخهای مادر. مقابل مریم خانم خم شدم و با گفتن "بفرمایید!" سینی چای را با احترام تعارفش کردم که به رویم خندید و گفت: "قربون دستت عزیزم! بیا بشین کارِت دادم!" با شنیدن این جمله، کاسه قلبم از سرریز شد و سعی کردم پنهانش کنم که سینی خالی را روی میز گذاشتم و مقابلش نشستم. از نگاه مادر هم میخواندم که کنجکاو و ، چشم به دهان مریم خانم دوخته تا ببیند چه میگوید و او با لبخندی که همیشه بر صورتش نقش بسته بود، شروع کرد: "راستش ما به خواست مجید اومدیم تا جای پدر و مادرش که نه، به جای خواهر و برادر بزرگترش باشیم." سپس نگاهی به مادر کرد و پرسید: "حتماً اطلاع دارید که پدر و مادر مجید، به رحمت خدا رفتن؟" و مادر با گفتن "بله، خدا رحمتشون کنه!" او را وادار کرد تا ادامه دهد: "خُب تا اون موقع که زنده بودن، جای مادرش بودن و بعد از فوت ایشون، جواد غیر از عمو، مثل برادر بزرگترش بود. حالا هم روی همون احساسی که مجید به جواد داشت از ما خواست که بیایم اینجا و مزاحم بشیم." از انتظار شنیدن چیزی که برایش این همه مقدمه چینی میکرد، قلبم به تپش افتاده و او همچنان با چشمانی آرام و چهره ای خندان میگفت: "إنشاءالله که جسارت ما رو میبخشید، ولی خُب اسلامه و ما بزرگترها باید کمک کنیم." مادر مثل اینکه متوجه منظور مریم خانم شده باشد، با لبخندی صحبتهای او را دنبال میکرد و من که انگار نمیخواستم باور کنم، با دلی که در سینه ام پَر پَر میزد، سر به زیر انداخته و انگشتان را میان دستان لرزانم، فشار میدادم که سرانجام حرف آخرش را زد: "راستش ما مزاحم شدیم تا الهه خانم رو برای مجید کنیم." ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 باز آینه و آب و سینیِ چای و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات 🌷مزار مطهر و در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌙شب عمليات والفجر ۸ كه با رمز يا زهرا (س)‌ شروع شد؛ بچه‌ها به آب می‌زنند... 🌊طوفانی سهمگين آب را فرا می‌گيرد و بچه‌ها را بالا و پايين می‌برد؛ بچه‌ها با صدای بلند يا زهرا (س)‌ می‌گويند... بيم آن می‌رود با سر و صدای بچه‌ها عمليات لو برود. حسن شنا می‌كند و به طرف ساحل دشمن می رود و اولين كسی است كه به ساحل دشمن می‌رسد و فرياد می‌زند :  (س) را ديديد كه چگونه بچه‌های اسلام و قرآن را از امواج سهمگين نجات داد؟!! 🌱 -------------------------- پ.ن : چه روایت آشنایی...؛ هم به مادران شهدا می گفتند وقتی شما نبودید، حضرت زهرا برای فرزندان شما مادری میکرد😭😭 صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا🏴 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا دارم🌹🌱 شبتون حسینی🦋🍪☕️
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 میفرستم دل خود را حرمت مهمانی بُعد منزل نبوَد در سفر روحانی ✍مصطفی محمدی @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱 سرباز اسلام که باشی گاه درحجره ی طلبگی با مباحثه و گاه در معرکه جهاد با مبارزه سـرباخته اسلام که باشی، میشوی . . . 🥀طلبه ی @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊