✨خواستگاری به سبک حاجاصغر✨
پسرم خیلی باحیا و شوخ بود؛ وقتی میخواست #ازدواج کند، این مسئله را مستقیم به من نگفت.
🤔یادم هست از مهاباد که برگشت یک عکس را به من نشان داد؛ در آن عکس چادر بر سر یکی از سربازهایش انداخته بود و خودش کنار سرباز ایستاده بود.
❗️وقتی این عکس حاجاصغر را دیدم فکر کردم آن سرباز یک خانم است؛ به او گفتم «این خانم کیه؟»
💍گفت «من آنجا نامزد کردم»
گفتم «بدون اجازه من؟»
گفت «آره»
گفتم «خودت میدانی! عروسی کردی الان داری به من میگویی؟»
😔خیلی ناراحت شدم و گفتم «تو چطوری دست این خانم نامحرم را گرفتی؟»
گفت «عقد کردیم»
گفتم «این خانم نگفت تو پدر و مادر نداری؟!»
😁بعد کلی خندید و گفت «مادر صاحب این عکس سرباز منه»
❤️خندیدم و گفتم :
«خب چرا با من این کار را میکنی؟ بگو زن میخواهم؛ من میروم و برایت زن میگیرم»
#مدافع_حرم
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور به روایت مادر معزز
✍خبرگزاری اهل بیت (ع) ابنا
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💎رفتارهای روحالله آنقدر پخته و سنجیده بود که من در کنارش کامل شدن و بزرگ شدن را خیلی خوب حس می کردم.
✨صبر زیادی داشت و این صبر زیادش فرصت برای رشد من فراهم می کرد تا جایی که اطرافیان این بزرگ شدن من را خیلی خوب حس میکردند و حتی به من گوشزد هم میکردند که رفتارهای من با قبل از #ازدواج خیلی متفاوت شده است.
✔️اختلاف نظر در هر زندگی مشترکی هست، اما چیزی که اصلاً بلد نبودیم قهر کردن بود. شاید باور نکنید بیشترین زمان ممکن که با هم حرف نمیزدیم از پنج دقیقه بیشتر نمیشد.
😅خیلی زود خندهمان میگرفت و میزدیم زیر خنده و هرچی بود همانجا تمام میشد.
👌بیشتر اوقات در ظــرف شسـتن به من کمک میکرد. نزدیکهای عید که میشد حسابی کمک حالم بود. هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد....
#مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_کافی_زاده
rajanews.com
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
👤حسن ارتشی بود و بعد از عقد باید برای گذراندن دوره، می رفت اهواز. بنا بود بعد از دوره اش، بیاید تهران و مراسم عروسی را برگزار کنیم.
💌هر چهارشنبه برای هم نامه می نوشتیم. هفت روز انتظار برای یک نامه! خیلی سخت بود. بالاخره صبرم تمام شد. دلم طاقت نمی آورد؛ گفتم: «من می رم اهواز!»
پدرم قبول نمی کرد؛ می گفت : «بدون رسم و رسوم؟! جلوی مردم خوبیّت نداره. فامیل ها چی می گن؟!
🍃گفتم: جشن که گرفتیم! چند بار لباس عروس و خنچه و چراغانی؟!
🌷دخترعمو (مادر شوهرم) گفت: خودم عروسم رو می برم. اصلاً کی مطمئن تر از مادر شوهر؟! این طور شد که با اصرار من و حمایت دخترعمو، زندگی مان بدون عروسی رسمی شروع شد.
✍راوی: همسر #شهید_حسن_آبشناسان
💍 #ازدواج
✔️خبرگزاری #دفاع_مقدس
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
❣ #سفر_عشق... #قسمت_چهارم 📅روز بعد رفتیم سر مزار آیت الله قاضی (ره). گفت: ایشان در وجود حضرت علی
❣ #سفر_عشق...
#قسمت_پنجم
🍃گفت: هرچی از ارباب بخواهی، هرچه فکرش را بکنی، اجابت می کند.
خیلی دعا کرد. برای شهادتش هم دعا کرد. برای ازدواجش و...
یادم آمد که قبلا برایم تعریف کرده بود که خواستگاری رفته و منتظر جواب است.
💍درباره #ازدواج خیلی با هم حرف زده بودیم و او هربار می گفت که زمان ازدواجم نرسیده.
🔹گفت: علامه حسن زاده را در عالم خواب دیده ام و ایشان زمان ازدواج و فرد مورد نظرم را مشخص کرده اند و سفارش کرده اند که این امر در زمان خودش انجام خواهد شد و من عجله ای نداشته باشم.
😍با شنیدن این ماجرا دیگه درباره ازدواجش حرفی نزدم. اما خوشحال بودم که به خواستگاری رفته و قصد تاهل دارد.
✨نشسته بودیم روبروی حرم ارباب. کمی برایمان حرف زد از فضائل امام. بعد شروع کرد به دعا کردن که :
🌷خدایا، به حق #امام_حسین (علیه السلام) ذره ای از تشنگی حضرت را به ما بچشان.
🌷خدایا، ما را از امام دور نکن.
🌷خدایا، ما را شرمنده آقا رسول الله (ص) و امیرالمومنین (ع) و حضرت زهرا (س) نکن.
🌷خدایا، ما را جزء فدائیان امام زمان (عج) و رهبر قرار بده.
💫بعد هم برای تک تک رفقا دعا کرد. برای همه خانه و اولاد خوب با بهترین آسایش را خواست...
#ادامه_دارد
راوی : دوست شهید
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🦋
✨نشانه گذاری با ۱۴ سکه مهریه💍
📿برای دعایش چند نشانه گذاشته بود. دعاهایش خیلی کامل و سریع مستجاب میشد. نشانه میگذاشت که بداند این دعا برآورده شده است یا خیر.
☺️از حضرت عباس خواسته بود همسری قسمتش کند که خودش از صورتش خوشش بیاید و حضرت عباس (ع) از سیرتش. یک نماز به #حضرت_زهرا (س) هدیه کرده و خوانده بود. همیشه برای انجام کارهای بزرگ، دو رکعت نماز به حضرت زهرا (س) هدیه میکرد.
💍برای ازدواجمان هم نشانه گذاشته بود که اگر من همان مورد مد نظر ائمه هستم مهریهای که عنوان میکنم بیشتر از ۱۴ سکه نباشد.
تا قبل از اینکه بحث مهریه پیش آید، با کسی درباره مقدار مهریه صحبت نکرده بودم. عرف خانواده و خواهرهای دیگر که #ازدواج کرده بودند، مهریهی ۱۱۴ سکه بود اما خود به ۱۴ سکه تمایل داشتم تا برای خواندن خطبه عقد به محضر آقا برویم. با اینکه احتمال میدادم این اتفاق نیافتد ولی از این حربه برای داشتن مهریه ۱۴ سکهای استفاده کردم.
💰وقتی موضوع مهریه را مطرح کردم دیدم حالش دگرگون شد. بعدها به من گفت برای مهریه نشانه گذاشته بود که بداند من فرد مورد تائید ائمه هستم یا نه.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ❤️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💞🌱💞
🌱💍
💞
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۷)
🔹نظر خواهرها و برادرهایم را تا جایی که با ماهیت #تصمیمات منافاتی نداشت میپذیرفتم. یعنی وقتی تصمیمی به نظرم درست بود دیگر هیچکس نمیتوانست منصرفم کند.
😇اصغر آقا به خوبی روحیهام را میشناخت و روی حساب این شناخت حتی برای #ازدواج میدانست چه کسی به درد من میخورد.
👌بیشتر کسانی که به این منظور پیش قدم شده بودند با وجود #شرایط مالی و شغلی خیلی خوب نتوانسته بودند نظرم را #جلب کنند.
🌹اصغرآقا هم که از این مسائل خبر داشت و ضمناً خودش هم با من #هم_نظر بود حتی گاهی در تصمیماتم از من دفاع میکرد...
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💞
💞🌱💞🌱💞
🌱💍
💞
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۹)
❤️قلبا #دوست داشتم عشق و محبتی را تجربه کنم که هیچچیز اعم از مشکلات مالی، دوری و حتی جنگ نتواند #کم رنگش کند.
👌 در کنار چنین آرزوهایی دوست داشتم مرد زندگیام اهل #تحلیل مسائل مختلف اجتماعی و سیاسی باشد و نسبت به آدمها و اتفاقات پیرامونش بیتفاوت نباشد.
✨ایمان و تحصیلات همسر آیندهام هم از پیش شرطهایم برای #ازدواج بود. مسائل مالی هم اگرچه اولویت نبود اما صراحتاً #بیاهمیت نبود.
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
💞🌱💞🌱💞
🌱💍
💞
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۱۰)
#محمدآقا دوست چند ساله برادرهایم بخصوص #اصغرآقا بود. بارها ویژگیهایش را از زبان برادرهایم شنیده بودم. آنقدر که ندیده میشناختمش.
☺️اولینبار اصغر آقا پیشنهاد #ازدواج محمد آقا را مطرح کرد و من به سرعت مخالفت کردم. هم طلبه بود و هم ده سال از من #بزرگتر. ‼️
▪️پدر و مادرش به رحمت #خدا رفته بودند و خودش تک و تنها درس میخواند و زندگی میکرد. عدم شناخت نسبت به زندگی طلبهها و زندگیشان دلیل #مخالفتم بود.
👌تازه محمد آن زمان #سیگار هم میکشید و برای من چه دلیلی محکمتر از این برای مخالفت؟ اما اصغرآقا دست بردار نبود. بارها و بارها حرف را دوباره پیش میکشید و من هربار #نه میآوردم و دوباره مدتی بعد همین برنامه تکرار میشد.😁
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
💞🌱💞🌱💞
🌱💍
💞
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۱۱)
‼️این جریان [خواستگاری] سه سال تمام ادامه داشت. برایم عجیب و #جالب بود که چرا این آدم با وجود شنیدن این همه #جواب_منفی دست بردار نیست.
😐تا اینکه اصغر آقا آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت #هیچکدام از حرفهایم را به گوش محمد نرسانده است. از طرفی #اصغرآقا میخواست برای آخرین بار فکرهایم را بکنم و جواب بدهم و از طرف دیگر دوست صمیمیام با یک روحانی #ازدواج کرده بود و به واسطه او کمی با زندگی روحانیها آشنا شده بودم.
👌هنوز موافق نبودم اما با تصمیم برای اینکه جواب منفی را از زبان #خودم بشنود و کار تمام شود با به خواستگاری آمدنش #موافقت کردم.
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
💞🌱💞🌱💞
🌱💍
💞
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۱۸)
✔اولین بار سال اول دانشگاه بودم که مهدی (۱) حرف محمد را پیش کشید. به نظرم محمد آنقدر به من دور و بی ربط بود که در واقع فراموشش کردم. او ده سال از من بزرگتر بود و حال و هوایش برایم غریب.
💫تعریف های مهدی از او، هم تحسین برانگیز بود و هم ترسناک. من تصوری نداشتم از زندگی با یک #طلبه که کار درست و حسابی هم نداشت.
👌تازه او بعد از مرگ مادرش و #ازدواج برادر کوچکترش، خانه ی مشترکشان را گذاشته بود برای آنها و به بهانه درس خواندن رفته بود قم.
☺هرچند از مرام مردانه اش خوشم می آمد و از اینکه روی پای خودش ایستاده، اما شرایطش مرا می ترساند...
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
📖برشی از کتاب بی تو پریشانم
----------------------
پ.ن : ۱) منظور #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور است که به دلایل امنیتی اسم جهادی ایشان "مهدی - مهدی ذاکر" در کتاب برده شده.
📸کودکی حاج محمد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
🌱❤️🌱❤️🌱
❤️🥀
🌱
#از_عشق_تا_عشق (۲۰)
👥یکی دوتا از سربازهایی که بهشان آموزش میداد، چندتا از دخترهای فامیلشان را برای #ازدواج پیشنهاد كرده بودند. دلشان میخواست اصغر، داماد خانوادهشان بشود.
🎁هرچند وقت یکبار هم برایمان هدیه میفرستادند. یکی که پدرش #خیاط بود، لباسهای مردانه برای اصغر میدوخت و میآورد. یکی دیگر که آشپز بود، انواع غذاها را میفرستاد.
⛔️اما اصغر همهشان را رد کرده بود. زنی را میخواست که همراهش باشد و همهجوره با اخلاق و روحیاتش #کنار بیاید.
ادامه دارد...
✍در محضر مادر معزز #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🖥جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🌱
🌱❤️🌱❤️🌱
❤️🥀
🌱
#از_عشق_تا_عشق (۲۲)
😅فکر میکردم #ازدواج حواسش را از کارهایی که قبلا میکرد پرت کند، اما هیچکدامشان را ول نکرد.
🔹شده بود فرمانده بسیج پایگاه و همهجور برنامهاي راه میانداخت. بچهها را جمع میکرد توی #مسجد و به تناسب سن برایشان برنامه ميگذاشت.
💥از آتشبازی #چهارشنبهسوری و مولودیخوانی و اطعامِ عیدغدیر برای اولینبار تا برگزاری اردوهای خانوادگی و انواع مسابقات #ورزشی. اينجور وقتها توی مسجد جای سوزن انداختن نبود.
🕌مسجد آنقدر برای بچهها #جذاب شده بود که تا دیروقت آنجا میماندند و آخر شب برمیگشتند خانه. آنقدر که گاهی صدای خادم مسجد درمیآمد.
ادامه دارد...
✍در محضر مادر معزز #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🖥جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🌱