@shahid_hajasghar_pashapoorنه حرفی میزنی خانم سیدمجید بنی فاطمه.mp3
زمان:
حجم:
6.34M
نه حرفی میزنی خانم
نه حتی یه لبخندی...😞
🏴 #فاطمیه
🎙سیدمجید بنی فاطمه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🏴🕯
حاج محمد همیشه برای انجام کارهای بزرگ، دو رکعت نماز به #حضرت_زهرا (س) هدیه میکرد [و جواب می گرفت.]
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
▪️▪️▪️▪️
▪️▪️
▪️
▪️
#شهادت_حضرت_زهرا (س)🏴
یادشان رفته لطف حیدر را
یادشان رفته شأن کوثر را
چه قَدَر زود یادشان رفته
حرمت دختر پیمبر را
شاهد حرف من امام حسن
بین کوچه زدند مادر را
آیه ی صبر را تلاوت کرد
تا علی دید شعله ی در را
دست بسته کشان کشان بردند
این علیِ بدون یاور را
آه بانوی خانه را زده اند
ماه بانوی خانه را زده اند
چشم یک شهر در تماشا بود
بدترین لحظه های دنیا بود
مادر خانواده غرق به خون
پدر خانواده تنها بود
ذکر لبهای فاطمه، حیدر
مرتضی گرم ذکر زهرا بود
بس که حبل المتین حاجت هاست
ریسمان هم دخیل مولا بود
پیش رویش کویر بود و کویر
پشت راهش دو چشم دریا بود
این مدینه به سینه آتش زد
سینه اش را مدینه آتش زد
چه بگویم که خون به راه افتاد
مادرم بین کوچه، آه #افتاد...
مادری که پناه عالم بود
پر شکسته چه بی پناه افتاد
چه بگویم که روضه بسیار است
گذر شاه سمت چاه افتاد
عاقبت چشم باغبان در غسل
به همان لاله ی سیاه افتاد
مجتبی تکیه گاه طفلان بود
وسط کار تکیه گاه افتاد
یک علی مانده و یتیمانش
آیه های کبود قرآنش
نیمه ی شب زبان گرفته حسن
منصب روضه خوان گرفته حسن
زانویش را بغل گرفته حسین
آستین در دهان گرفته حسن
بین آغوش، مادر خود را
با تمام توان گرفته حسن
سر خود را به زخم پهلوی
مادر مهربان گرفته حسن
داشت در بین روضه جان میداد
با همین گریه جان گرفته حسن
بانی روضه های ما حسن است
صاحب مجلس عزا حسن است
✍احمد ایرانی نسب
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عج
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
💔🍃
گر برات ڪربلایم را به دستانم دهی
جان زهرا تا قیامت وامدارت میشوم
چون قسم دادم تو را بر نام زهرا مادرت
مطمئناً شامل لطف و عطایت میشوم
✍میلاد الیاسوند
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💞🌱💞🌱💞
🌱💍
💞
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۲۹)
📞شاید بیشتر از یک ساعت حرف زدیم. از محمد برایش گفتم. از محبتی که توی حرف هایش به جانم نشسته بود. به حرف زدن با او احتیاج داشتم. فاطمه دختری نبود که از روی احساس حرف بزند. من هم نمی خواستم احساسی انتخاب کنم، اما چیزی از درون، من را می کشید.
✨با اینکه #فاطمه موافق بود به او جواب مثبت بدهم، اما حرف زدن با او هم نتوانست من را از تمام این تشویش ها نجات دهد.
😔هنوز ذهنم درگیر بود. تمام عقلم را گذاشته بودم وسط، اما کافی نبود. مشکلات ریز و درشتی را که رو به رویم صف کشیده بودند، می دیدم. اما توی دلم غوغا بود. حس میکردم در کنار محمد آرام می شوم...
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
📖برشی از کتاب بی تو پریشانم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🍃
#فاطمیه
زبون بگیرید...
مثل یه بچه که غم مادرو دیده....💔
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_دوم از خانه که بیرون رفت، طبق عادت این چند روزه زندگیمان، با ع
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_سوم
ساعتی از اذان #مغرب گذشته بود که مجید با یک دنیا شور و انرژی وارد خانه شد. دستهایش پُر از کیسه های میوه بود و لبهایش لبریز از خنده. با آنکه حقوق بالایی نمیگرفت، ولی #دوست نداشت در خانه کم وکسری باشد و همیشه بیش از آنچه سفارش میدادم، میخرید. پاکتهای میوه را کنار #آشپزخانه گذاشت و با کلام مهربانش خبر داد: "الهه جان! برات پسته گرفتم!"
با اشتیاق به سمت پاکتها رفتم و با لحنی #کودکانه ابراز احساسات کردم: "وای پسته! دستت درد نکنه!" خوب #میدانست به چه خوراکیهایی علاقه دارم و همیشه در کنار خریدهای ضروری خانه، برای من یک خرید ویژه داشت. دستانش را شست و به آشپزخانه برگشت، نفس #عمیقی کشید و گفت: "الهه! غذات چه بوی خوبی میده!" خودم میدانستم خوراک میگویی که تدارک دیده ام، آنچنان تعریفی نشده و عطر و بویی هم ندارد که خندیدم و گفتم: "نه! خیلی خوب نشده!"
و او همانطور که روی صندلی مینشست، با قاطعیتی #مردانه جواب دلشوره ام را داد: "بوش که عالیه! حتماً طعمش هم عالیه!" ولی خودم حدس میزدم که اصلاً خوراک خوبی از آب درنیامده و #هنگامی که غذا را در دیس کشیدم، مطمئن شدم هیچ شباهتی به دستپخت مادر ندارد. #حسابی دست و پایم را گم کرده بودم، ولی مجید با تمام وجود از خوردنش لذت میبُرد و مدام تعریف و تشکر میکرد.
چند لقمه ای خورده بودیم که متوجه شدم ترشی را فراموش کرده ام. از سرِ میز بلند شدم و با گفتن "صبر کن #ترشی بیارم!" به سمت یخچال رفتم، اما این جمله من به جای ترشی، خیالش را به #دنیایی دیگر بُرد که دست از غذا خوردن کشید و با صدایی گرفته زمزمه "صبر کردن برای ترشی که آسونه!" سپس خندید و با شیطنتی شیرین ادامه داد: "من یه جاهایی صبر کردم که بیا و ببین!"
شیشه ترشی را روی میز گذاشتم و با #کنجکاوی پرسیدم: "مثلاً کجا؟" و او مثل اینکه خاطرات روزهای سختی به #یادش آمده باشد، سری تکان داد و گفت: "یه ماه ونیم صبر کردم! به حرف یه ماه و نیم آسونه، ولی من داشتم #دیوونه میشدم! فقط دعا میکردم تو این مدت اتفاقی نیفته!"
با جملات پیچیده اش، کنجکاوی زنانه ام را حسابی برانگیخته بود که در برابر نگاه مشتاقم خندید و گفت: "اون شب که اومدم خونه تون آچار بگیرم و مامان برای شام دعوتم کرد، یادته؟" و چون #تأیید مرا دید، با لحنی لبریز خاطره ادامه داد: "سر سفره وقتی شنیدم عصر برات خواستگار اومده، #اصلاً نفهمیدم شام چی خوردم! فقط میخواستم زودتر برم! دلم میخواست همونجا سرِ سفره ازت خواستگاری کنم، برای همین تا سفره جمع شد، فوری از #خونه_تون زدم بیرون، میترسیدم اگه بازم بمونم یه چیزی بگم و کارو خراب کنم!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠الگوی ارادت به اهلبیت و انقلاب اسلامی
ما که توفیق حضور در زمان اهلبیت را نداشتیم اما باوجود الگوهایی نظیر حاج اصغر میتوانیم اخلاص و ارادت به اهلبیت را فراگرفته و در مسیر زندگی از آن استفاده نماییم.
حاج اصغر همه جوره پای انقلاب و آرمانهای مقدس حضرت امام (ره) و شهدا بود و یک لحظه آرام و قرار نداشت.
✍وحید کشاورز از دوستان #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
@shahid_hajasghar_pashapoorjavad_moghadam.mp3
زمان:
حجم:
7.36M
از چه مادر سر تو بر زانو گرفتی...😭
🎙جواد مقدم| #فاطمیه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا...
برای حاجتمندان🌱🏴
شبتون زهرایی🍩☕️🍏