🌱💔🌱💔🌱
💔🥀
🌱
#از_عشق_تا_عشق (۳۲)
☀️صبح، صبحانه را خورده نخورده دختر بزرگم لباسش را پوشید که برود. پرسیدم: «کجا؟» گفت پسرش زنگ زده و گفته یکی از دوستهای صمیمی #حاج_محمد شهید شده.
😭دلم هری ریخت پایین و سراغ اصغر را گرفتم. کمی مکث کرد و گفت: «انگار اصغر هم کنارش بوده و #زخمی شده.»
🍃خانه دور سرم چرخید. میدانستم اصغر زخمی نشده و اگر اتفاقی برایش افتاده باشد فقط #شهادت است.
😞آخر، بعد از این همه سال زحمت و خستگی، چیزی جز شهادت نباید سهمش میشد...
ادامه دارد...
✍در محضر مادر معزز #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🖥جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱💔🥀🌱💔🥀🌱💔🥀🌱💔🌱
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_دوازدهم بلند شدم و در را باز کردم که صورت مهربان #مادر روحم را
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_سیزدهم
فرصت صرف غذا به صحبتهای معمول میگذشت که پدر رو به #مجید کرد و پرسید: "اوضاع کار چطوره مجید؟" لبخند مجید رنگی از رضایت گرفت و پاسخ داد: "خدا رو شکر! خوبه!" که پدر لقمه اش را #قورت داد و با لحنی تحقیرآمیز آغاز کرد: "اگه وضع حقوقت خیلی خوب نیس، بیا پیش #خودم! هم کارش راحتتره، هم پول بیشتری گیرِت میاد!"
مجید که انتظار چنین حرفی را نداشت، با تعجب به پدر نگاه کرد و در عوض، عبدالله جواب پدر را داد: "بابا! این چه حرفیه شما میزنی؟ آقا مجید داره تو پالایشگاه کار میکنه! کجا از شرکت نفت بهتر؟ تازه #حقوقشون هم به نسبت خوبه!" که پدر چین به پیشانی انداخت و گفت: "جای خوبیه، ولی کار پُر درد سریه! هر روز صبح باید تا اسکله شهید رجایی بره و شب برگرده! تازه کارش هم پُر خطره! همین یکی دو #سال پیش بود که تو پالایشگاه آتیش سوزی شد..."
از سخنان پدر به شدت ناراحت شده بودم و چشمم به مجید بود و میدیدم در سکوتی سنگین، خیره به پدر شده که مادر طاقتش را از دست داد و با ناراحتی به میان حرف پدر آمد: "#عبدالرحمن! خُب
لابد آقا مجید کار خودش رو دوست داره!" و بالاخره مجید زبان گشود: "خیلی ممنون که به فکر من هستید! ولی خُب من از کارم راضی ام! چون رشته تحصیلی ام هم #مهندسی نفت بوده، خیلی به کارم علاقه دارم!"
پدر لبی پیچ داد و با لحنی که حالا بیشتر رنگ #غرور گرفته بود تا خیر خواهی، جواب داد: "هر جور #میل خودته! آخه من دارم با یه تاجر خوب قرارداد میبندم و دیگه از امسال سود نخلستون هام چند برابر میشه! گفتم زیر پر و بال تو هم بگیرم که دیگه برای #چندرغاز پول انقدر عذاب نکشی!"
مجید سرش را پایین #انداخت تا دلخوری اش را کسی نبیند، سپس لبخندی زد و با متانت همیشگی اش پاسخ داد: "دست شما درد نکنه! ولی من دیگه تو این کار جا افتادم." و پاسخش آنقدر #قاطع بود که پدر اخم کرد و با حالتی پُر غیظ و غضب، لقمه بعدی را در دهانش گذاشت. حالا میفهمیدم مشتری جدیدی که نارضایتی ابراهیم و محمد را برانگیخته، همین #تاجری است که پدر را به سودی چند برابر امیدوار کرده و به او اجازه میدهد تا همچون ارباب و رعیت با مجید صحبت کند.
برای لحظاتی غذا در #سکوت خورده شد که خبری بهت آور، نگاه همه را به صفحه تلویزیون جلب کرد :
"نبش قبر یک شخصیت بزرگ #اسلامی در سوریه به دست تروریستهای تکفیری!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
باز
آینه و آب و سینیِ چای و نبات
باز پنج شنبه
و یاد شهدا با صلوات
🌷مزار مطهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🍃
شاید شهادت آرزوۍهمہ باشد؛
اما یقیناً جز مخلصین ڪسی بداننخواهد رسید...
ڪاش به جای زبان
با عملم طلب شهادت می ڪردم...
⌛️🕊 #شهیدانه| تنها ۴ روز مانده تا شهادت #آقای_اصغر_حاج_قاسم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
جانت بـه کویرِ تفته دریا بخشید
هفتاد و دو گل؛ بـه متن صحرا بخشید
با جلوه ی کربلای عاشورایی
خون تو بـه رنگ سرخ معنا بخشید...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🕊بسم رب الشهدا والصدیقین🕊 اولین سالگرد فرمانده جبهه مقاومت #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور 🎙با سخنرانی حجت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️اولین سالگرد فرمانده جبهه مقاومت #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور ۸ بهمن ماه ۹۹ با حضور خانواده معزز شهید، همرزمان و مردم شهید پرور در فرهنگسرای بهمن سالن شهید آوینی برگزار شد.
سخنران مراسم : سردار اشتری، استاد پناهیان
مداح : مهدی رسولی
سراینده ی اشعار : احمد بابایی
مدیحه سرایی : صابر خراسانی
#آقای_اصغر_حاج_قاسم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💐پدر و مادر #آقای_اصغر_حاج_قاسم در نخستین سالگرد شهادت #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🔹۸ بهمن ۹۹، فرهنگسرای بهمن
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💐فرزندان #آقای_اصغر_حاج_قاسم در نخستین سالگرد شهادت #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور، زهراخانم و آقامحمدحسین
🔹۸ بهمن ۹۹، فرهنگسرای بهمن
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🎙سخنرانی #استاد_پناهیان در نخستین سالگرد شهادت #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🔹۸ بهمن ۹۹، فرهنگسرای بهمن
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
▪️روضهخوانی مهدی رسولی در نخستین مراسم سالگرد شهادت #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🔹۸ بهمن ۹۹، فرهنگسرای بهمن
🎨طرح زیبای #حاج_قاسم در کنار #حاج_اصغر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
✨حضور خادمین آستان قدس رضوی در نخستین مراسم سالگرد شهادت #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🔹۸ بهمن ۹۹، فرهنگسرای بهمن
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
✨فرزند ارشد حاج اصغر، آقامهدی، در کنار شاعر و مداح عزیز احمد بابایی و مهدی رسولی در نخسین سالگرد شهادت #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🔹۸ بهمن ۹۹، فرهنگسرای بهمن
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
✨حضور خادمین حرم شریف اهل بیت علیهم السلام در نخستین مراسم سالگرد شهادت #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🔹۸ بهمن ۹۹، فرهنگسرای بهمن
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
✨حضور خانواده معزز شهیدان تیپ #فاطمیون در نخستین مراسم سالگرد شهادت #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🔹۸ بهمن ۹۹، فرهنگسرای بهمن
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_سیزدهم فرصت صرف غذا به صحبتهای معمول میگذشت که پدر رو به #مجید
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_چهاردهم
#نبش_قبر یک شخصیت بزرگ اسلامی در سوریه به دست تروریستهای #تکفیری! حجر بن عدی که به گفته گوینده خبر، از اصحاب پیامبر (ص) و از #نام_آوران اسلام بوده است.
گرچه نامش را تا آن لحظه نشنیده بودم اما در هر حال نبش قبر، گناه #قبیح و وحشتناکی بود و تنها از دست کسانی بر می آمد که به خدا و #پیامبرش (ص) هیچ اعتقادی ندارند. پدر زودتر از همه نگاهش را برگرداند و #بی_توجه به غذا خوردنش ادامه داد، اما چشمان گرد شده عبدالله همچنان به تلویزیون خیره مانده بود و مادر مثل اینکه درست متوجه نشده باشد، پرسید: "چی شده؟"
شاید هم متوجه شده بود و باورش نمیشد که قبر یک #مسلمان آن هم کسی که یار پیامبر (ص) بوده، شکافته شده و به مدفنش اهانت شده باشد که عبدالله توضیح داد: "این تروریستهایی که تو #سوریه هستن، به حرم حجر بن عدی حمله کردن و نبش قبرش کردن!"
مادر لب گزید و با گفتن "استغفرالله!" از زشتی این عمل به وحشت افتاد. مجید هم نفس بلندی کشید و با سکوتی غمگین اوج تأسفش را نشان داد که با تمام شدن متن خبر، عبدالله صدای تلویزیون را کم کرد و گفت: "من نمیدونم اینا دیگه کی هستن؟!!! میگن ما مسلمونیم، ولی از هر کافر و مشرکی بدترن! تازه #تهدید کردن که اگه دستشون به حرم #حضرت_زینببرسه، تخریبش میکنن!"
با شنیدن این جمله نگاهم به چشمان #مجید افتاد و دیدم که نگاهش آشکارا لرزید. مثل اینکه #جانِ_عزیزی از عزیزانش را در خطر ببیند، برای چند ثانیه تنها به عبدالله نگاه کرد و بعد با لحنی غیرتمندانه به خبری که شنیده بود، پاسخ داد: "هیچ #غلطی نمیتونن بکنن!"
و حالا این جواب مردانه او بود که توجه همراه با تعجب ما را به خودش جلب کرد. ما هم از اهانت به خاندان پیامبر (ص) ناراحت و نگران بودیم، اما خون غیرت به گونه ای دیگر در رگهای مجید جوشید، نگاهش برای #حمایت از حرم تپید و نفسهایش به عشق حضرت زینب به شماره افتاد.
گویی در همین لحظه حضرت زینبرا در #محاصره دشمن میدید که اینگونه برای رهایی اش #بیقراری میکرد و این همان احساس غریبی بود که با همه ی نزدیکی قلبها و یکی بودن روحمان، باز هم من از درکش عاجز میماندم!
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💞🌱💞
🌱💍
💞
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۳۵)
📚درسش #تمام نشده بود و جایی هم مشغول به کار نبود. در آن شرایط شاید از نظر مالی امکانات لازم برای شروع یک زندگی #جدید را نداشتند اما من این شرایط را پذیرفتم.
👌حتی در مدت آشنایی درباره مسائل مالی هیچ #صحبتی نکردیم و فرصتش هم پیش نیامد چون برای هردویمان مسئله دیگری #مهم بود.
✔️علاوه بر خودم ایشان هم میل زیادی برای همراهی من در #سوریه داشت. قرار شد کار تدریس را در سوریه دنبال کنم و به بچههای سوری قرآن و زبان و #انگلیسی یاد بدهم.
🌷من هم در این مدت تا جایی که توانستم با ایشان همراه شدم. قبل از اینکه به سوریه برود #شغل خوبی پیدا کرده بود و درآمد خوبی داشت. من هم به صورت پاره وقت در دانشگاه تدریس میکردم.
🔹بحث سوریه که پیش آمد، تمایل داشتم که همراه ایشان بروم ولی #بچهها کوچک بودند و شرایطش پیش نیامد و مجبور شدیم بمانیم ولی دو ماه آخر حضورش در #سوریه من و بچه ها در کنارش بودیم.
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ| دفاع پرس
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
تنها ۳ روز مانده تا وصال جانان...💔😔
شاید شهادتنامه ات را در #فاطمیه پارسال امضا کردند و...
به دستان مبارک بی بی جان...
مادرمان حضرت زهرا (س)
خوش به حالت!
التماس دعا آقای اصغر...🥀
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
چه بگویم....mp3
3.91M
یا برگرد یا آن دل را برگردان
یا بنشین یا این آتش را بنشان...
#شهیدانهـــ🥀تقدیم به #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور✨
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا دارم🌹🍃
شبتون مهدوی🍎☕️🍬
اَللهُمَ لَیِّن قَلبی لِوَلیِّ اَمْرک🦋
❤️🍃
ڪمے طراوٺِ باران، ڪمے نسیم حرم
سلام صبح من و فیض مستقیم حرم...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱❤️🌱❤️🌱
❤️🥀
🌱
#از_عشق_تا_عشق (۳۳)
💔یکهو دلم برایش تنگ شد و اشکها راهشان را پیدا کردند.
😭دلم میخواست همان اصغر کوچکی را که توی بیمارستان دادندش دستم، دوباره بغل کنم و آنقدر به تنم بچسبانمش که همه وجودم عطرش را بگیرد.
🍃منتظر بودم برگردد ایران و برای آخرینبار پسرم را ببینم. دوباره فیلمها توی گوشیها دست به دست شد. ديگر، صورت محوی که همیشه کنار #حاج_قاسم میدیدمش روشن شده بود. اصغر من بود...😭
👌اصغری که بزرگ شده بود و شانه به شانه فرماندهاش قدم میزد و نگران جانش بود. تازه فهمیدم آن همه خانه نیامدن و ماموریت و خستگی، بهخاطر فرماندهياش بوده نه سربازیاش...
ادامه دارد...
✍در محضر مادر معزز #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🖥جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🌱
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🌱❤️🌱❤️🌱 ❤️🥀 🌱 #از_عشق_تا_عشق (۳۳) 💔یکهو دلم برایش تنگ شد و اشکها راهشان را پیدا کردند. 😭دلم میخ
شیرم حلالت....mp3
3.7M
مادر اگر زهرا رو دیدی با حسینش
سفارش ما رَم بکن، ای جان مادر...
🎙محمودکریمی
#مادرانه| #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
التماس دعا💔🥀
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊