شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هفتاد_و_سوم نگاه متعجبش به چشمان #منتظر و مشتاقم خیره ماند تا
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_چهارم
خیابان منتهی به #امامزاده از اتومبیلهای پارک شده پر شده بود و سیل جمعیت به سمت حرم در حال حرکت بودند. در انتهای خیابان، هاله ای آمیخته به انوار نقره ای و #فیروزه_ای، گنبد و بارگاه امامزاده را در آغوش گرفته بود و صدای قرائت دعایی از سمت #حرم به گوشم میرسید که تازه به فکر افتادم من از این مراسم احیاء چیزی نمیدانم و با دلواپسی از مجید پرسیدم: "مجید! من باید چی کار کنم؟"
و در برابر نگاه متعجبش، باز سؤال کردم: "یعنی الان چه دعایی باید بخونم؟" سپس به دستان خالی ام نگاهی کردم و دستپاچه ادامه دادم: "مجید! من با خودم قرآن و کتاب #دعا نیاوردم!"
در برابر این همه اضطرابم، لبخندی پُر مهر و محبت روی صورتش نشست و با متانت پاسخ داد: "الهه جان! #کتاب که حتما تو حرم هست! منم با خودم #مفاتیح اُوردم. لازم نیس کار خاصی بکنی! هر جوری #دوست داری دعا کن و با خدا حرف بزن..."
که با رسیدن به درب حرم، حرفش نیمه تمام ماند. صحن از #جمعیت پُر شده و جای نشستن نبود و افراد جدیدی که قصد شرکت در #مراسم شب قدر را داشتند، در اطراف حرم، زیراندازی انداخته و همانجا مینشستند. مانده بودیم در این #ازدحام جمعیت کجا بنشینیم که صدای زنی توجهمان را جلب کرد. چند زن #سالخورده روی حصیر سبز رنگ بزرگی نشسته بودند و کنارشان به اندازه چند نفر جای #نشستن بود که با خوشرویی تعارفمان کردند تا روی حصیرشان بنشینیم.
مجید به من اشاره کرد تا بنشینم و خودش مثل اینکه #معذب باشد، خواست جای دیگری پیدا کند که یکی از خانمها با #مهربانی صدایش کرد: "پسرم! بیا بشین! جا زیاده!"
در برابر لحن مادرانه اش، من و مجید دمپاییهایمان را درآوردیم و با تشکری صمیمانه روی #حصیر نشستیم، طوری که من پیش آنها قرار گرفتم و مجید گوشه حصیر نشست.
احساس #عجیبی داشتم که با همه بیگانگی اش، ناخوشایند نبود و شبیه تجربه سختی بود که میخواست به آینده ای #روشن بدل شود. آهسته زیر گوش مجید نجوا کردم: "مجید! دارن چه #دعایی میخونن؟" همچنانکه میان صفحات مفاتیح دنبال دعایی میگشت، پاسخ داد: "دارن #جوشن_کبیر میخونن الهه جان!" و جمله اش به آخر نرسیده بود که دعای مورد نظرش را یافت، مفاتیح را میان دستانش مقابل صورتم گرفت و گفت: "این دعای جوشن کبیره! فرازِ 46".
و با گفتن این جمله #مشغول خواندن؛دعا به همراه #جمعیتی شد که همه با هم زمزمه میکردند و حالا من به عنوان یک سُنی میخواستم هم نوای این جمعیت شیعه، دعای جوشن کبیر بخوانم.
سراسر دعا، #اسامی_الهی بود که میان هر فرازش، از درگاه خدا طلب #نجات از آتش دوزخ میکردند. حالا پس از روزها رنج و محنت، #تکرار اسماء الحسنی خداوند، مرهمی بر زخمهای دلم بود که به قلبم #آرامش میبخشید.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
دلم اگه بی قراره
چشام اگه هی میباره
ولی دلم غم نداره
آقام دوسم داره....
✋ #به_تو_از_دور_سلام
🌷به یاد محب و محبوب #امام_رضا (ع)، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید|
🎞 مرور بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در سالهای گذشته درباره حرمت #سلاح_هستهای
@shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🍃
حسین جان
دل ما لک زده تا
کنج حرم گریه کنیم . . .
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🌱
همه می پندارند،
که عکس پدرم را
به ديوار خانه ام آويخته ام!
اما نمی دانند
که ديوار خانه ام را،
به عکس پدرم تکيه داده ام...
کاش خودش بود.....
#دلنوشته_ی_فرزند_شهید📝
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🥀
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🇮🇷امروز قرارگاه حسینبنعلی، ایران است.
بدانید #جمهوری_اسلامی حرم💁🏻♂ است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها می مانند.
🚨اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمیماند.
📝کلام شهید|
سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
📑نشر به مناسبت ۱۲ فروردین، #روز_جمهوری_اسلامی🇮🇷
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هفتاد_و_چهارم خیابان منتهی به #امامزاده از اتومبیلهای پارک شده
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
با قرائت فراز صدم، دعای #جوشن_کبیر خاتمه یافت و فردی روحانی بر فراز منبر مشغول سخنرانی شد. گوشم به صحبتهایش بود که از توبه و طلب #استغفار میگفت و همانطور که نگاهم به گنبد فیروزه ای و پر نقش و نگار #امامزاده بود، در دلم با خدا نجوا میکردم که امشب به چشمان #خیس و دستهای #خالی_ام رحمی کرده و مادرم را به من بازگردانَد.
گاهی به #آسمان مینگریستم و در میان ستاره های پر نورش، با کسی #درد دل میکردم که امشب تمام این جمعیت به حرمت شهادتش لباس #سیاه پوشیده و بر هر بلندی پرچم #عزایش افراشته شده بود، همان کسی که بنا بود امشب به آبرویش، خدا مرا به #آروزیم برساند.
سخنرانی تمام شده و مراسم روضه و سینه زنی بر پا شده بود، گرچه من پیش از دیگر #عزاداران، به ماتم بیماری مادرم به #گریه افتاده و به امید شفایش به درگاه پروردگارم، #ضجه میزدم. گریه های آرام مجید را میشنیدم و شانه هایش را میدیدم که زیر بار اشکهای مردانه اش به لرزه افتاده و نمیدانستم مراسم در #مصایب امام علی (ع) میخواند، ناله میزند یا از شنیدن از آنچه #مداح گریه های عاجزانه من اینچنین غریبانه اشک میریزد.
نمیدانم چقدر در آن حال خوش بودم و همان طور که صورت غرق اشکم را به #آسمان سپرده و دل پُر دردم را به دست #خدا داده بودم، چقدر زیر لب با امام علی (ع) نجوا کردم که متوجه شدم #مجید قرآن کوچکی را به سمتم گرفته و آهسته صدایم میزند: "الهه جان! قرآن رو بگیر رو سرِت!"
پرده ضخیم اشک را از روی #چشمانم کنار زدم و دیدم همه با یک دست قرآنها را به سر گرفته و دست دیگر را به سوی آسمان #گشوده_اند. مراسم قرآن به سر گرفتن را پیش از این در تلویزیون دیده بودم و چندان برایم #غریبه نبود، گرچه اذکار و دعاهایی را که میخواندند، حفظ نبودم و نمیتوانستم کلمات را به طور دقیق تکرار کنم.
قرآن را روی #سرم قرار داده، با چشمانی که غرق دریای اشک شده و صدایی که دیگر توان گذر از لایه سنگین #بغض را نداشت، خدا را به حقِ خودش سوگند میدادم: "بِک یا الله..." سوگندی که احساس میکردم بازگشتی ندارد و بی هیچ حجابی #دلم را به آستان پروردگارم متصل کرده است.
سوگندی که به #قلب شکسته ام اطمینان می داد تا رسیدن به آرزویم فاصله زیادی ندارم و هم اکنون پیک #اجابت از جانب خدایم میرسد و بعد نام عزیزترینِ انسانها و شریفترینِ پیامبران را به درگاه خدا عرضه داشتم: "بمُحمٍّد ..." همان کسی که بهانه بارش رحمت خدا بر همه #عالم است و حتی تکرار نام زیبایش، قلبم را جلا میداد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هفتاد_و_پنجم با قرائت فراز صدم، دعای #جوشن_کبیر خاتمه یافت و ف
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_ششم
دیگر آسمان دلم به هم #پیچیده، دریای اشک روی ساحل مژگانم #موج میزد و لبهایم از شدت طوفان #ناله به لرزه افتاده بود و حالا باید کسانی را صدا میزدم که به زعم #شیعه، برترین اولیای خدا بودند و به رأی اهل سنت از بندگان #محبوب درگاه الهی و برای دست کوتاه و چشم امیدوار من، بهترین واسطه #استجابت دعایم! همه باورها و اعتقاداتم را کنار زده و بیتوجه به تاریخ اسلام و عقاید اهل سنت و جماعت، از سویدای دلم صدا میزدم : "بِعلّی... بِفاطمهِ... بالحَسن... بالحُسین"
دیگر فراموش کرده بودم هر آنچه از مباحث اهل سنت آموخته بودم که داشتم میان میدان #عشق_بازی، یک تنه جانبازی میکردم و بی پروا از همه چیز و همه کس، برای بیماری دعا میکردم که همه از زنده ماندنش #قطع امید کرده بودند و حالا من به شفای کاملش دل بسته بودم!
تنم به لرزه افتاده بود از نغمه پر سوز و گداز #دختر اهل سنتی که با طنین هزاران #شیعه یکی شده و تا عرش خدا قد میکشید! زیر #سایه قرآنی که بر سر گرفته و دستی که به تمنا به سوی پروردگارم #گشوده بودم، باور کردم که دعایم به اجابت رسیده و ایمان آوردم اولیایی که میان #هق_هق گریه هایم، نامشان را زمزمه میکنم، مرا به خواسته دلم رسانده و با آبرویی که پیش خدا دارند، در همین لحظه شفای #مادرم را از پیشگاه پروردگار عالم گرفته اند که دیگر نه از آشوب قلبم خبری بود و نه از پریشانی اندیشه ام که #احساس میکردم فرشتگان با پرنیان بالهایشان، گونه هایم را نوازش داده و مژده #اجابت را در گوش جانم زمزمه می کنند.
#قرآن را که از روی سرم برداشتم، دلم به اندازه ای سبک شده بود که بی آنکه بخواهم گل #خنده روی صورتم شکفت و نفسی که این مدت در قفسه سینه ام حبس شده بود، آزادانه در گلویم پرواز کرد و قلبم را از #غل و زنجیر غم رهایی بخشید. مجید با هر دو دستش، #قطرات اشک را از صورتش پاک کرد و با چشمانی که از زلالی گریه، همچون آیینه میدرخشید، نگاهم کرد و پیش از آنکه چیزی بگوید، با لبخند ئشیرینم اوج رضایتم را نشانش دادم.
با دیدن شادی چشمانم که مدتها بود جز #غصه رنگ دیگری به خود نگرفته بود، صورتش از آرامشی #عمیق پوشیده شده و لبهایش به #خنده_ای دلگشا باز شد و این همه نبود جز احساسِ لطیفی که بر اثر مناجات با #خدا، در وجودمان ته نشین شده و چشم امید مان را به انتظار روزی نشانده بود که مادر بار دیگر در میان #خلعت زیبای عافیت به خانه بازگردد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید|
🤔شهیدان برای چه به میدان جنگ رفتند؟
‼️وقتی ۱۸۰ درجه خلاف خواسته های شهدا زندگی می کنی و عین خیالت نیست!🤦♂
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💔🌱💔🌱💔 🌱💍 💔 #زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۵۴) 🍃اگرچه همسرم سعی داشت تا من چیزی متوجه نشوم و بیشت
💔🌱💔🌱💔
🌱💍
💔
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۵۵)
✨خیالم با فکر کردن به این موضوع که امکانات پزشکی و درمانی ایران به کمک شناسایی بیماری همسرم میآید کمی راحت شد اما برخلاف تصورم این اتفاق نیفتاد.
🍃یک هفته از رسیدن ما میگذشت و روز عید غدیر بود. با دلشوره برای ملاقات به بیمارستان رفتم. معلوم بود که محمد آقا درد دارد اما به روی خودش نمیآورد.
😢💔اتاق که خلوت شد با گریه از من خواست برای شهادتش دعا کنم...
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🌱💍💔🌱💍💔🌱💍💔🌱
التماس دعا✨🌹
شبتون شهدایے☕️🍩
اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
❤️🍃
مَنْ عَبَدَاللّهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللّهُ فَوْقَ اَمانيهِ وَكِفايَتِه
هركس خدا را چنان كه حق عبادت اوست، عبادت كند خداوند بيش از آرزوها ونيازش به او عطا مى نمايد.
#امام_حسین (ع)|
بحارالأنوار، ج۷۱، ص۱۸۴📖
🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱❤️
دهه شصتیها فرمانده میدان، دهه هفتادیها میداندار، دهه هشتادیها پیاده نظام و دهه نودیها نیروی احتیاطاند، ما جبههایها از لقاءالله جاماندیم بپایید و مراقب باشید از بقیهالله جا نمانید.
#حاج_حسین_یکتا
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هفتاد_و_ششم دیگر آسمان دلم به هم #پیچیده، دریای اشک روی ساحل م
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
غروب ۱۷ مرداد ماه سال ۹۲ از راه رسیده و خبر از طلوع هلال ماه شوال و رسیدن #عید_فطر میداد. خورشید چادر حریرش را از سر #بندر جمع کرده و آخرین درخششهای به رنگ عقیقش از لابه لای زلف #نخلهای جوان، به حیاط خانه سرک میکشید.
بی توجه به #ضعف روزه داری و گرمای خرماپزانی که همچنان در هوا شعله میکشید، حیاط را شسته و با شور و شعفی که در #دلم میجوشید، همانجا لب حوض نشستم و با نگاهی که دیگر رسیدن #مرادش را نزدیک میدید، در حیاط با صفای خانه #گشتی زدم که به امید خدا همین روزها بار دیگر قدمهای سبک #مادرم را به خودش میدید.
سه #شب_قدر در امامزاده احیا گرفته و جوشن کبیر خوانده بودم، گوش به نغمه #نوحه_های شهادت امام علی (ع) به یاد درد و رنج مادر #مظلوم و مهربانم گریه کرده بودم، قرآن به سر گرفته و میان ناله های عاجزانه ام خدا را به نام #پیامبر و فرزندانش #سوگند داده بودم و در این چند روز آنقدر #دعا خوانده و ختم صلوات برداشته بودم که سراپای وجودم به شفای مادرم یقین پیدا کرده و هر لحظه منتظر خبری #خوش بودم که مژده آمدنش را بدهد.
هر چند خبرهایی که عبدالله از بیمارستان میدآورد، چندان #امیدوار کننده نبود و هر بار که به ملاقات مادر میرفتم، چشمانش بی رنگتر و صورتش استخوانی تر شده بود، ولی من به نجواهای #عاشقانه_ای که در شبهای قدر زمزمه کرده و ضجه هایی که از #اعماق قلبم زده بودم، آنچنان ایمان داشتم که دیگر از اجابت دعایم ناامید نمی شدم!
همانگونه که #مجید یادم داده بود، از ته دلم امام علی (ع) را صدا زده، به کَرم امام حسن (ع) #متوسل شده و با امام حسین (علیه السلام) #درد دل کرده بودم و حالا به #انتظار وعده ای که مجید برای رسیدن به آرزویم داده بود، چشم به فردایی #روشن داشتم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هفتاد_و_هفتم غروب ۱۷ مرداد ماه سال ۹۲ از راه رسیده و خبر از طل
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
هوا #گرگ و میش شده بود که از نخلستان کوچک حیاط خانه دل کَندم و بعد از آماده کردن #افطاری پدر و عبدالله، به طبقه بالا رفتم. ماه رمضان رو به پایان بود و من خوشحال بودم که امسال #قرآن را به نیت مادرم ختم کرده و ثوابش را نذر سلامتی اش کرده بودم. آخرین سفره #افطار را روی میز غذاخوری آشپزخانه چیدم و به سراغ کتاب #مفاتیح رفتم.
یکی از خانم های #شیعه در امامزاده سیدمظفر (ع) گفته بود که برای روا شدن #حاجتم هر شب دعای توسل بخوانم و در این یک هفته هر شب قبل از افطار، به نیت بهبودی حال مادر، دعای توسل را از روی مفاتیح کوچک #مجید میخواندم. دعای زیبایی که در این چند شب، حلقه توسلم را به درِ خانه اهل بیت پیامبر (ص) متصل کوبیده و نگاهم را منتظر عنایتی به آینده ای نه چندان دور دوخته بود.
#دعا تمام شده و همچنانکه کتاب مفاتیح در دستم بود، باز هم #خدا را میخواندم که کسی به در زد. از ترس اینکه مبادا عبدالله یا پدر #مفاتیح را در دستانم ببینند، با عجله کتاب را در کشو گذاشتم و با گامهایی #سریع از اتاق بیرون رفتم و در را گشودم که دیدم عبدالله است. بشقاب شیرینی در دستش بود و چشمانش گرچه زیر لایه ای از #اندوه، ولی به رویم لبخند میزد.
تعارفش کردم که با مهربانی پاسخ داد: "نه دیگه، موقع افطاره، #مزاحم نمیشم!"
سپس بشقاب را به دستم داد و #عید را تبریک گفت که من در انتظار خبری خوش، پرسیدم: "عبدالله! از مامان خبری نداری؟" در برابر سؤالم مکثی کرد و با تعجب جواب داد: "نه، از بعد از ظهر که با هم رفته بودیم بیمارستان، دیگه ازش خبری ندارم." سپس با لحنی #مشکوک پرسید: "مگه قراره خبری بشه؟" لبخندی زدم و گفتم: "نه، همینجوری پرسیدم." که سایه مجید در پیچ پله پیدا شد و توجه عبدالله را به خودش #جلب کرد.
به گرمی با هم دست داده و عید را #تبریک گفتند که با بلند شدن صدای اذان مغرب، #عبدالله خداحافظی کرد و رفت. مجید با صورتی که چون همیشه میخندید، وارد #خانه شد. مثل هر شب عید دیگری، شیرینی خریده و با کلام دلنشینش #عید را تبریک گفت. نماز مغرب را خواندیم و آخرین افطار ماه #رمضان امسال را نه به حلاوت #رطب و شیرینی که به اشتیاق شفای #مادر، با شادی نوش جان کردیم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕊✨
🍱برای انجام کار خیر و دادن نذری، خَیِّران منطقه را وارد کار می کردند و بیشتر مواقع هزینه شام و نهار هیئت را از جیب خودش پرداخت می کرد و کسی هم نمی دانست.
🌷اصغر آقا زمان ازدواج با بنده مدرک سیکل داشتند، اما چون خود را انقلابی می دانست به درس خواندن ادامه داد و فوق دیپلم را اخذ نمود.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_بانو_ایمانی_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🌱
با دست کوچکش گرهها باز میکند
طفل سه ساله ایست که اعجاز میکند...
💖ایام ولادت نازدانه #امام_حسین (ع) #حضرت_رقیه (س) مبارکباد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
وَكَم مِن ضالٍّ
رأى قُبَّةَ الحُسينِ(ع)
فاهتَدى...
و چه بسیار گمراهانی
که با دیدن گنبد حسین
هدایت شدند...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌱
یادِ
یاران قدیم
نرود از دل تنگ..
🎙 کلام فاتح الـی بیت المــقدس
#حاج_احمد_متوسلیان درباره #امام_زمان (عج)
🎁حاج احمد تولدت مبارک
۱۳۳۲.۰۱.۱۵
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✨🌱 یادِ یاران قدیم نرود از دل تنگ.. 🎙 کلام فاتح الـی بیت المــقدس #حاج_احمد_متوسلیان درباره #امام_
❤️🍃
🕊یکبلدچی باید اول خودش را بشناسد بعد خدای خودش را و بعد مسیر رسیدن به مقصد را. آن وقت میتواند دست دیگران را بگیرد و راه، را از چاه نشان بدهد.
✨ شاه کلید توفیق در عملیات ها، دست بلدچی هاست. آنها باید گردانهای پیاده را از دلمعبر و میدان عبور دهند و برسانند بالای سر دشمن و از میدان تعلقات بگذرند. آنوقت میتوانند گردان ها را آنگونه که میخواهند هدایت کنند.
✍ #حاج_احمد_متوسلیان
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊