❤️🍃
از ازل در طلبت چشم ترم گفت حسین
هرکجا بال زدم، بال و پرم گفت حسین...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
▪️برای مراسم ارتحال حضرت #امام_خمینی (ره) با تعدادی از دوستان مشغول آماده کردن شربت و شیرینی بودیم تا از زائران آن بزرگوار پذیرایی کنیم.
🤦♂تعدادی از دوستان قصد داشتند خوراکیها را تست کنند تا متوجه طعمشان شوند. اصغر همه ما را به حضرت زهرا (س) قسم داد که این کار را نکنیم.
🌸اصغر گفت :
هرکسی الان از این خوراکیها بخورد باید فردا صبح اول وقت در ایستگاه صلواتی حاضر باشد فاتحهای برای امام (ره) بخواند و بعد بخورد.
گفتیم : همین الان این کار را میکنیم.
اصغر جواب داد : امروز فایدهای ندارد باید فردا بیایید جهان این همبستگی اسلامی را ببیند.
👌 تمام دغدغه اصغر سربلندی انقلاب و اسلام بود.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_برادر_معزز_حاج_اصغر
وب استان ری📲
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
@shahid_hajasghar_pashapoorدر انتظار رؤیت خورشید.mp3
زمان:
حجم:
9.91M
#روحالله کسی است که مژده ی انقلابش، در آیات و روایات، آمده بود!
انقلاب ایران، نقطه ی آغازِ ماجرای #سقوط و #ظهور تمدنها بوده و هست...
تا لحظهی ظهور تمدن نوین اسلامی، چقدر فاصله داریم؟
▪️ویژه رحلت #امام_خمینی (ره)
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_پنجاه_و_هشتم و شاید از حرفی که زده بودم، #شیشه دلش طوری شکسته
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_پنجاه_و_نهم
از اینکه اینچنین بی باکانه قدم به میدان #مناظره گذاشته بود، جا خوردم و ناراحت شدم که تنها به #استناد فتوایی که علمای مذهب تشیع صادر کرده اند، سنت پیامبر (ص) را زیر #سؤال میبرد که ابرو در هم کشیدم و با دلخوری پرسیدم: "یعنی میگی من #دروغ میگم مجید؟!!!"
از سپر معصومانه ای که در همین ابتدای مباحثه #برافراشته بودم، به آرامی خندید و با مهربانی پاسخ داد: "نه الهه جان! برای چی ما باید به همدیگه دروغ بگیم؟ خُب تو حرف علمای #سُنی رو قبول داری، منم حرف #علمای شیعه رو قبول دارم. همه ما هم از امت همین پیامبر (ص) هستیم. حالا سرِ یه سری مسائل یه کم #اختلاف نظر داریم. همین!"
و من که نمیخواستم بحث در همین نقطه #مبهم تمام شود، با لحنی قاطعانه پاسخ دادم: "خُب باید #تحقیق کنیم تا این اختلاف نظر حل بشه. باید دید کدوم طرف درست میگه."
که هر چند میدانستم حق با علمای اهل #تسنن است اما میخواستم بحث را با همین موضع بیطرفانه پیش ببرم تا شاید بهتر #نتیجه بگیرم، ولی دیگر نتوانستم ادامه دهم که غافل شده و طول یک خیابان بلند را بدون توقف آمده و هر چند میتوانستم همچنان تنگی #نفسم را تحمل کنم، اما کمر دردم دیگر قابل تحمل نبود که همانجا وسط پیاده رو ایستادم و با صدایی که از درد کمرم شبیه #ناله شده بود، ادامه دادم: "باید روی دلایل هر طرف فکر کرد و #بحث کرد تا بلاخره بفهمیم چه کاری درسته!"
که مجید مقابلم ایستاد و با نگاهی که از #نگرانی حالم به لرزه افتاده بود، التماسم کرد: "الهه جان! تو رو خدا بس کن! #رنگت مثل گچ سفید شده!" سپس دستم را گرفت که خوب متوجه شده بود از شدت خشکی #کمرم نمیتوانم سرِ پا بایستم و #کمکم کرد تا تکیه ام را به کرکره بسته #مغازه حاشیه پیاده رو بدهم و با #دلواپسی پرسید: "الهه! حالت خوبه؟"
و من همانطور که چشمانم را از درد بسته بودم، زیر لب #پاسخ دادم: "خوبم!" با همه علاقه ای که به #ادامه بحث داشتم، دیگر توانی #برایم نمانده بود که ضعف عجیبی تمام بدنم را گرفته و سرم گیج میرفت و مجید با دلشوره ای که به جانش افتاده بود، گفت: "همین جا وایسا تا یه ماشین بگیرم."
و منتظر پاسخم نشد و به سمت خیابان رفت، ولی من تمایلی به رفتن نداشتم که بوی دل و جگر #کباب شده از چند مغازه آنطرفتر، فضای پیاده رو پُر کرده و دلم را بُرده بود که #آهسته صدایش کردم: "مجید!" هنوز از پل روی جوی کنار خیابان رد نشده بود که از صدایم برگشت و به سمتم آمد.
به چراغهای زرد و #سفیدی که مقابل مغازه #جگرکی آویخته شده بود، نگاهی کردم و زیر لب گفتم: "خیلی ضعف کردم..." و نگذاشت #حرفم تمام شود و با محبتی شیرین پاسخم را داد: "اگه
میتونی چند قدم بیای، با هم بریم، وگرنه همینجا وایسا، برم برات بگیرم." قدمی برداشتم و آهسته پاسخ دادم: "نه، میتونم بیام."
و به سختی مسیر چند متری مانده تا #مغازه را طی کردم و همین که مقابل در
شیشه ای #جگرکی رسیدم، بوی غلیظ جگر #کباب شده حالم را به هم زد. چه لحظات سختی بود که تنم از گرسنگی #ضعف میرفت و نمیتوانستم حتی بوی غذا را تحمل کنم و مجید با چه صبر و #محبتی پا به پایم می آمد که برایم دل و قلوه خام خرید تا خودش در خانه #کباب کند.
به خانه که رسیدیم، به #بالکن رفته و در را هم پشت #سرم بستم تا در خنکای لطیف شب #زمستانی بندر، بوی کباب کردن دل و #قلوه_ای که مجید در آشپزخانه برایم #تدارک میدید، حالم را به هم نزند.
به توصیه لعیا، لیمو ترش تازه ای را مقابل صورتم گرفته و میبوییدم تا حالت تهوعم فروکش کند که مجید درِ بالکن را باز کرد و با سیخهای دل و قلوه ای که زیر لایه ای از نان و #نعنا پنهانشان کرده بود تا بوی تندش حالم را #بدتر نکند، قدم به بالکن گذاشت، کنارم نشست و با چه #صبر و حوصله ای برایم #لقمه میگرفت تا بلاخره توانستم شام مقوی و خوشمزه ای را که برایم #تهیه کرده بود، نوش جان کنم و قدری جان بگیرم و در نخستین شبی که چشمانمان به مژدگانی آمدن #حوریه روشن شده بود، چه شب زیبا و دل انگیزی را در بالکن #کوچک و باصفای خانه مان #سپری کردیم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
1.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار اگر برای خداست،
گفتن نداره...
#شهید_حسین_خرازی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
التماس دعا🥀🌱
شبتون شهدایے🏴🌱
اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
❤️🍃
أَلسَّلامُ عَلَى الْجُیُوبِ الْمُضَرَّجاتِ
سلام بر آن گریبانهای چاک شده...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌷 لحظاتی از وداع خانواده معظم مدافع حرم #شهید_حسن_عبدالله_زاده در معراج شهدای تهران
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
به کسی رای می دهیم که اگر روزی از او خواستن بین معیشت (که آن هم وعده ای پوچ است حتی) و جان یک سرباز امام زمان (عج)؛ یکی را انتخاب کند و تحویلشان دهد، آزادگی را انتخاب کند و جان هیچ یک از سربازان اسلام را به نانی نفروشد!
ما رییس جمهوری آزاده، انقلابی می خواهیم نه کسی که جان عزیزی را به نانی می فروشد که اگر اینطور باشد با لشکر یزید که به بهانه ی سکه ای جان امامشان را گرفتند، فرقی نمی کند!
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#انتخاب_درست_کار_درست
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
16.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴
امام آسمونا روی زمینه
نفس هاش شماره افتاده تو سینه
چراغ آخری شهرِ مدینه آی مدینه...
⚫️شهادت #امام_صادق (ع) تسلیت
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹