❤️🍃
دم از عذاب نزن روز محشر کبری
همین نیامدن کربلایمان کافی ست...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃در مجلس ختم شهید افرادی که هیچکسی آنها را نمیشناخت، طوری گریه میکردند که انگار عزیزترین آدم زندگیشان را از دست دادهاند.
👤یکی میگفت خرج دوا و دکترم را داده، یکی میگفت هر ماه همین که حقوق میگرفت، با دست پر سراغ ما میآمد.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_برادر_معزز_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #رهبر_انقلاب: وقتی خوب شدم با خودم گفتم حتما خدای متعال از من توقعی دارد...
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
▫️۶ تیر سالگرد جانبازی و ترور رهبر معظم انقلاب
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_هشتاد_و_ششم به هر #زحمتی بود، خودم را از زمین کَندم و با قدمها
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_هشتاد_و_هفتم
گوش کشیدم تا ببینم چه #خبر شده که صدای عبدالله را شنیدم. با پدر کلنجار میرفت و میخواست مرا #ببیند و پدر در جواب دلواپسی های عبدالله، فقط فریاد میکشید و باز به من و #مجید ناسزا میگفت. نمیدانم چقدر طول کشید تا بلاخره صدای قدمهای عبدالله در راه پله پیچید.
چند بار به در زد و همانطور که بانگرانی صدایم میکرد، #دستگیره را به سمت پایین کشید که در باز نشد و تازه متوجه شدم پدر در را به رویم #قفل کرده است و صدای عبدالله به اعتراض بلند شد:
"بابا! چرا در رو #قفل کردی؟ کلید این در کجاس؟" و پدر زیر بار نمیرفت که در را باز کند و عبدالله آنقدر #اصرار کرد تا سرانجام #کلید را گرفت و در را باز کرد. از همان روی کاناپه #سرم را بلند کردم و دیدم عبدالله از وضعیت به هم ریخته خانه وحشت کرده و #نگران حالم شده بود که به سرعت به سمتم آمد. پای کاناپه روی زمین نشست و آهسته صدایم کرد: "الهه جان! حالت خوبه؟"
حالا با دیدن برادر مهربانم سیلاب اشکم سرازیر شده و نمیخواستم #پدر صدایم را بشنود که از #هجوم گریه بیصدایم، چانه ام به لرزه افتاده بود. عبدالله روی دو زانو خودش را #بیشتر به سمت کاناپه کشید و زیر گوشم گفت: "مجید بهم زنگ زد گفت بیام پیشت، #خیلی نگرانت بود!"
تا اسم مجید را #شنیدم، پریشان نگاهش کردم و با دلواپسی پرسیدم: "حالش خوبه؟" و طاقت نیاوردم جواب #سؤالم را بگیرم و میان هق هق گریه، سر درد دلم باز شد:
"از اینجا که میرفت #حالش خیلی بد بود، سرش #شکسته بود، همه صورتش پُر خون بود... عبدالله! مجید #تقصیری نداشت..."
نگاه عبدالله از حرفهایی که میزدم، تغییری نکرد و ظاهراً از همه چیز #خبر داشت که با آرامش جواب داد: "میدونم الهه جان! الان که اومدم خودم #مجید رو دیدم. هنوز پشت در وایساده، بهم گفت چی شده."
سپس به چشمانم #دقیق شد و پرسید: "الهه! مجید خیلی #نگران حالته. چرا جواب تلفن رو نمیدی؟" با نگاهم به سیم بریده تلفن اشاره کردم و با صدایی که از حجم #سنگین بغض بالا نمی آمد، جواب دادم: "بابا سیم تلفن رو پاره کرده، موبایلم انداخت تو حیاط."
عبدالله نگاهی به در #خانه انداخت تا مطمئن شود پدر در #راهرو نباشد و با صدایی آهسته گفت: "مجید خیلی نگرانه! من الان بهش زنگ میزنم، باهاش #صحبت کن."
و من چقدر مشتاق این هم #صحبتی بودم که گوشی را از دست #عبدالله گرفتم و به انتظار #شنیدن صدای مجیدم، بوق های آزاد را میشمردم که آهنگ #مهربان و دلواپس صدایش در گوشم پیچید.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
لبخند تو را
همیشه باید خندید...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
اگرچه وصل نصیبم نشد،
همین کافیست
یکی دو بار حوالی یار دیده شدم...
مرضیه نعیم امینی🖌
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
1.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_بهشتی : عاشق شوید...
📹 ببینید| قسمتی از سخنرانی شهید آیت الله دکتر بهشتی درباره عقل و عشق
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
جواد از سال ۸۸ که وارد گردان تکاوران لشکر ۲۲ بیتالمقدس شد، هدفش را انتخاب کرده بود. بچه منطقه «دلبران» استان کردستان تصمیم گرفته بود با خدا معامله کند؛ جان بدهد و برای همیشه زنده بماند. او دلبر دلبران بود!
#شهید_جواد_کاکهجانی🍂
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
سیاست پدر و مادر ندارد؟
سه تایى با هم یک حجره گرفتند؛ عبداللّه، رحمت اللّه و مصطفى. حجره شان معروف بود به حجره ى سیاسى ها. آن روزها مى گفتند : «طلبه را چه به کارهاى سیاسى؟ سیاست پدر و مادر ندارد. آدم را بى دین مى کند. هر کس برود دنبالش، از عبادت کم مى آورد.»
اما این حجره جور دیگرى بود. درس و بحث جاى خودش، عبادت هاى شب تا سحر جاى خودش، اعلامیه پخش کردن و کتاب سیاسى خواندن هم جاى خودش.
#شهید_عبدالله_میثمی🌱
در کنار #حاج_قاسم🦋
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_هشتاد_و_هفتم گوش کشیدم تا ببینم چه #خبر شده که صدای عبدالله را
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
من چقدر مشتاق این هم صحبتی بودم که گوشی را از دست عبدالله گرفتم و به انتظار #شنیدن صدای مجیدم، بوقهای آزاد را #میشمردم که آهنگ مهربان و دلواپس صدایش در گوشم پیچید: "عبدالله! الهه رو دیدی؟ حالش خوبه؟"
از حرارت محبت کلامش، #قلب یخ زده ام تَرک خورد و با #صدایی شکسته جواب دادم: "سلام مجید..." و چه حالی شد وقتی فهمید الهه اش پشت #خط است که شیشه بغضش شکست و عطر عشقش به مشام جانم رسید: "الهه جان! حالت خوبه؟"
و من با همه #دردی که به جانم چنگ انداخته بود، باز #میخواستم دلش را آرام کنم که با مهربانی پاسخ دادم: "من حالم خوبه! تو چی؟ خوبی؟" که آرام نشد و به جای #جواب من، باز پرسید:
"الهه جان! به من راست بگو! الان چطوری؟"
چقدر دلم میخواست کنارم بود تا #آسمان سنگین غمهایم را پیش چشمان زیبا و نگاه #صبورش زار بزنم که نمیشد و نمیخواستم گلایه های من هم #زخمی به زخمهایش اضافه کند که به کلامی
شیرین جواب دلشوره هایش را دادم: "من خوبم عزیزم! الان که صدای تو رو شنیدم، بهترم شدم! تو چطوری؟"
و باز هم باور نکرد که صدای #نفسهای خیسش در گوشم نشست و آهسته #زمزمه کرد: "الهه جان! #شرمندم، خیلی اذیتت کردم، #قربونت برم! ای کاش مرده بودم و امشب رو نمیدیدم که انقدر عذاب کشیدی!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊