eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
237 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃حاج اصغر در دوران فرماندهی سردار به فرمانده وقت منطقه حلب وصل شد. او بود که ظرفیت وجودی اصغر را کشف کرد. وقتی دید اصغر توانمند است و برای هرچه که به او می‌سپارد از دل و جان مایه می‌گذارد، او را کنار خودش نگه داشت. مسئولیت لجستیک فرمانده وقت حلب به اصغر سپرده شد فرمانده اش می‌گفت: «اصغر! تو کنار من باش و هرجا کاری داشتم تو برام انجام بده.» 🍃شهيد پاشاپور نیرویی بود که هر فرمانده‌ای آرزویش را دارد. اگر کاری به او محول می‌شد، شب و روز برایش یکی می‌شد. دیگر زمان و مکان برایش معنا نداشت، فقط تلاش می‌کرد کارش را به نحو احسن انجام بدهد. همین هم حس اعتماد و آرامش فرمانده اش را تامین می‌کرد. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 لحظاتی از گفتگوی رهبر معظم انقلاب با حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی در جریان عیادت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از ایشان در بیمارستان در خیلی ما اشتیاق داشتیم زیارت کنیم شما را اما نه در بیمارستان! شما در تمام این سالیان عمر مبارک و مفید و وجودتان نافع بوده است. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
لبت غنچه لبخند دلت شاد روز و روزگارت بر وفق مراد عصرت زیبا و به طراوت گلهای بهاری عصرت بخیر🍎🍏 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #فرزند_کوچک_من #قسمت_یازدهم هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد. لقم اسب سرک
📖 مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت. بیشتر نگران علی و خانواده اش بود و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخوردهای اونها باشم. هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده. تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه. چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت. نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم. خنده روی لبش خشک شد، با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد. چقدر گذشت؟ نمی دونم. مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین. - شرمنده ام علی آقا دختره. نگاهش خیلی جدی شد. هرگز اون طوری ندیده بودمش. با همون حالت رو کرد به مادرم: حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید. مادرم با ترس در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون. اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش. دیگه اشک نبود، با صدای بلند زدم زیر گریه. بدجور دلم سوخته بود. - خانم گلم آخه چرا ناشکری می کنی؟ دختر رحمت خداست، برکت زندگیه، خدا به هرکی نظر کنه بهش دختر میده. عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود. و من بلند و بلند تر گریه می کردم. با هر جمله اش شدت گریه ام بیشتر می شد و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه. بغلش کرد، در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد. چند لحظه بهش خیره شد، حتی پلک نمی زد. در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود. دانه های اشک از چشمش سرازیر شد. - بچه اوله و این همه زحمت کشیدی، حق خودته که اسمش رو بزاری. اما من می خوام پیش دستی کنم... مکث کوتاهی کرد، زینب یعنی زینت پدر پیشونیش رو بوسید: خوش آمدی زینب خانم و من هنوز گریه می کردم اما نه از غصه، ترس و نگرانی... ادامه دارد... ---------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
17.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 غاز چران های عصبانی! 🔹حمید نوری در چه شرایطی به ایران بازگشت؟ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بزرگواران امشب در مناظره میز جلوی رویشون نیست که زونکَن های حاوی اطلاعات رو بیارند.😁
جای اقاسید ابراهیم خالی خالی خالی....
آقای رئیسی میگفتن من موندم اگر من نبودم چه حرفی برای گفتن داشتید توی مناظره و بهش توهین میکردید‌... اخی چقدر مظلوم بودی سید....