گل رابه عزیزان میدهند
و محبت را به مهربانان
کدام لایق شماست
که هم عزیزيد هم مهربان
دسته دسته گلهای زیبا
تقدیم به دلهای مهربونتون
عصرتون به زیبایی گل
عصرتون بخیر 💐🍉🍒
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #شاهرگ #قسمت_هفدهم مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم نمی تونستم با چیزهایی که شنیده
📖 #بدون_تو_هرگز
#علی_مشکوک_میشود...
#قسمت_هجدهم
من برگشتم دبیرستان، زمانی که من نبودم علی از زینب نگهداری می کرد، حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه. هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود. سر درست کردن غذا از هم سبقت می گرفتیم. من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ولی عُموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود.
دست پختش عالی بود، حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد. واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی، اما به روم نمی آورد. طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید. سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت. صد در صد بابایی شده بود. گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد.
زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم. حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه. هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد. مرموز و یواشکی کار شده بود. منم زیر نظر گرفتمش.
یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش. همه رو زیر و رو کردم، حق با من بود. داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد. شب که برگشت عین همیشه رفتم دم در استقبالش. اما با اخم، یه کم با تعجب بهم نگاه کرد.
زینب دوید سمتش و پرید بغلش، همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید زیر چشمی بهم نگاه کرد.
- خانم گل ما چرا اخم هاش تو همه؟
چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟
حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین.
ادامه دارد...
---------------------------
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
داریم به قسمت های خاصی از داستان میرسیم که...
خیلی میخواستم حذف کنم این سه چهار قسمت رو با تمام سختی هایی که برای خودمم داشت و داره...، اما به دلایلی که بعد از قسمت ۲۳ میگم خدمتتون دوست داشتم این قسمت های زندگی شهید رو هم نشر بدهم.
امروز سرکار یکی از همکارها حرفی زد که خیلی به درد این روزهای ما می خوره...
برگشت به یکی از همکارها گفت فقط یه جوری بنویس که جواب خدا رو بتونی بدی ها...
یه چیزی باهمین مفهوم.
باخودم فکر کردم ماها همه در برابر رای که میدیم مسئولیم.
حقی ضایع نشه. حق اسلام، حق شهدا و حق مردم...
نکنه خدایی نکرده با انتخاب اشتباه به این وطن و خون هایی که ریخته و به شهید رئیسی که در حین خدمت به شهادت رسید، خیانت کرده باشیم.... و اون موقع هست که سر ما پایین و بد سرانجامی میشه برامون.
پس نگاه کنیم ببینیم نگاه شهدا به کدام طرف است... چه دیدگاهی داشتند...
خدایی نکرده نشیم قوم توابین که بعد از شهادت امام حسین فهمیدن چه کردند و از حمایت نکردن چه آسیبی به پیکره ی اسلام زدند.
خدایا شرمنده نشیم
درست انتخاب کنیم...
الهی آمین❤️
1.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زاکانی: اگر عملیات «وعده صادق» در دورههای قبل انجام میشد چند تا سکتهای و کشته در مسئولان میدیدیم...
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
15.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 آقایان نامزدهای محترم ریاست جمهوری!
👈 انتخابات صحنه دعوا برای کسب قدرت نیست
✍توصیهها و هشدارهای رهبر معظم انقلاب به نامزدهای #انتخابات برای رعایت اخلاق انتخاباتی
📥 مطلب مرتبط: نماهنگ رقابت برای خدمت است؛ نه برای قدرت!
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📌 #داستان_شب
🥮 #بیسکویت_های_برشته_مادرم
زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود.
آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویتها شده است!
در آن وقت، همه کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می کردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویتهای سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.
یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذر خواهی می کرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: «اوه عزیزم، من عاشق بیسکویتهای خیلی برشته هستم.»
همان شب، کمی بعد که رفتم بابام را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویتهاش سوخته باشد. او مرا در آغوش کشید و گفت: «مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد!»
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃آرمان هم مهربان بود هم درس خوان و هم قانون مدار. مسئول حجره داری گفته بود که هر شب باید ساعت ۲۲:۳۰ برق حجرات خاموش شود و کسی هم حق ندارد که بعد از آن ساعت از فضای حجره داری خارج شود.
🍃بسیاری از دوستان چون درسشان باقی مانده بود به صورتی که مسئول متوجه نشود برای خواندن درس به شبستان می رفتند اما آرمان گوشه حجره می نشست و برای اینکه کسی اذیت نشود نور لپ تاپش را خیلی کم میکرد و تا پاسی از شب درس میخواند.
طلبه #شهید_آرمان_علی_وردی🌱
در حرم #امام_رضا(ع)🌷
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊