از شگفتی های امام حسین اینکه..
خیلی توی ذهنم بود گلاب ببرم شب حضرت علی اکبر یا علی اصغر، پخش کنم بین مردم. بریزم به سرشون وسط روضه. خب نشد به خاطر کار و اینها. به کسی هم نگفته بودم.
امشب دم ورودی حسینیه بودم دیدم یه خانم ایستاده گلاب میریزه سر مهمانان امام حسین.
گفتم میخواین من بریزم سرشون؟
گفت آره. خلاصه نیت قلبیم انجام شد.... حین روضه و مداحی آقای بیوکافی رفتم بین مجلس و جمع گلاب پاشیدم سر عزاداران....
الهی بمیرم برای دل حضرت زینب (س) و همراهانشون که وقتی برادرشون و عزیزاشون رو شهید کردن به جای کمک رسانی و محبت اذیت کردن ....
دوستان عزیز، برای سلامتی و تندرستی کامل برادر بزرگوار جانبازمون آقای مالمیر در این شب ها دعا بفرمایید.
ساقی بریز چای
و بگردان سبوی خویش
چون مرهمی به سینه و بغض گلو کند....
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
9.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 روضه حضرت علی اکبر (ع) در بیان استاد مومنی
صلی الله علیک یا اباعبدالله🚩
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🏴
شهادت حضرت علی اکبر(ع)
اینطور بود که علی اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب علی اکبر با شهامت و از جان گذشتگی بینظیری مبارزه کرد. بعد از آن که مقدار زیادی مبارزه کرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش- که این جزء معمای تاریخ است که مقصود چه بوده و برای چه آمده است؟- گفت: پدرجان «الْعَطَش»! تشنگی دارد مرا میکشد، سنگینی این اسلحه مرا خیلی خسته کرده است، اگر جرعه ای آب به کام من برسد نیرو میگیرم و باز حمله میکنم. این سخن جان اباعبدالله را آتش میزند، میگوید: پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشکتر است، ولی من به تو وعده میدهم که از دست جدّت پیغمبر آب خواهی نوشید. این جوان میرود به میدان و باز مبارزه میکند.
مردی است به نام حمیدبن مسلم که به اصطلاح راوی حدیث است، مثل یک خبرنگار در صحرای کربلا بوده است. البته در جنگ شرکت نداشته ولی اغلب قضایا را او نقل کرده است. میگوید: کنار مردی بودم. وقتی علی اکبر حمله میکرد، همه از جلوی او فرار میکردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعی بود، گفت: قسم میخورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.
من به او گفتم: تو چکار داری، بگذار بالأخره او را خواهند کشت. گفت: خیر. علی اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمی آنچنان به علی اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمیتوانست تعادل خود را حفظ کند.
در اینجا فریاد کشید: «یا ابَتاه! هذا جَدّی رَسولُ الله» پدر جان! الآن دارم جدّ خودم را به چشم دل میبینم و شربت آب مینوشم.
اسب، جناب علی اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبی که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم.
اینجاست که جمله عجیبی نوشتهاند: «فَاحْتَمَلَهُ الْفَرَسُ الی عَسْکرِ الْأعْداءِ فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ ارْباً ارْباً»
#استاد_شهید_مرتضی_مطهری
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
مرحوم رحیم صفری، پدر شهید نوید صفری از مدافعان حرم، یک عکس خاصی از لحظه دیدن فرزندشون در معراج شهدا دارند. جمع حاضر هستند به محض اینکه پدر معزز شهید، پیکر رو می بینند سریع میرند و درحالی که پیکر بر زمین هست بغلش می کنند....
بعدا به مرحوم صفری میگن، حاج آقا چی شد یک دفعه اینجور نوید رو به بغل گرفتید؟
میگن خب دلم برای پسرم تنگ شده بود....😔
یاحسین....💔
سلام بر روح پاک شهدای عزیزمان، که علی اکبرهای زمانه هستند....
و لعنت بر کسانی که بعد از ۱۴۰۰ سال یزید زمانه هستند....