eitaa logo
کانال رسمی « ‌‌شهید حامد جوانی »
245 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
186 ویدیو
4 فایل
#شهید ابوالفضلی مدافع حرم حضرت زینب سلام الله زیر نظر خانواده معظم شهید نام جهادی : حـمـــزه متولد:1369/8/26 شهادت:1394/4/4 آرمیده در گلزار شهدای تبریز .قطعه مدافعان حرم ارتباط با ادمین کانال : @Shahid_Hamed_javani_313
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی « ‌‌شهید حامد جوانی »
دلنوشته همسر شهید هسته ای در پی شهادت دانشمند شهید فخری زاده راه و رسم شهادت کورشدنی نیست خواهشی که
و چقدر زیبا فرمودند حضرت امام(ره) که ...بکشید مارا ملت بیدار تر می شود. دلیل عجز شماست که در سیاهی شب متفکران مارا می کشید... چقدر اینجا این جمله ی حضرت امام برای ما دلچسب تر میشه واقعا چقدرررر عاجزند که راهی جز ترور سلیمانی ها و فخری زاده هامون پیش روشون نیست... باید چندتا از زیردستاشون براشون توضیح میدادن که توی دین و مذهب اینها،اگه این اشخاصو بکشید اینها میشن... سخت تر از قبل میایم سراغتون،مطمئن باشید... دوران بزن و در رو تمام شده✌ @shahid_hamed_javani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسمِ الله القاصِمِ الجَبّارین✌ ...می بینم در آینده ی ملتمان آن روزی را که ملت ما به عنوان یک ملت شکست ناپذیر... ملتی که حمله کردن به او حمله کننده را پشیمان خواهد کرد✌ ملتی که تعرض به خود را با قدرت جواب خواهد داد ...درچشم ملت های دیگه و در تاریخ معرفی خواهیم شد (ان شاءالله) ❌ کلیپی که دیدنش توی موقعیت الان لازمه... 🆔 @shahid_hamed_javani313
~بِسمِ رَبِّ الزِّینَب...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~♡~ می باره بارون روی سر مجنون توی خیابون رویایی 🌱یه فنجون کلیپ زیر بارون به یاد همه ی شهدا به خصوص آقاحامد جوانی 🆔@shahid_hamed_javani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~♡~ خاطره ای از آقاحامد به گفته ی برادرشون آقای جوانی ....... روز پنج شنبه ۲۶ فروردین ۹۴ بود که از همه خداحافظی کرد. از پدر، مادر،زن داداشش و علی کوچولو سپس برگشت و مادر رو صدا زد که مامان بیا باهاتون کار دارم. مادر میگفت: منو برد اتاق خودش و یه کاغذ بسته بندی شده بهم داد و گفت این وصیت نامه ی منه اگه برگشتم که هیچ، اگه برنگشتم باز کنید و بخونید. سپس با ماشینِ من راهی مقری شدیم که قرار گذاشته شده بود و به بقیه خانواده هم گفت که دیگه شما نیایید. وقتی به محل مورد نظر رسیدیم و همه همرزماشون اومدن و موقع خداحافظی شد من عین دفعه قبل باهاشون خداحافظی و رو بوسی کردم ولی دیدم اینبار حامد گفت: داداش اینطوری نه! بیا قشنگ آغوشم و سینه ات رو بچسپون به سینم چون به دلم افتاده این آخرین دیداری هست که باهم داریم ... سپس باهم روبوسی کردیم و رفت... که این آخرین دیدارمون شد... @shahid_hamed_javani313
~♡~ یَا اَیّها الرِّفیق🌱 چقدر گاهی دلم بودنت را می خواهد چقدر گاهی دلتنگ تر از قبل می شوم و چقدر گاهی... و چقدر گاهی تو می آیی... همان گاهی که دلم بودنت را می خواهد و دلتنگ تر از همیشه ام @shahid_hamed_javani313
بِسمِ رَبِّ الزِّینَب🌱
~♡~ چقدر قشنگه🌱 همین که از خواب پا میشی به جای چک کردن صفحه ی گوشیت اول بگی😊 ~اَلسَّلامُ عَلَیک یَا اَباعَبدِالله~🌱 ... @shahid_hamed_javani313
~♡~ بِسمِ رَبِّ الزِّینَب🌱 ...خاطره ای از آقاحامد به روایت مادر بزرگوارشون: تقریبا نزدیک چهل روز شده بود که حامد تو کما بود. بعضی اوقات پرستارها اجازه میدادن بریم بالاسر حامد... یکی دو روز مونده به شهادت، بالاسرش با حاج آقا ایستاده بودیم انگار که حواسمون به خودمون نبود یه لحظه دستگاه ایستاد...کلا ضربان قلب قطع شد ولی نمی دونم چرا...فقط من و حاجی بدون هیچ واکنشی به هم نگاه کردیم، شاید یک دقیقه یا شایدم دو دقیقه طول کشید تا ضربان قلب برگشت... دستمو گذاشتم روی سینه حامد دیدم سفت و محکم شده... تو دلم گفتم دیگه یکی دو روز بیشتر نمی مونه... برگشتیم منزلی که اسکان داشتیم کنارش مسجدی بود و همیشه افطاری میدادن. حاجی هم میگفتن که افطار رو نمونیم خونه بریم مسجد و اونجا کنار جمع باشیم. شبِ روزی که قرار بود حامد شهید بشه تو خواب دیدم. کمی آرد دارم و به نیت افطاری دادن به مردم روزه دار مسجد می خوام نان بپزم. صبح که بیدار شدم تعبیر خواب رو نگاه کردم و دیدم نوشته عزیزی رو از دست میدی... دیگه یقینم کامل شده بود...خودمو دیگه آماده کرده بودم.... شب بعد افطار رفتیم بیمارستان دیدیم هرچی از حال حامد میپرسیم پرستارها پاسخی نمیدن! یه لحظه حاجی گفتن اینا که همیشه تحویلمون میگرفتن چی شده یعنی؟! نشستم گفتم انگار خبراییه.... همون لحظه یکی از فرماندهان سپاه وارد بیمارستان شد. مارو که دید اومد جلو، گفتم نمیدونم چرا پرستارا جوابمون رو نمیدن، گفت شما اینجا باشید من برمیگردم... گفتم آقای.... میدونم حامد شهید شده، نیازی به پنهون کاری نیست. بغض فرمانده شکست، گفت: خانم جوانی خداروشکر کنید که حامد جلوی چشمانتونه...یه مدتی کنارش بودید...سه تا از بچه ها شهید شدن نمیدونم به خانواده هاشون چطور بگم که اصلا پیکری ندارن.... همون شب حامدم بردن معراج شهدا کنار سه شهید که فقط دو سه تا از اعضای بدنشون اومده بود.... @shahid_hamed_javani313