eitaa logo
قرارگاه شهیدحمید و عباس‌‌آقا
287 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
922 ویدیو
12 فایل
بسمه رب شهدا و الصدیقین 🌸 می‌گفت همیشـه توی عبـادت، متوجـه باش . . . ! #خدا عاشـق می‌خواد🍃 نه‍ مشتری بهشت ‼️ #شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی🌷 ارتباط با خادم شهید @Khadem_Shahid_hamid
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀شهید مدافع حرم رسول خلیلی🥀 ▪️نام و نام خانوادگی : محمدحسن(رسول)خلیلی ▪️نام پدر:رمضانعلی 📅ولادت:۱۳۶۵/۰۹/۲۰ ▪️محل ولادت:تهران 📅شهادت:۱۳۹۲/۰۸/۲۷ ▪️محل شهادت:حلب_سوریه ▪️نحوه شهادت:روز دوشنبه۲۷آبان۱۳۹۲مصادف با۱۴محرم الحرام۱۴۳۵در ساعت۱۴بعدازظهر درحال پاکسازی یکی از محورهای دشمن بال در بال ملائک گشود وزندگی جاودانه اس در بهشت را آغاز کرد وبه فیض عظیم شهادت نائل گشت. ▪️مزار:گلزارشهدای تهران،قطعه ۵۳ تولدت مبارک رفیق🌱💙 ____________________ 🌱@shahid_hamid_siahkaly
به مناسبت تولد شهید: زندگی نامه محمد حسن (رسول) خلیلی شهید محمد حسن (رسول) خلیلی ، فرزند دوم خانواده‌ی آقای رمضانعلی خلیلی در تاریخ ۱۳۶۵/۹/۲۰ ه.ش. در تهران به دنیا آمد. ایشان دانش آموخته ی دانشگاه امام حسین علیه السلام در رشته ی مدیریت بودند و بر حسب وظیفه ، به سوریه اعزام شده بودند و دارای تخصص های تخریب - تاکتیک و جنگ های نامنظم داشتند. ایشان علاقه ی فراوانی به کارهای هیجانی ، ورزش (جودو ، کاراته ، کوهنوردی و راپل) ، خوشنویسی ، نقاشی ، طراحی ، سفر ، زیارت اهل بیت علیهم السلام و شهدا ، خدمت به شهدا حتی با رنگ آمیزی قبورشان ، شرکت در مجالس اهل بیت (ع) و... داشتند. خصوصیات اخلاقی شهید محمد حسن (رسول) خلیلی شهید رسول خلیلی، علاقه ی فراوانی به شهید حاج محسن دین شعاری داشتند و از صفات بارز اخلاقی ایشان می توان به خوش رویی و شوخ طبعی ، دل رحم ، دلسوز بودن نسبت به دیگران ، ورزشکار بودن، عاطفی و پیگیری برای حل مشکلات دیگران بودن، بخشنده بودن، سر به زیر و با حیا ، با غیرت بودن ، ولایی بودن و ... اشاره نمود. نحوه ی شهادت شهید محمد حسن (رسول) خلیلی این عزیز بزرگوار در تاریخ : ۲۷ آبان ماه سال ۱۳۹۲ ه.ش. توسط تروریست های تکفیری در حلب سوریه، به شهادت رسیدند و مزار شریفشان در گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها ، قطعه ۵۳ ، ردیف ۸۷/الف می باشد. ماجرای سنگ قبر شهید محمد حسن (رسول) خلیلی و خواب خطاط سنگ قبر شهادت ایشان همزمان شد با ضریح گذاری جدید برای حرم امام حسین(علیه السلام) و زمانی که این ضریح نصب شد، سنگ کاری داخل حرم امام حسین(علیه السلام) تغییر کرد و آن سنگ های مرمر سبز به سنگ های مرمر سفید رنگ تغییر کرد که از آن سنگ حرم، سنگ مزار شهید نیز به صورت شش ضلعی مشابه حرم امام حسین(علیه السلام) برش خورد و با آب طلا نیز نوشته شد و همزمان با آغاز سال نو، رونمایی شد. از خطاط سنگ مزار شهید رسول نقل شده است: وقتی در بهشت زهرا نگاهم به روح الله خلیلی و دوستش افتاد گفتم: ببخشید این سنگ مزار چه کسی است؟ گفتند: چطور؟ گفتم: اصلاً نمی دانستم قرار است، امروز برای نوشتن سنگ قبر، به اینجا بیایم. دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام مرا خواسته اند و گفتند شما مأمور شده ای روی ضریح آقا، قرآن بنویسید. آن ها به من گفتند: سنگ را از حرم امام حسین (علیه السلام) آورده اند و قرار است برای یک شهید نصب شود، حالم منقلب شد... ___________________ 🌱@shahid_hamid_siahkaly
قرارگاه شهیدحمید و عباس‌‌آقا
در محضر #شهیدزین_الدین🌷👆 سالروز شهادت 🌷🥀 ✔️می‌ترسم_از_خودم ... ▫️زمانی که عکس شهدا رو به دیوار اتا
چقدر خوبه آخرش شهادت باشه🥀 🌷 چندقدمی ازلب جاده به سمت تپه رفتیم 🗻، بالای سرکارکه رسیدیم، دیدم تا جایی گه توانستند کارراپیش بردند؛ اما دو قسمت اصلی خنثی نشده بودوبه اصطلاح تله را زخمی کرده بودند. چندتا سیم آویزان مانده بود،تایمرازکارافتاده بود⏱؛اما تله کاملا نبض داشت.سیم چین ،انبردست،کاترو...داخل جیب خشابم بود.کمی فاصله گرفتم و سوئیچ را به مصطفی دادم🔑،گفتم:«بی سیم و تلفن را خاموش کن📞، بذارتوی ماشین.چندتا وسیله هم باخودت بیار». قبل از اینکه خیلی ازمن فاصله بگیرد، صداش کردم، کلید اتاق 🔑🚪و‌کمدم را به سمتش پرتاب کردم و گفتم:«بیا اینا دستت باشه». قبل از اینکه بنشینیم پای کار ، نگاه کردم،دیدم علاء خیلی نزدیک من ایستاده، لبخندی به او زدم و گفتم :«برای چی چسپیدی به من ؟ یکم برو عقب تر که چیزیت نشه». بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و آرام کنارمین نشستم💣. درست حدس زده بودم؛دوزمانه بودوباکوچک ترین حرکت دومی فعال می شد؛برای لحظه ای رایحه سیب همه جا پیچید. یک مرتبه دردلم چیزی شبیه قندآب شد. حس کردم درمرکز نور وحرارت قرارگرفتم.گردو خاک که فرونشست ،سیدعلاء ازته دل فریاد می زد؛ به صورتش نگاه کردم.چشم چپش کامل ازحدقه بیرون زده بودوخون تمام صورتش را گرفته بود😣. مصطفی چندبارزمین خوردو بلندشد،موج انفجاراوراگرفته بود.... علاء دست روی چشمش گذاشت؛ ولی خون از لای انگشت هایش بیرون می زد. مصطفی همان طور که گیج می خورد، به سختی خودش رارساند به ماشین و بی سیم رابرداشت.دست هایش جان نداشت کلید روشن شدن را فشار دهد.انگشت هایش می لرزید. باهرجان کندنی بود، بالاخره بی سیم را روشن کرد و‌رفت روی خط ابو حسنا:📞 __ابوحسنا،ابوحسنا،خلیل📞 درفاصله آمدن جواب از بی سیم ، نفسش که انگارگره خورده بودراآزادکرد، آه کوتاهی کشیدو بعد هم باپشت دست چشم هایش را پاک کرد. باز هم کلید رافشاردادو گفت:«ابوحسنا،ابوحسنا،خلیل».📞 بعد چندثانیه صدای ابوحسنا آمدکه می گفت:«خلیل جان به گوشم». مصطفی سرش را به صندلی تکیه داد . آب دهانش را که مثل زهر تلخ شده بود،قورت داد.انگارکه یک مشت خاک خورده بود، صورتش را درهم کردوگفت:«حاجی منم مصطفی،خلیل کربلاییشد».🕊🕊 ابوحسنا باتشرپرسید:«درست حرف بزن، خلیل چی شده؟ مصطفی باگریه گفت:«خلیل کربلایی شد،حاجی بدبخت شدیم».😭😭😭🕊🕊🕊🕊 ⌈.🌱.@shahid_hamid_siahkaly
رفیـــق یعنے وقٺی نگـاش مےڪنی لبخند خدارو تو وجودش حس مےڪنی.. 🌸