#خاطره
#مهمان_نواز_بامرام
#قسمت_دهم
انگار عباس از قبل هدیه من رو کنار گذاشته بود مگر میشود مهمان دعوت کنی و مقدمات مهمان داری را مهیا نکنی!
مادر شهید رفتن و برگشتن
حاج مؤمن دوباره اومد
گویی تعجب کرده باشه،گفت :
اینو دیگه واسه چی اوردی؟
حاج خانم گفتن: نمیخوام مهمون ویژه ی پسرم دست خالی از اینجا بره
مادره دیگه هوای بچه اش رو که داره هیچ حواسش به رفقای بچه اش هم هست
حاج مؤمن با خنده گفت :اینو بگیر که نری پیش عباس بَدِ منو بگی بیاد تو خوابم گوشمو بپیچونه😂😂
حالا هدیه عباس چی بود
یه تیکه پارچه سبز یادگار از سفر اربعین
که به مادرش هدیه داده بود
همون سفری که مسیر عاشقیه و شوق رسیدن به سفينة النجاة رو در دل می پرورونه
خیلی خوشحال شدم با این هدیه
حاج خانم به عنوان یادگاری یه انگشتر و یه تسبیح و چندتا پیکسل به خانمم هم هدیه دادن
پدر شهید وسایل عباس رو به ما نشون داد و بعد از اون یه عکس یادگاری با پدر شهید گرفتم
دیگه کم کم از پدر و مادر عباس خداحافظی کردیم از منزل خارج شدیم
رفتیم به سمت اقامت گاه تا شب رو استراحت کنیم و صبح حرکت کنیم به سوی شهرمون
حس و حالم غیر توصیف بود،قدم به قدم که توی شهر راه میرفتم رد و پای عباس را حس می کردم
به هرحال یه روزی عباس هم در این خیابان ها قدم گذاشته است
#ادامه_دارد...
#قرارگاه_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
⌈.🌱.@shahid_hamid_siahkaly ⌋