فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسلایم🌸🍃
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
#تلنگرانہ
با دقت بخون🙂
نگاه دید مثبت خیلی مهمه هاااا(:
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
#ادیـبانه♥️🖇️
زندگی کوتاه تر از آن است
که لحظاتت را به دست غم بدهی…🌸
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
Piano - unknown .mp3
3.57M
#موسیقی_بیکلام🌙
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
#داستان_واقعی
سه دقیقه درقیامت🌸
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
#ڈاسْثانِ_سْہ_دَڨیڨہ_دَرْ_ڨی٘ـامَثْ𖣔
1️⃣ 🌴 آزار مؤمن 🌴
در دوران جوانی؛ در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم. روزها و شبها با دوستانمان با هم بودیم. شب های جمعه، همگی در پایگاه بسیج دور هم جمع میشدیم و بعد از جلسه قرآن، فعالیت نظامی و گشت و بازرسی و... داشتیم.
در پشت محل پایگاه بسیج، قبرستان شهرستان ما قرار داشت. ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن وادی دادم...
برخی شب های جمعه تا صبح در پایگاه حضور داشتیم...
یک شب زمستانی، برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: چه کسی جرعت دارد، الان تا آخر قبرستان برود و برگردد؟!
گفتم: این که کاری ندارد! من الآن میروم...!
او هم به من گفت: باید یک لباس سفید بپوشی. من سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم...
خِس خِس صدای پای من بر روی برف از دور هم شنیده می شد. من به سمت انتهای قبرستان رفتم.
اواخر قبرستان که رسیدم؛ صوت قرآن شخصی را از دور شنیدم...!!!
یک پیرمرد روحانی که از سادات هم بود؛ شبهای جمعه تا سحر در آخر قبرستان؛ داخل یکی از قبرها مشغول عبادت و قرائت قرآن می شد.
فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با آن آقا سید شوخی کنند...!
می خواستم برگردم، اما با خودم گفتم: اگر الآن برگردم؛ همه رفقا میگویند تو ترسیدی...!!!
برای همین تا انتهای قبرستان رفتم. هرچه صدای پای من نزدیکتر میشد؛ صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد.
از لحن صدای او فهمیدم که ترسیده؛ ولی به مسیر ادامه دادم تا این که به بالای قبری رسیدم که سید، داخل آن مشغول عبادت بود.
یکباره تا مرا دید فریادی زد و حسابی ترسید!!! من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم...!
پیرمرد سید، رد پای مرا، داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود. من هم در ابتدا کتمان کردم؛ اما بعدش از او معذرت خواهی کردم. او هم با ناراحتی بیرون رفت؛ بدون آنکه حرفی بزند.
حالا، چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عملم حکایت آن شب را دیدم...
نمی دانید چه حالی شدم!!!
وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عملم میدیدم، خصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم، از درونم عذاب می کشیدم.
از طرفی در این مواقع باد سوزانی از طرف چپِ من شروع به وزیدن میگرفت، طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد.
وقتی چنین اعمالی را مشاهده می کردم به گونه ای آتش را در نزدیکی خودم می دیدم که چشمانم دیگر تحمل نداشت...!
همان موقع دیدم که آن پیرمرد سید که چند سال قبل از دنیا رفته بود و مرحوم شده بود؛ از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت!!
سید به آن جوان گفت: « من از این مرد نمیگذرم. او مرا اذیت کرد و خیلی ترساند.»
من هم به جوان پشت میز گفتم: به خدا قسم نمیدانستم که سید در داخل قبر عبادت می کند!!!
جوان پشت میز به من گفت: « اما وقتی نزدیک شدی فهمیدی که او داخل قبر، قرآن میخواند؛ پس چرا همان موقع برنگشتی؟»
آنجا بود که دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...!
خلاصه؛ پس از التماس های فراوان ثواب دوسال از عبادت های مرا برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود...
دو سال نمازی که بیشتر به جماعت بود...
دو سال عبادتم را دادم؛ فقط به خاطر آزار و اذیت یک مومن...!!! (( گروه شهید ابراهیم هادی هنگام مصاحبه با راوی کتاب سه دقیقه در قیامت، به اینجای ماجرا که رسیدند؛ بارها و بارها؛ مصاحبه به خاطر گریه های ایشان قطع شد... یادآوری این خاطرات در دنیای برزخ برای راوی بسیار سخت بود...))
اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم که فرمودند: « حرمت مومن؛ از کعبه خانه خدا بالاتر است...»
★★★
در لابلای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم.
شخصی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی می کردیم. همدیگر را سر کار میگذاشتیم.
یک بار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و خیلی بد او را ضایع کردم؛ خودم هم فهمیدم کار بدی کردم؛ برای همین سریع از او معذرت خواهی نمودم. او هم چیزی نگفت...!!!
گذشت... تا روز آخر که میخواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم. دوباره به همان دوست دوران جوانی زنگ زدم و گفتم فلانی من خیلی به تو بد کردم و در طول سالیان، تو را اذیت نمودم. دارم به اتاق عمل می روم. شاید برنگردم! خواهش می کنم من را حلال کن...
بعد در مورد عمل جراحی به او گفتم و دوباره به او التماس کردم تا اینکه گفت: حلال کردم... انشاالله که سالم و خوب برگردی..!
آن روز در نامه عملم، در دنیای برزخ همان ماجرا را دیدم...
جوان پشت میز به من گفت: « همین دیشب این دوست شما از تو راضی شد، اگر رضایت او را نگرفته بودی باید تمام اعمال خوب خودت را میدادی تا بلکه رضایت او را کسب کنی!! چرا که آبروی یک مومن را برده بودی... »
#پروفایل
جذاب دخترونه♥️
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گوهرانه_احکام🍃
📚آموزش احکام
📚اقسام آب👌👌
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هنرمندانه🦋
🌼دوخت ماسک پارچه ای😷😷
🌸ماسک پارچهای رو حتما روی ماسک سهلایه طبی بزنید💞
.
.
🌼ایـده 🔮
🌸خـلاقیـت 💡
🌼خـانه_داری 🎀
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
1702633219_-222202.mp3
6.6M
#تدبرانه
اعمال بد و خوب ما
کجا می روند ؟؟؟
#استاد_چیت_چیان
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قشنگیجات_نی_نی
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
#عاشقانه_مهدوی💕
🔹 بیقیمتمو جز تو خریدار ندارم...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
#بک_گراند🌿
تقدیم نگاه های زیباتون😍👌
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
🔆 #پندانه
✍ حواسمون هست که دوربین خدا همیشه روشنه؟
🔹دیدین گاهی میریم عروسی یا جشن تولد، دوربین داره فیلمبرداری میکنه و تا نوبت به ما میرسه، خودمون رو جمعوجور میکنیم؟ چرا؟ چون دوربین روی ما زوم میکنه؛ نکنه زشت و بدقیافه بیفتیم!
🔸اگه فقط به این فکر کنیم که دوربین خدا همیشه روشنه و روی ما زوم شده، شاید یه جور دیگه زندگی میکردیم!
🔹شاید اخلاقمون یه جور دیگه بود! شاید لحن صحبتمون یه جور دیگه میشد!
🔸مطمئن باشیم که دوربین خدا همیشه روشنه و روی تکتک ما زوم شده؛ چون خودش فرمود:
💠 «ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری؛
آیا نمیدانند خدا میبیند؟»(علق:۱۴)
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
#ادیـبانه♥️🖇️
شعــــــࢪ می گۅیـــم،
ولـــــے معشوقـــــہای دࢪ ڪـاࢪ نیســٺ!
آه مݩ دیـــۅانــہام؛
دیــــۅانـــہ بــۅدݩ عــاࢪ نیـــســـت...
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
#داستان_واقعی
سه دقیقه درقیامت🌸
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝