eitaa logo
خاطرات و کرامات شهید عاملو
2هزار دنبال‌کننده
842 عکس
350 ویدیو
21 فایل
مؤلف: @alirezakalami صاحب ۱۲ عنوان کتاب ازخاطرات #شهدا نویسنده سه کتاب از شهید عاملو با عناوین #سه_ماه_رویایی و #رویای_بانه و #شهید_کاظم_عاملو 👈برای دسترسی سریع به #فهرست مطالب کانال، ابتدا پیام «سنجاق‌شده» را کلیک کنید، سپس به سراغ #هشتک‌ها بروید 🫡
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی کنسروها را پخش می‌کرد، گفت "دکتر گفته قوطی‌ها شو سالم نگه دارین. منم پرسیدم آخه قوطی خالی کنسرو به چه درد می‌خوره!! بعد خود شهید چمران پیداش شد، با کلی شمع. توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد. شب قوطی‌ها را فرستادیم روی رودخانه اروند. عراقی‌ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش می‌ریختند!😁 @shahid_ketabi
در نوع ، چیزی از آرمان علی‌وردی و روح‌الله عجمیان کم نداشت. منتها دوربینی نبود که جنایت را به تصویر بکشد. مادر می‌گوید: در مراسم تشییع، خانمی گفت: «پسر شما شیر بود.» پرسیدم: چطور؟ گفت: «اغتشاشگران ریختند چادر مرا بکشند، اما پسرت اجازه نداد» روایتی از شهید قهرمان وطن، سلمان امیراحمدی @shahid_ketabi
گفت: میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت ۴ صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون. بیست الی بیست‌و‌پنج دقیقه گذشت، اما نیومد! نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب می‌خونه و زار زار گریه می‌کنه! بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف‌جون کردی، می‌خواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می‌خوام داروهام رو بخورم؟! برگشت و گفت: «خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من ۱۶ سالمه، چشام مریضه، چون توی این ۱۶ سال امام زمان(عج) رو ندیده؛ دلم مریضه بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم؛ گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم!» ﺷﻬﯿﺪ عباس ﺻﺎﺣﺐ‌ﺍﻟﺰﻣﺎنی @shahid_ketabi
روز شهادت امام هادی(ع) به دنیا آمد، اسمشو گذاشتن هادی، به امام هادی(ع) علاقه زیادی داشت و در سامرا؛ شهر امام هادی به رسید. طلبه شهید 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 یه قانون تو دنیا هست که میگه تو زندگی عاشق هر چی باشی مثل همون میشی.. حواسمون باشه تو زندگیامون به چی دلبستگی داریم!!! نگاه کنیم به زندگی ببینیم اونها عاشـق چی بودن...!؟؟؟ @shahid_ketabi
❌مسؤلین با دقت بخوانند❌ توی کوچه پیرمردی رو دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود... سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛😞 اون شب رخت و خواب آزارم می‌داد! و خوابم نمی‌برد از فکر پیرمرد...💭 رخت و خوابم رو جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم. می‌خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم. اون شب، سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم ...‼️ اما روحم شفا پیدا کرد چه مریضی لذت‌بخشی ...☺️ راوی : 🌷 @shahid_ketabi
✅ بهش گفتند: برامون یه شعر می‌خونی؟ گفت: میشه دعای فرج بخونم؟ گفتند بخون و چقدر زیبا خوند! گفتند: بَه‌بَه چقدر زیبا خوندی! 🍀گفت: من روزی هزار بار دعای فرج می‌خونم! 🔸 ازش پرسیدند: چرا هزار بار؟! 💠گفت:اینقدر‌ می‌خونم‌ تا ظهور کنه آخه میگن: اگه امام زمان ظهور کنه، شهدا هم باهاش میان شاید یه بار دیگه بابامو ببینم😔😭 (فرزند شهید مدافع حرم) 👈 تصویر مربوط است به فرزند شهید مدافع حرم_شهید اکبر زوارجنت در تشییع پیکر مبارک پدر. @shahid_ketabi
🌹 خواهرشهید مجید قربانخانی : وقتی از سفــر ڪـربلا برگشـت مـــادر پرسیده‌بود چه‌چیزی ازامام‌حسین‌(ع) خواستی؟ مجید گفته بود یک نگاه به حضرت ابالفضل(ع) کردم و یه‌نگاه به گنبد امام حسین(ع)، گفتم آدمم کنید. مجیــد هیچ وقت اهل نمـاز و روزه و دعــا نبــود‌، اما سه‌چهار مــاه قبــل از رفتن به سوریه به ڪلی متحول شد‌، همیــشه در حال دعـــا و گــریــه بود، نمـــازهایش را سرِوقت می‌خــواند و حتی نمــاز صبحش را نیز اول وقـت می‌خـواند، خودش همیشـہ می‌گفـت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتـاده که این‌طور عوض شده‌ام و دوست دارم همیشه دعــا بخوانم و گــریه ڪنم و همیشه در حال عبــادت باشم. در این مدتی که دچار تحول‌روحی و معنوی شـده بـود همیــشــہ زمـــزمــه لبـــش «پناه حرم، کجا می‌روی برادرم» بود؛ همیشـه ارادت خــاصــی به حضـــرت زینــب (سلام‌الله‌علیها) داشــت.  @shahid_ketabi
۹ بهمن ۱۴۰۱، چهلمین سالگرد شهادت فرمانده قرارگاه کربلا، سردار شهید دکتر مجید بقایی و جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه، سردار شهید غلامحسین افشردی«حسن باقری»، حین شناسایی منطقه فکه قبل از آغاز عملیات والفجر مقدماتی با خمپاره‌ی دشمن بعثی. به همراه شهیدان توکل قلاوند، مجتبی مؤمنیان و محمدتقی رضوانی، در سنگر دیده‌بانی. ✅سردار شهید بقایی معاون سردار شهید افشردی بود. قبل از عملیات والفجر مقدماتی قرار شد که عده‌ای از فرماندهان جنگ، دیداری با حضرت امام خمینی داشته باشند، اما شهیدان بقایی و افشردی و چند تن دیگر، در منطقه عملیاتی ماندند و صبح روز بعد با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به طرف محل مورد نظر حرکت کردند. بقایی در طی مسیر مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره‌ی والفجر بود. او به کمک یکی از دوستانش این سوره‌ی شریفه را از حفظ می‌خواند. پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیده‌بانی حرکت کردند. بقایی در بین راه به یکی از همراهانش می‌گوید: آیا می‌شود انسان به این درجاتی که خداوند در قرآن فرموده است، برسد که: یا ایتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعی الی ربِّکِ راضیهً مرضیهً فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی. آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان می‌دهد که به آن مرحله عالی نیل گردد؟ هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و او جواب سؤال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت کرد و با شهادت، به مقام قرب الهی رسید. @shahid_ketabi
آقا جلیل حقوقش را از سپاه نمی‌گرفت پرسیدم آخه چرا ؟! می‌گفت: الان وضع اقتصادی کشور خوب نیست، جنگه ! باید همه به انقلاب کمک کنیم... . @shahid_ketabi
•~❄️~• بہ‌‌رفیقش‌پشت‌تلفن‌گفت: ذکر"الهےبہ‌رقیــہ‌"بگومشکلت‌حل‌میشہ رفیقش‌یك‌تسبیح‌برداشت بہ‌ده‌تانرسیده دوستاش‌زنگ‌زدن‌وگفتن‌سفر کربلاش‌جورشده..!💔 -شھیدحسین‌معزغلامے @shahid_ketabi
📸 یک قابِ پدر و پسری ... عمو درویش پیرمردی‌حدود ۸۵ ساله بود کـه همیشه به نیروهـای کـم سن و سال روحیه می داد. همرزم و فرزندِ رشیدش، قاسم، در پدافندی عملیات بیت‌المقدس۴ به درجه رفیع شهادت نائل شد. 🌱|@shahid_ketabi
نمی‌خواهم عکسش رو ببینم ! چند روز پیش بچه‌دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه‌ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم:"هان، آقا مهدی خبری رسیده؟" چشم‌هایش برق زد. گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن". خیلی دوست داشتم عکس بچه‌اش را ببینم. با عجله گفتم:"خب بده، ببینم". گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم. قیافه‌ام را که دید، گفت:" راستش می‌ترسم؛ می‌ترسم توی این بحبوحه‌ی عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش". نگاهش کردم.چه می‌توانستم بگویم؟ گفتم:" خیلی خب، پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می‌بینم". ــــــــــــــــــــــــ خاطره‌ای از شهید مهدی زین الدین/ تو که آن بالا نشستی،ص۳۹ @shahid_ketabi
🌹خیلی امام رضایی بود. تقریبا همه کسانی که او را می‌شناختند، این را می‌دانستند. هر وقت عازم مشهد می‌شد، چند نفر را هم همراه خود می‌کرد و گاهی خرج سفرشان را هم می‌داد. آنقدر زود دلش برای امامش تنگ می‌شد که هنوز عرق سفرش خشک نشدہ، دوبارہ راهی می‌شد. می‌گفت: «امام رضا خیلی به من عنایت داشته. کم‌لطفیه اگه نرم دیدنش!» همیشه  باب‌الجواد را برای ورود انتخاب می‌کرد. گاهی ساعت‌ها می‌نشست همانجا و چشم می‌دوخت به گنبد و با حضرت حرف می‌زد. می‌گفت: «اگه اذن دخول خوندی و چشمِت تر شد، یعنی آقا قبولت کرده.» مانند خیلی از بزرگان حرم را دور می‌زد و از پایین پا وارد حرم می‌شد. مدتی در صحن می‌نشست و با امام درد و دل می‌کرد. سفر کربلا را هم از گرفته بود. موقع برگشت روی یکی از سنگ‌های حرم تاریخ سفر بعدی‌اش را می‌نوشت و امام هم هر دفعه آن را امضا می‌کرد… "شهید مدافع حرم "   @shahid_ketabi
💠 زرنگی در وقت نماز !! ✍️آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا می‌کردم. حالت عجيبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره می‌خواند مثل اين که خدا را می‌بيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا می‌کرد. بعدها در مورد نحوه‌ نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: «اشکال کار ما اينه که برای همه وقت می‌ذاريم، جز برای خدا! نمازمون رو سريع می‌خونيم و فکر می‌کنيم زرنگی کرديم؛ اما يادمون ميره اونی که به وقت‌‌ها برکت می‌ده، فقط خود خداست». 📚مسافر کربلا، ص ٣٢، @shahid_ketabi
دستگیری ژنرال ! آن موقع که صدام خیلی شهرها را بمباران می‌کرد، حسن نامه‌ای به او نوشت: «اگر جناب صدام حسین ژنرال است، پس به راحتی می‌تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوه‌ای که می‌پسندد، بجنگد؛ نه این که با بمب افکن‌های اهدایی شوروی محله‌های مسکونی و بی‌دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد». در جواب نامه حسن، صدام، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژه‌اش به دشت عباس فرستاد تا به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد. سال‌ها قبل در اسکاتلند، حسن، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتش‌های منتخب جهان دیده بود. آن‌جا گروه حسن اول شد و عراقی‌ها هفتم شدند. حالا در میدان جنگ حقیقی، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و با یک طرح غافلگیرانه ژنرال عبدالحمید را قبل از رسیدنش به خاک ایران اسیر کرد!😁 ــــــــــــــــــــــ خاطره‌ای از شهید حسن آبشناسان/ امتداد۴۱،ص۴ @shahid_ketabi
می‌گفت.. ای‌خواهران!جهادِ شما‌ شماست.. واثری‌که‌حجاب‌شما‌می‌تواند‌بررویِ‌ مردم‌بگذارد، خونِ‌مانمی‌تواند‌بگذارد!' شهید‌محمدرضاشیخی @shahid_ketabi
دعای فرج هنوز هلی‌کوپتر برای برگشت بلند نشده بود که درگیری سنگینی آغاز شد. ۲۰ دقیقه طول کشید تا نیروها آرایش بگیرند و عملیات پاک‌سازی منطقه را آغاز کنند. ناآشنایی با محل و کم بودن مهمات باعث شد تا بخشی از نیروها عقب‌نشینی کنند. هلی‌کوپتر آمد و بچه‌ها را برد، سروان علی صیاد شیرازی و نیروهایش جاماندند. علی که متوجه نگاه‌های نگران و ناامید همراهان شد، شروع کرد دوره‌های نظامی مختلفی را که دیده بود برای آنان شرح دادن تا بدین وسیله اعتمادشان را جلب کند و تابع دستوراتش باشند. علی به امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- متوسل شد و دعای فرج خواند. خودش می‌گفت: «همین که دعا را خواندم، بلافاصله طرح عملیات به ذهنم خطور کرد و تمام تاکتیک‌هایی را که به صورت تئوری خوانده و هیچوقت عملاً استفاده نکرده بودم به ذهنم رسید؛ آن هم تاکتیک عبور از منطقه خطر و شرایطی که احساس می‌کردیم در محاصره‌ایم». ـــــــــــــــــــــــ خاطره‌ای از شهید علی صیاد شیرازی /عاشق ترین صیاد،ص ۵۳ @shahid_ketabi
همیشه‌ با وضو بود موقع‌ شھادت‌ هم‌ با وضو بود دقایقی‌ قبل‌ از شھادتش‌ وضو گرفت‌ و رو به‌ من‌ گفت‌: ان‌شاءالله‌ آخریش‌ باشه! و آخریش‌ هم‌ بود:)... شھید محمود رضا بیضایی... @shahid_ketabi
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود، هیچ کس نتونست از این جا رد بشه". گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می‌تونیم انجام بدیم". رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی. محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد. آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط". جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!". گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی‌رسه". گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد". گفتم:" چه کاری؟" با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی‌رسیم". ــــــــــــــــــــــــــ خاطره‌ای از / ساکنان ملک اعظم،ص ۸۸ @shahid_ketabi
امروز جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ پنج روز است که در محاصره هستیم. آب و غذا و مهمات نداریم. شمار بچه‌های کانال کمیل بسیار کم است و بسیاری شهید و یا زخمی شدند. باقی هم از عطش فراوان توانی برایشان نمانده است. -------------------------------------------- امیدواری دادن‌های ابراهیم بهترین رزق این چند روز برای بچه‌ها بود.. ابراهیم می‌گفت : اگر همگی هم شهید شویم تنها نیستیم، مطمئن باشید مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها می‌آید و به ما سر می‌زند. در همین حال رزمنده‌ای فریاد زد : مادر بخدا قسم اگر گردان کمیل در مدینه بود هرگز نمی‌گذاشتند به تو سیلی بزنند. نوای مادر مادر در کانال طنین انداز شده بود... کماندوهای عراقی به کانال رسیدند و شروع کردند به قتل عام بچه‌های باقی مانده کمیل و حنظله بچه‌های کمیل و حنظله همراه با راهپیمایی ۲۲ بهمن در شهرهای مختلف ایران داشتند حماسه دیگری رقم می‌زدند. ابراهیم باقی رزمندگان را به عقب راند و خود در برابر کماندوها مقاومت می‌کرد که ناگهان نوایی بلند شد : 🌺 ابراهیم شهید شد...🌺 @shahid_ketabi
می‌گفت: «دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است. آخر در مقابل خانواده‌هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده‌ام». در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می‌کرد. می‌گفت: " آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد". در نامه‌ای که برای دخترش، بنت‌الهدی فرستاد، نوشته بود: " دخترم! شاید زمانی فرا رسد که قطعه‌ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هستی، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی‌رسد". یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می‌کرد، که از او شنیده:" دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است". ــــــــــــــــــــــــ خاطره‌ای از / پرواز در قلاویزان،ص۱۳۲ @shahid_ketabi
در دفترچه «محاسبه نفس» خودش نوشته بود : یک شنبه ۲۲/۲ ۶۵- دوم رمضان المبارک «بل الانسان علی نفسه بصیره ولو القی معاذیره، یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم» ۱-نماز صبح خیلی دیر خوانده شد و تعقیبات چندان مورد توجه نبود ۲-کمی نسبتا زیاد تندخویی کردم و صدایم را بلند کردم ۳-چند مورد چشم نگاه‌های اضافی به دنیا داشت ۴-مزاح‌های غیر لازم در دو مورد دیده شد، باید دقت یبیشتری در مزاح کردن شود ۵-یاد مرگ اصلا تا ظهر وجود نداشت ۶-عجب و غرور می‌خواهد بروز کند ۷-در قرآن خواندن احساس می‌کنم شیطان می‌خواهد نیت را ریا کردن و قیافه گرفتن برای مردم قرار دهد، باید خیلی مواظب باشم ۸-تواضع و خشوع چندان مورد دقت قرار نداشت. ----------------------------------------------- (خدایا! من دقیقاً کجای این عالمم !؟😔) @shahid_ketabi
📸 عکس شهیدی که در اتاق رهبر معظم انقلاب نصب شده بود⁉️ ♦️آقا فرمودند:«شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست…الله اکبر…من اینرا در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم.» 👆به آقا گفتم: «آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می‌رساند.» ♦️آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ گفتم: « این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه‌اش را بسته که گرد و خاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه‌اش هنوز تیر شلیک نکرده است.» با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و باحالتی زیبا فرمود: الله اکبر…عجب…سبحان الله…سبحان الله ⭕️@shahid_ketabi
🌹 مادر محمدهادی ذوالفقاری: از روز اول به ما یاد داده بودند که نباید گرد گناه بچرخیم. زمانی هم که باردار می‌شدم، این مراقبت من بیشتر می‌شد. بسیار در مسائل معنوی مراقبت می‌کردم. به غذاها دقت می‌کردم و هر چیزی را نمی‌خوردم. 📚 منبع: کتاب «پسرک فلافل فروش» ✨ پیامبر اکرم -صلی‌الله‌علیه‌وآله- : فرزندان‌تان را در رَحِم مادران‌شان تربیت کنید؛ عرض شد: چگونه؟حضرت فرمودند: به مادرشان در زمان بارداری غذای حلال دهید. 📚 جنگ مهدوی، ص۱۳۲ ✨ | امام صادق -عليه السلام- : «مال حرام در فرزندان آشكار می‌شود و روی آن‌ها اثر می‌گذارد» 📚 الکافی، ج۵، ص۱۲۴ 🔖 @shahid_ketabi
در دفترچه «محاسبه نفس» خودش نوشته بود : یکشنبه ۲۲/۲ ۶۵- دوم رمضان المبارک «بل الانسان علی نفسه بصیره ولو القی معاذیره، یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم» ۱-نماز صبح خیلی دیر خوانده شد و تعقیبات چندان مورد توجه نبود ۲-کمی نسبتا زیاد تندخویی کردم و صدایم را بلند کردم ۳-چند مورد چشم نگاه‌های اضافی به دنیا داشت ۴-مزاح‌های غیر لازم در دو مورد دیده شد، باید دقت یبیشتری در مزاح کردن شود ۵-یادِ مرگ اصلاً تا ظهر وجود نداشت ۶-عُجب و غرور می‌خواهد بروز کند ۷-در قرآن خواندن احساس می‌کنم شیطان می‌خواهد نیت را ریا کردن و قیافه گرفتن برای مردم قرار دهد، باید خیلی مواظب باشم ۸-تواضع و خشوع چندان مورد دقت قرار نداشت. ----------------------------------------------- (خدایا! من دقیقاً کجای این عالمم !؟😔) @shahid_ketabi