راهپیمایی بیست و دوم بهمن سال نودوسه از خیابان آزادی به طرف میدون آزادی در حرکت بودیم.
.
داشتیم به میدون نزدیک می شدیم که چتربازهارو دیدیم توی آسمان آزادی در حال چتر بازی و اجرای کارهای نمایشی بودن
.
چترهای رنگارنگ و چشم نواز
سرهای مردم به طرف آسمان بود... .
ما هم مشغول تماشای این صحنه زیبا بودیم
.
حالم طبیعی نبود
یه کشش خاصی نسبت به چتربازها داشتم
.
میدونستم مسعود چتربازه ولی نگفته بود قراره اون روز بپره
.
گوشیمو دستم گرفتم و شروع کردم از چتربازا عکس و فیلم گرفتن... .
دلم خبر میداد یکی از این چتربازها پاره تنِ منه، که دلمو برده و نمیذاره چشم از آسمون بردارم
.
به محمد مهدی گفتم : یکی از چتربازا داداش مسعودته... .
تا پایین اومدنشون دلم آروم نگرفت، یکی یکی از راه دور نگاهشون می کردم،
فاصله زیاد بود و تشخیص سخت،
بینشون دنبال عزیز دلم می گشتم تا شاید از فاصله دور بشناسمش...
.
۲۲ بهمن جشن پیروزی انقلاب اسلامی ایران با یاد شهیدان شیرین تر می شود..
هستیم بر آن عهد که بستیم. . .
#مادر_شهید_مسعود_عسگری
#در_بهار_آزادی_جای_شهدا_خالی
#شهيد_مسعود_عسگري
#شهيد_مصطفى_نبى_لو
#مدافعان_حريم_ولايت
#مدافعان_حرم
#زمينه_سازان_ظهور #راهپیمایی_۲۲بهمن
#انقلاب_ما_انفجار_نور_بود
#دهه_فجر_انقلاب_اسلامی_ایران_مبارکباد
#پیروزی
@shahid_masoud_asgari
ماجرای قابل تأمل
سلام علیکم وقت شما بخیر
حرم باصفای امام رضا علیه السلام
دعاگو و نائب الزیاره ی شما هستم
امروز یک ماجرایی برام پیش آمد ،
داشتیم تو صف می رفتیم زیارت صف شلوغ بود یک خانم خیلی نورانی محجبه ای جلو من بود گوشیش تو دستش بود عکس حاج مسعود عزیز رو گوشیش بود
یک لحظه نگاهش می کرد و زود چشمشو رد میکرد و همش زمزمه می کرد
خیلی بهش حساس شدم گوش دادم ، بشنوم چی میگه ، درست متوجه نشدم
بهش زدم و پرسیدم عکس روگوشیت کیت میشه شک کردم که شما هستین و خیلی خوشحال شدم که حتما شما هستین
و...
گفت ایشون شهید مدافع حرم است
گفتم بله میدونم ولی چه نسبتی باشما داره؟
گفت هیچی ولی انگار از سالها پیش می شناسمش مرتب با من حرف میزنه نگاه به چشماش میکنم دلم می ریزه که چی بهم میگه
اینو متوجه شدم که الان داره میگه برا مادرم دعا کن و ...
بعد منم بهش گفتم بله منم هر موقع نگاهش کنم با چشماش چقدر حرف میزنه من حتی صداشو هم می شنوم و...
بخدا قسم چیزهایی که من می گفتم عین این حرفها را هم ایشون می گفت چند دقیقه ای که تو صف بودیم تا برسیم به ضریح مطهر اقا همش صحبت می کرد و ...
گفت همین عکس را فرستادم برا پسرم وبهش گفتم که این عکس را بزار رو گوشیت و..
کمی بعدش پسرم زنگ زد بهم با گریه و صدای لرزان که مامان من گزارشهدا بودم یه مرتبه دیدم نشسته ام رو یه قبری نگاه میکنم می بینم همین شهیدی که عکسش برام فرستادی الان سر قبرشم ...
این عکس با لبخند قشنگش رو گوشی آن خانم بود.
و خلاصه خیلی بیادتون بودیم.
#شهید_مسعود_عسگری
شهید مسعود عسگری
ماجرای قابل تأمل سلام علیکم وقت شما بخیر حرم باصفای امام رضا علیه السلام دعاگو و نائب الزیاره
متن بالا پیام خانمی هست که اوایل امسال داخل ایتا ، برای معرفی شهید منو به گروهشون دعوت کردن امشب این پیام رو از مشهد فرستادن..
.
اطمینان دارم مسعود حواسش به دل مادرش هست
میدونه دلتنگ زیارت امام رضا علیه السلام هستم ،این شکلی نشونه برام می فرسته...
.
.
#السلام_علیک_یا_علی_ابن_موسی_الرضا
#شهید_مسعود_عسگری
#مادر_شهید
پدر شهید مسعود عسگری در حرم محسن ابن الحسین علیه السلام
همسر امام حسین علیه السلام بر اثر مصائب اسارت فرزندشون سقط شد
@shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
شهید محمد ایاسه شهادت ۱۶ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر محل شهادت ایلام به بهانه سالگرد شهادت هدیه کنیم فا
پسر دایی مادر شهید مسعود عسگری
شهید مسعود عسگری
شهید محمد ایاسه شهادت ۱۶ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر محل شهادت ایلام به بهانه سالگرد شهادت هدیه کنیم فا
شهید از زبان پدر و مادر : 14 ساله بود که جنگ شروع شد و از همان موقع فکر و ذکرش شد جبهه و جنگ. وقتی به پایگاه بسیج مسجد رفته بود به دلیل سن کم ثبت نامش نکردند. روحانی مسجد که محمد مکبر نمازهای جماعت او بود وقتی از ماجرا باخبر شد دست محمد را گرفت و او را نزد مسئول ثبت نام برده و گفت: خودشان انقلاب کردند حالا هم خودشان باید از انقلاب حمایت کنند، اسمش را بنویسید. بعد از گذراندن دوره آموزشی وقتی می خواست به جبهه برود به او گفتم: قبل از رفتن باید خط خودت را مشخص کنی. بعد روی کاغذ یک چهار راه کشیدم و گفتم: جبهه رفتن 4 حالت دارد. یکی حالتش سالم برگشتن است. یکی حالت مجروح و جانباز شدن است. حالت دیگر اسارت است و حالت چهارم شهادت. تو باید قبل از رفتن به همه اینها فکر کنی و از همین حالا همه نتایج احتمالی تصمیمت را بپذیری. حرفهایم که تمام شد، محمد آن چهار راهی را که کشیده بودم برداشت و بوسید و گفت: من هر چهار تایش را قبول دارم.
#یادیاران
#سالگرد_شهادت
#شهید_محمد_ایاسه
دیروز یادگاری های مسعود جانم بعد از گذشت بیشتر از پنج سال دوری به خونه برگشتن.
.
روزای اول بعد از شهادت مسعود ، دوستای مسعود از ما یادگاری می خواستن ، می گفتن یه لنگه جوراب یا حتی تکه ای از لباسش رو بهشون بدم.
اون موقع وقتی بود که خودم در به در دنبال عکس ، فیلم و یادو خاطره ای از مسعود بودم
با تمام وجود حال دوستاشو درک می کردم
دلم نیومد جواب رد بهشون بدم
.
تعدادی از لباس های شهیدو دادم به یکی از دوستاش و گفتم بدن به کسایی که یادگاری خواسته بودن
.
این دوست لباس هارو بدون اینکه بهشون دست بزنن نگه میدارن به امید اینکه جایی درست کنن تا همه بتون لوازم شهیدو ببینن ...
.
بیشتر از پنج سال دلم پیش لباسای مسعود بود
مخصوصاً لباس هایی که توی سوریه و روزهای آخر زمینی بودنش تنش بوده
بالاخره طاقتم تموم شد و از این دوست خواستم لوازم رو برگردونن
و ایشون امانت هارو به سرعت برگردوندن..
با تشکر فراوان از امانتداری ایشون
.
.
#یادگاری #خاطره #امانتداری
#مادر_پسری #شهید_مسعود_عسگری
#ارزش_و_فضیلت_زنده_نگهداشتن_یاد_و_خاطره_شهدا_کمتر_از_شهادت_نیست
#مدافعان_حریم_ولایت
#مدافعان_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#زمینه_سازان_ظهور
#شهید_مصطفی_نبی_لو
#شهدای_اربعه_حلب
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
#شهید_محمد_رضا_دهقان
#شهید_حاج_مسعود_عسگری
#شهید_احمد_اعطایی
@shahid_masoud_asgari
خاطره دوست شهید از سفر حج
سال ۱۳۹۱
.
هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت.
اولين شبی كه رسيديم مدينه،
هنوز نمی دونستيم كه پنجره اتاق ما رو به مسجد هست يا نه به محض رسيدن همگی به سمت پنجره شيرجه رفتيم و باز كرديم،
مثل قاب عكس بود،
به قدری نگاه به قبة الخضرا لذت بخش بود كه به سختی پنجره رو ول كرديم و رفتيم داخل مسجد النبی!!
يكی دو روز اول هنوز كار دستمون نیومده بود،
بعد از نماز صبح درهای قبرستان بقيع رو باز می كردن، به قدری شلوغ بود كه لا به لای جمعيت مثل خمير لای وردنه ورز داده می شديم بعد وارد می شديم
اونقدر شلوغ بود كه به سختی و از دور يه نگاه حسرت بار به سمت قبور امامان می انداختيم تا شايد، فقط بتونيم ببينيم.
.
بعد يكی دو روز مسعود يه راهكار زيركانه كشف كرد،
طرح رو بهمون گفت و ما از صبح روز بعد خيلی شيك و بی دردسر از جلوی سعودی های باتون به دست،
قدم زنان راحت می رفتيم داخل قبرستان!
كشف مسعود اين بود...
هر روز صبح بعد از نماز صبح...
ادامه خاطره در پست بعدی
#ماه_شعبان سال ۱۳۹۱ مدینه منوره
#شهید_حاج_مسعود_عسگری
#شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
خاطره دوست شهید از سفر حج سال ۱۳۹۱ . هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت. اول
خاطره دوست شهید از سفر حج
سال ۱۳۹۱
.
هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت.
اولين شبی كه رسيديم مدينه،
هنوز نمی دونستيم كه پنجره اتاق ما رو به مسجد هست يا نه به محض رسيدن همگی به سمت پنجره شيرجه رفتيم و باز كرديم،
مثل قاب عكس بود،
به قدری نگاه به قبة الخضرا لذت بخش بود كه به سختی پنجره رو ول كرديم و رفتيم داخل مسجد النبی!!
يكی دو روز اول هنوز كار دستمون نیومده بود،
بعد از نماز صبح درهای قبرستان بقيع رو باز می كردن، به قدری شلوغ بود كه لا به لای جمعيت مثل خمير لای وردنه ورز داده می شديم بعد وارد می شديم
اونقدر شلوغ بود كه به سختی و از دور يه نگاه حسرت بار به سمت قبور امامان می انداختيم تا شايد، فقط بتونيم ببينيم.
.
بعد يكی دو روز مسعود يه راهكار زيركانه كشف كرد،
طرح رو بهمون گفت و ما از صبح روز بعد خيلی شيك و بی دردسر از جلوی سعودی های باتون به دست،
قدم زنان راحت می رفتيم داخل قبرستان!
كشف مسعود اين بود...
هر روز صبح بعد از نماز صبح، نزديكی ورودی قبرستان صف هايی برا خواندن نماز ميت تشكيل می شد
ما بلافاصله بعد از نماز صبح طی يك مسابقه دو سرعت خودمون رو به صف اول نماز ميت می رسونديم. بعد از نماز ميت جنازه ها رو بلند می كردیم و وارد قبرستان بقیع می شدیم.
.
مامورا فقط به چند نفری كه دور و اطراف جنازه بودند اجازه می دادند تا وارد قبرستان بشن
و يك ربع بعد از مراسم تشيیع به افراد عادی اجازه می دادن تا وارد بشن .
در اين بين هر دو سه نفر از بچه ها زير يا دور يك جنازه رو می گرفتیم به راحتی وارد قبرستان می شدیم
به محض رسيدن به جايی كه سمت راست اون قبور امامان قرارداشت ، يكباره همه جنازه هارو ول می كردیم و می اومدیم به اون سمت.
هيچ كس نبود،
مامورا اجازه نمی دادن از زنجير ها عبور كنيم ولی خلوتی و فاصله نزديك به قبور صفای خاصی داشت.
و بعد از چند دقيقه سيل جمعيت می اومد و خود به خود ما رو همون جا كه می خواستيم نگه می داشت...
و اين شده بود كار هر روز ما تا اينكه يكی دوروز آخر مامورا شگرد رو فهميده بودن و وقتی جنازه رو ول می كرديم و می رفتيم به سمت قبور امامان
داد فرياد ميكردن
كه برين پيش جنازه،
مگه خانوادش نيستين و از اين حرفا،
باز می رفتيم داخل و يه گوشه واميستاديم تا درها باز می شد،
جلوی همه می اومديم .
مامورا اين حركت رو می ديدن و حرص می خوردن
خوندن نماز ميت،تشیيع جنازه، حرص خوردن مامورای سعودی و... بخشي از لذت های جانبی اين زيارت بود.
.
#ماه_شعبان
#سفر_حج #مدینه_منوره
#مسجد_النبی #هتل
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حاج_مسعود_عسگری
#شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
دیروز با دوستی برای زیارت شهید مسعود
صبح رفتیم بهشت زهرا سلام الله علیها و قرار گذاشتیم قبل از اذان ظهر برگردیم
مثل همیشه زمان به سرعت گذشت و ما نتونستیم دل بکنیم و زود برگردیم
تا عصری کنار شهید نشستیم
افراد مختلفی می اومدن زیارت شهدا و می رفتن
بین زائرا ، سه تا دختر نوجوان هم اومدن زیارت قبور شهدا
یکیشونو می شناختم
اومدن چند لحظه ای کنار مزار شهید کنار ما بودن و رفتن ...
ادامه👇
دیروز با دوستی برای زیارت شهید مسعود
صبح رفتیم بهشت زهرا سلام الله علیها و قرار گذاشتیم قبل از اذان ظهر برگردیم
مثل همیشه زمان به سرعت گذشت و ما نتونستیم دل بکنیم و زود برگردیم
تا عصری کنار شهید نشستیم
افراد مختلفی می اومدن زیارت شهدا و می رفتن
بین زائرا ، سه تا دختر نوجوان هم اومدن زیارت قبور شهدا
یکیشونو می شناختم
اومدن چند لحظه ای کنار مزار شهید کنار ما بودن و رفتن ...
.
عصر تصمیم گرفتیم از مسعود خداحافظی کنیم و به مناسبت تولد شهید ابراهیم هادی به زیارت مزار شهید هادی بریم و از اونجا به سمت خونه حرکت کنیم
.
رفتیم و چند دقیقه ای کنار شهید ابراهیم هادی بودیم ،
بعد از زیارت وقتی می خواستیم برگردیم چشمم افتاد به همون سه تا دختر نوجوان ،
.
کنار مزار شهید هادی بودن
صداشون کردم و پرسیدم می خواید برگردید خونه یا گلزار میمونید؟
گفتن می خوایم برگردیم
.
گفتم داریم میرم محل سوار شید شمارو هم میرسونیم
دخترا می گفتن مزاحم نمیشیم ، خودمون میریم و...
برخلاف همیشه که هیچ وقت به کسی تعارف هم نمیزنم که با ما برگرده ( تعارف نمیزنم چون نمی خوام از طرف من برای صاحب ماشین زحمتی باشه)
با اصرار دختر هارو سوار ماشین دوستمون کردم
دخترا بعد از سوار شدن با هم داشتن صحبت می کردن
شنیدم یکی شون داره از نفر کناری اجازه می گیره مطلبی به ما بگه..
صحبتشونو که شنیدم ،گفتم بگو چی می خوای بگی
دخترمون گفتن: دختر خاله م بخاطر روزه بودن ضعف داشتن ، برگشتن برامون سخت شده بود..
به شهید عسگری گفتم:
شهید عسگری خودت کمکمون کن ، برمون گردون.
بعد شما اومدید و مارو سوار کردید
.
توسل این دختر به شهید و کمک شهید به وسیله فرستادن مادرش خیلی به دلم نشست
.
انگار خدا از صبح برای برگردوندن این دخترای روزه دارش ،مارو مأمور کرده بوده
.
صبح جشنواره رمضان شرکت کردیم و خواستیم بین مراسم بریم زیارت شهید مسعود و برگردیم ولی زمانی برگشتیم که این دخترا ضعف داشتن و برگشت براشون سخت شده بود
.
این قطره ای از کرامات شهید مسعوده که توی این چند سال به چشم دیدم
.
بقول شهید :
روح ریحان جنت هم دست ماست
از ما بخواهید...
.
#مادر_شهید
#گلزار_شهدا
#شهید_حاج_مسعود_عسگری
#اشك_هاى_مسعود
#اللهم_رب_شهر_رمضان_الذى_انزلت_فيه_القرآن
.
حاج مسعود سعى مى كرد همه شب هاى ماه مبارك رمضان، مجلس حاج منصور حضور داشته باشه..
.
يادم نميره حاج منصور كه شروع مى كرد : اللهم رب شهر رمضان... مسعود اشك از چشماى قشنگش جارى مى شد...
.
مسعود واقعاً يك سال منتظر مى موند تا ماه رمضان برسه...
التماس دعا حاجى
..
#خاطره_از_دوست_شهيد . .
#مادر_به_فداى_اشك_چشمهات
#شب_هاى_ماه_مبارك_رمضان
#حاج_منصور #مسجد_ارک
#شب_هاى_عاشقى #شب_قدر
#شب_زنده_داری #اشک #رمضان
#مناجات #تضرع #استغفار #دعا
#ماه_رمضان #ماه_میهمانی_خدا
#مدافعان_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#مدافعان_حريم_ولايت
#شهيد_مسعود_عسگرى
#شهيد_مصطفى_نبى_لو
#شهید_حاج_مسعود_عسگری
#خلبان_شهید_مسعود_عسگری
شهید مسعود عسگری
مسعود جانم پنج سالو نیم بعد از شهادت گذشته تازه دیروز تونستم به ذرت دست بزنم و ذرت بو داده درست کنم
مسعود جانم پنج سالو نیم بعد از شهادت گذشته تازه دیروز تونستم به ذرت دست بزنم و ذرت بو داده درست کنم
.
البته ذرتی که قبل از شهادتت خریده بودم دست نخورده توی کابینت مونده، چند وقت یکبار ظرفشو تمیز میکنم دوباره میذارم سرجاش...
.
ذرت بو داده فقط ذرت هایی که خودت برامون درست می کردی..
.
مسعود جان یک پنجم اندازه ای که برامون درست می کردی درست کردم نمیدونستم همون مقدار بدون حضور فیزیکیت از گلومون پایین میره یا نه...
مسعودم همیشه به یادت هستیم
به یاد محبت هات
زرنگ و کاری بودنت
به یاد چیپس و ذرت بو داده هایی که درست می کردی و با اصرار به خوردمون میدادی،
سیر شدم یا بذار بمونه برای بعدو قبول نمی کردی و اصرار می کردی تا آخر کنار هم در حال خوردن باشیم
.
یادش بخیر وقتی مامان جون خدا بیامرز اسباب کشی داشت
یه قابلمه بزرگ ذرت بوداده درست کردی گفتی مادر ببر خونه مامان جون اونجا بین چیدن وسایل، موقع استراحت با هم بخورید...
.
مسعود جان هنوز مزش زیر دندونمه، چقدر خوشمزه بود ذرتی که میوه دلم با محبتش برامون درست کرده بود...
.
مسعودم لحظه لحظه های زندگیم به یادتم
پسرم یادم باش
محتاج نگاه مهربون و دعای خیرت هستم
.
#مادر_شهید
#شهید_مسعود_عسگری
#خلبان_شهید_مسعود_عسگری
#مدافع_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#خواهرزادهِ
#شهيد_مصطفى_نبى_لو
بیست و پنج سال خاطره...
.
بعد از تولد اولین باری که چشمم به نوزادم افتاد اولین جمله توی اون حال بد شکر خدا بود
گفتم خدایا شکرت، چقدر این بچه نازه...
.
مسعود خوشگل و دوست داشتنی من با همه کنجکاوی هاش، سختی ها و فرازو نشیب های زندگی روز به روز بزرگتر می شد و عشقش توی دلم ریشه می کرد
.
مسعودم رشد کرد، جوان شد،
جوانی رعنا و همه فن حریف...
بیشتر از هر چیز بخاطر بسیجی و سرباز ولایت بودنش دوستش داشتم و به وجودش افتخار می کردم
.
محبت جوان همه فن حریف و دوست داشتنیم توی دلم ریشه های عمیق و محکمی زده بود
هر بار میدیدمش به خودم می بالیدم
.
بعد از بیست و پنج سال وقتش رسید بود از جوانم دل بکنم و امانت خدارو برگردونم
.
خدارو شکر امانت خدارو به بهترین شکل تحویل دادم
.
مسعودم بین مرگ و شهادت، شهادت رو انتخاب کرد
.
با شهادتش هم خودش مثل اسمش سعادتمند شد هم باعث افتخار و سربلندی من پیش خدا، ائمه و حضرت زینب سلام الله علیها شد
.
با عکسها و خاطراتش تا آخرین لحظه زندگیم، یادشو توی دلم زنده نگه میدارم به امید روزی که دستمو بگیره و پیش خدا شفیعم باشه
.
خدایا به خون پاک مسعود، مصطفی و شهدا کمکمون کن تا آخرین لحظه عمرمون یار امام زمان، زمینه ساز ظهور و پشتیبان ولایت فقیه باشیم
.
#مادرانه
#عکس_خردسالی_شهید
#یاد_شهــدا_باصلوات
.
#شهید_مسعود_عسگری
#شهید_مصطفی_نبی_لو
#زمینه_سازان_ظهور
#مدافعان_حريم_ولايت
#مدافعان_حرم
#مدافعان_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت_هنر_مردان_خداست
#شناسنامه شهید مسعود عسگری
#مهرهای شرکت در انتخابات تا سن ۲۵ سالگی
.
.
مسعود جان برای پاسداری از خون پاکت و خون شهدای انقلاب اسلامی پرشورتر از همیشه پای صندوقهای رأی حاضر می شویم
.
با رأی هایمان مشت محکمی بر دهان بدخواهان خواهیم زد
.
با خون پاکتان پیمان می بندیم
تا ظهور منجی بشریت، پشتیبان نظام جمهوری اسلامی و مطیع اوامر امام خامنه ایِ عزیزمان خواهیم ماند.
.
.
#ما_رأی_میدهیم
#انتخابات_۱۴۰۰
#انتخاب_اصلح
#زمينه_سازان_ظهور
#مدافعان_حريم_ولايت
#شهيد_مصطفى_نبى_لو
#شهید_مسعود_عسگری
#نه_به_غربگرایان
#نه_به_لیبرالیسم
#نه_به_اشرافیگری
تقریبا دو ماه قبل از شهادت شهید نبی لو (اخرین سفردو نفره) برای پابوسی امام رضا به مشهد رفته بودیم هتل ما سمت بست طبرسی بود ولی شهید اصرار داشتند که هر روز از باب الجواد وارد حرم بشویم و هربار برای شهادتشون به حضرت التماس میکردند و اصرار داشتند که با هم این دعا رو کنیم
الحمد الله برات شهادت رو از امام رضا گرفتند و با امضای حضرت معصومه به ارزوی دیرینه شون رسیدند
#شهید_مصطفی_نبی
#داییِ
#شهید_مسعود_عسگری
به روایت #همسر_شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_مسعود_عسگری
خاطره همرزم شهید از اولین اعزام به سوریه و اولین دیدار با #شهید_حاج_قاسم _سلیمانی
وقتی داخل هواپیما بودیم👇
من و مسعود کنار هم بودیم یه دفعه زد رو شونم و گفت اونجارو اونجارو😳 نگاه کردم دیدم مردی که کل دنیا مبهوتشه روبرومون وایساده داره مارو نگاه میکنه✌️ حاج قاسم سلیمانی✌️اولین بار بود میدیدیمش چند لحظه شد دست تکون داد👋 و لبخندی زد 🙂و رفت ذوق زده شده بودیم😍 اصلا باور نمیکردیم تو پرواز ما باشه...
روایت #مادر_شهید از شهادت حاج قاسم👇
این قطعه فیلم برای بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی هست
قبل از اینکه پیکر شهید سلیمانی به کشور برگرده از دانشگاه تهران تا میدان فلسطین مراسم بود، شرکت کردم
از غم شهادت حاج قاسم اشک می ریختم
آسمان هم مثل ما دلش شکسته بود و اشک هاش به نم نم بارون تبدیل شده بود و به زمین میریخت
عکس مسعودمو روی عکس حاج قاسم چسبونده بودم و توی دستم بود
یکی از قطره های بارون روی گونه شهید افتاده بود
وقتی به خونه برگشتم دختری که از دور بدون اطلاع من فیلم و عکس از من گرفته بود، عکس و فیلم هارو برام ارسال کرد
این قطره اشک توجه منو به خودش جلب کرد
گفتم مسعودم طاقت دیدن دل شکسته و اشک های مادرشو نداشته و با اشک های مادرش اشک ریخته...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_حاج_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
هدایت شده از شهید مسعود عسگری
محرم سال ۱۳۹۴ در چنین روزی: سیزده چهارده روز بود مسعودم رفته بود، تا مدافع حرم بی بی جانم باشه..
.
محرمی متفاوت با سال های گذشته داشتم
خدارو شکر می کردم، پسرم از بچگی با شوری که توی روضه های اباعبدالله داشته ، شعورش بالا رفته،
یاد گرفته باید جلوی ظلم ایستاد، باید از مظلوم دفاع کرد، باید برای دفاع از دین از همه چیز گذشت،
جان چه ارزشی داره وقتی گرگ ها دندون تیز کردن تا پیکر اسلام رو پاره پاره کنن...
وقتی دین خدا در خطره نباید نشست و تماشا کرد، اینجا باید با حرکت با فدا کردن جان و مال، لبیک یا حسین گفت، نه فقط با زبان..
مسعودم قبل محرم حرکت کرد تا قبل از اینکه عاشورایی به پا بشه به یاری امامش بره
یزیدیان نقشه می کشیدن تا با شهادت امام حسین و یارانش به خیمه ها حمله کنن و اهل حرمو به اسارت ببرن، می خواستن از دین خدا چیزی باقی نمونه
ولی ایندفعه کور خوندن، مسعودها و مصطفی ها بودن
مدافعان حرمی که پای روضه های امام حسین علیه السلام بزرگ شدن
مسعودها و مصطفی ها میدونستن اگر مسلم رو تنها بذارن یزیدیان به خواستشون میرسن
رفتن تا مسلم تنها نمونه
رفتن تا عاشورا تکرار نشه
رفتن تا عمه سادات دوباره به اسارت نره...
.
خدایا چطور می تونم بخاطر داشتن همچین پسری شکرتو بجا بیارم!؟
چطور می تونم بخاطر درک بهتر محرم و عزای اباعبدالله و شهدای کربلا شکر گزارت باشم!؟
خدایا شکرت که شهادت مصطفی و مسعودم توی محرم و صفر بوده تا وقتی دلم تنگ مسعودمه ، بگم مسعودم فدای علی اکبر امام حسین علیه السلام
وقتی دلم تنگ برادرم مصطفی ست، بگم برادرم به فدای برادر حضرت زینب سلام الله علیها
وقتی دلم تنگه، بگم امان از دل زینب
هدایت شده از شهید مسعود عسگری
امسال می خوام از مسعود و محرم سال ۹۴ براتون بنویسم.
اجازه بدید امروز بخاطر روز حضرت رقیه ، از آخر شروع کنم، از آغاز ماه صفر ،
وقتی خبر شهادت مسعودو برامون آوردن،
افرادی اومدن و به خیال خودشون از روی دلسوزی به من گفتن چرا گذاشتی بره!؟
.
بودن افرادی که می گفتن پسرت خیلی خوشگل بود، چطور دلت اومد بذاری بره کشته بشه!؟
.
عکس اول رو ببینید، ماکت مسعوده،
از مسعودم گذشتم ، دلمو خوش کردم به عکس و ماکتش!
چرا؟؟؟
برای اینکه دوباره عاشورا تکرار نشه..
دوباره سر امامم سر نیزه نره..
دوباره به خیمه اهل بیت حمله نکنن...
دوباره دخترای امامم رو به اسارت نبرن...
دوباره اهل بیت امامم رو توی مجلس حرامی ها ننشونن...
دوباره سر پدرو توی دامن دختر نذارن..
.
حالا عکس های بعدی رو ببینید، تکفیری ها همون، یزیدیان زمانمون به کودکان خردسال هم رحم نمی کنن.
.
دختر بچه کوچک رو به نرده بستن، خانوادشو جلوی چشمش به قتل رسوندن، بعدم بچه رو کشتن...
.
شمر و یزید زاده هایی که روی بچه کوچک و بی گناه اسلحه می کشن
.
به نظرتون میشد اسم مسعودو مسلمون گذاشت وقتی می تونست بره از مظلوما در مقابل ظالما دفاع کنه، و نمی رفت.؟
.
یه عده می گفتن سوریه و عراق به ما ربطی نداره...
.
اگر مسعودها نمی رفتن عراق و سوریه بجنگند و صبر می کردن با دشمن توی کشور خودمون بجنگند اونوقت باید توی کشور خودمون، شاهد این جنایت ها می بودیم..
.
آفرین به بصیرت مسعودهااا که نذاشتن لشکر یزید سمت مرزهامون بیان...
.
اینجاست که باید دستمو رو به آسمون بلند کنم و از اعماق وجودم بگم خدایا شکرت بخاطر داشتن همچین پسری...
.
#مادرانه
#شهید_مسعود_عسگری