eitaa logo
شهید مسعود عسگری
977 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
38 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
معرفی بسیجی 🌷 ✅متولد ۶۹/۰۶/۰۸تهران فرزند دوم خانواده مجرد ✅شهید عسگری در رشته الکترونیک و حقوق مشغول به تحصیل بود که هر دو را به دلیل علاقه فراوان به پرواز و خلبانی نیمه کاره رها کرد. ✅ فعالیت ها، آموزش ها و مهارت ها : ▫️استاد خلبان هواپیمای فوق سبک ▫️استاد کار و نجات در ارتفاع ▫️غواص سه ستاره بین المللی ▫️صخره نورد ▫️چترباز سقوط آزاد ▫️خلبان پاراگلایدر ▫️ورزش های رزمی(کیک بوکسینک، هاپکیدو ) ▫️آموزش دیده دوره های اسکورت ▫️رهایی گروگان ▫️تک تیرانداز ▫️حفاظت شخصیت ▫️عملیات ویژه ▫️مهارت در انجام حرکات آکروباتیک با دوچرخه ▫️راننده حرفه ای انواع موتور سیکلت و خودرو ▫️رزم در محیط های ویژه ▫️مهندسی تخریب ▫️جنگ شهری ▫️محافظ دانشمندان هسته ای ▫️مدیر آموزش شرکت خصوصی کار دراتفاع شهید عسگری رشته خلبانی فوق سبک را به طور حرفه ای دنبال می کرده و در اکثر رشته های ذکر شده مدارج عالی را کسب نمود. ✅ صفات بارز اخلاقی: انجام کارها با ایمان و اعتقاد ، مومن ، متعهد و متخصص ، زرنگ ، باهوش ، کنجکاو ، خوش رو ،شوخ طبع ، ورزشکار ، شجاع ، کم حرف و بی ادعا ، صبور ، آرام ، متبسم ، شاد ، بسیجی فعال ، با اخلاص و در یک کلام ✅مداح مورد علاقه: میثم مطیعی در شب های محرم در هیئت کربلایی حسن حسین خانی بود و در شبهای ماه مبارک رمضان او را در هیئت حاج منصور می یافتی ✅اعزام به سوریه: بصورت و ادای تکلیف ✅سمت سازمانی : خلبان هواپیمای شناسایی و پشتیبانی مسئولیت در رزم : فرمانده دسته تکاوران همرزم و فرمانده تکاوران شهید احمد اعطایی، سید مصطفی موسوی و محمد رضا دهقان در یگان فاتحین بود که همگی در روز بیست و یک آبان نود و چهار به شهادت رسیدند و به معروف شدند. ✅آخرین پیام شهید به مادرش از طریق ارسال پیامک : باید بپرد هرکه در این پهنه عقاب است حتی نه اگر بال و نه پر داشته باشد کوه است دل مرد ولی کوه نه هر کوه آن کوه که آتش به جگر داشته باشد عشق است بلای من و من عاشق عشقم این نیست بلایی که سپر داشته باشد این قطعه شعر بر روی مزار شهید نیز حک شده است. ✅ نحوه شهادت به روایت هم رزمانش : طی یک عملیات شهر الحاضر توسط رزمندگان فتح شد و ما مشغول تثبیت مواضع و گشت زنی داخل شهر بودیم که خبر رسید دشمن پاتک زده و باید به شهر العیس بریم. وقتی به شهر العیس رسیدیم نزدیک غروب آفتاب بود که بعد از هماهنگی و طبق دستورات ابلاغ شده وارد شهر العیس شدیم. در ورودی شهر وقتی ستون وارد شهر شد در یک درگیری نزدیک و نابرابر با اصابت مستقیم تیر توپ ۲۳ میلی متری ، چهار نفر از بسیجیان گردان حیدر کرار به ترتیب (با اصابت پنج تیر) ، در اولین شب ماه صفر۱۴۳۷ قمری به هنگام نماز مغرب با خون خود وضو گرفتند و به دیدار اربابشان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام شتافتند. روز بازگشت پیکر ایشان به ایران۹۴/۰۸/۲۲ ، روز تشییع ۹۴/۰۸/۲۴ می باشد که در قطعه ۲۶ ردیف ۷۹ شماره ۱۹ آرمیده است. 👇👇👇👇👇👇 لینک کانال شهید در ایتا و پیام رسان ها @shahid_masoud_asgari
. يادمه با هم رو به آسمون دراز كشيده بوديم، كه مى گفت: هميشه به حال پرنده ها غبطه مى خورم. . بهش گفتم: تو كه ماشاءالله همش تو ارتفاع و آسمونى! حالا واسه چى اين حرف رو زدى؟ . كمى سكوت كرد و ادامه داد : بزرگترين و قوى ترين آدم ها و چيزهايى كه بوى دردسر ازشون بلند ميشه، با اوج گرفتن فقط به يك نقطه تبديل ميشن! . و با تبسمى گفت: هه! در زندگى از چه نقطه هايى كه نترسيديم... . نقطه اى كه در تعريف رياضى ش گفته شده : نه طول داره نه عرض و نه ارتفاع... . با طعنه بهش گفتم: دلت خوشه ها... من تو زندگى با مشكلاتى مواجهم كه آسمونش سهله، به مريخ هم برم بازم برام بزرگ و عظيمند! . تبسمى كرد و گفت: شرط نقطه شدن مشكلات اينه كه از زمينش دل كنده باشى! اون روز متوجه حرفاش نشدم، اما الان كه از زمين و زمينى ها دل كنده مى فهمم كه چى مى گفت...! . پیام رسان: @shahid_masoud_asgari اینستاگرام: shahid_masoud_asgari1 shahid_masoud_asgari shahid_.masoud_.asgari amiry_hosein_
سال 91 ایام نیمه شعبان با چند نفر از دوستان و #مسعود مُشرَّف شدیم حج عمره که یه جمع صمیمی و خیلی عالی حدود 20 نفر می‌شدیم. جُدای اَعمال حج و انجام واجبات و زیارت، به قدری شوخی مى کردیم و مى خندیدیم که #روحانی کاروان مى گفت: شما معنویت حج و از بین بردین😐 مى گفت بابا یه دعایی مناجاتی چیزی... بنده خدا نمی‌دونست که هر شب بچه ها دور هم #دعا میخونن و زیاد تو جمع عمومی راحت نیستن... حالا بریم سراغ این عکس که تو یه فروشگاه به اسم باوارث بلازا که #مسعود برای شوخی با #کلاه عکس انداخت. علت اونم این بود یه نوجوان ۱۴_۱۵ ساله تو کاروان بود که ما برای اولین بار تو رستوران هتل دیدیم یه دونه از اینا کلاه ها سرش بود با خانواده اومده بودن اول فکر کردیم برای مسخره بازی کلاه سرش گذاشته کلی بهش خندیدیم و گذشت رفتیم تو شهر یه دوری بزنیم اتفاقی اون پسره رو دیدیم با همون کلاه؛ خیلی عادی گفتیم جوونه دیگه و ... فردا رفتیم برای #طواف #مستحبی یه دفعه #مسعود گفت: عِه اون پسره👈🕵 همون پسره تو #طواف با همون #کلاه🎩 آقا دیگه شده بود #سوژه... رفتیم فروشگاه برای خرید. #مسعود رفت از تو قفسه یه دونه از اون کلاه ها برداشت، گفت از این به بعد من با این #کلاه اعمال #حج و انجام میدم ببینید بهم میاد😐😂. کلی #خنده و شوخی و ... یکی از بچه هام ازش عکس یادگاری انداخت... به نقل از #بدرالدین #شهيد_مسعود_عسگرى #خلبان_شهيد_مسعود_عسگرى #مدافعان_حريم_ولايت #شهيد_مصطفي_نبى_لو #مدافعان_حرم_زمينه_سازان_ظهور #مدافع_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها #زنده_نگه_داشتن_ياد_شهدا_كمتر_از_شهادت_نيست @shahid_masoud_asgari
یه روز با مسعود و يكى از دوستان رفته بودیم یه منطقه رو براى كار آموزشى شناسایی کنیم اینقدر اين طرف، اون طرف رفتیم تا آخرش نفهمیدیم کجاییم چطوری باید برگردیم دوستى كه همراهمون بود پرسید حالا از کدوم طرف باید برگردیم مسعود به شوخی انگشتشو کرد تو دهنش بعد گرفت سمت باد و گفت از این طرف بايد برگرديم درست مارو برگردوند سر جای اولمون. @shahid_masoud_asgari
پاییز سال ۹۲ یا ۹۳ بود که به بچه‌ها گفتم هر کی میاد بیاد بریم شهرستان ما‌؛ هم کمک کنیم به چیدن سیب های باغ پدرم، هم یه آب و هوایی عوض کنیم و انرژی بگیریم. خیلیا گفتن میان و نیومدن مثل همیشه مسعود به قولش عمل کرد و اومد، شدیم چهار نفر، مسعود و اسماعیل و من و برادرم، تو راه کلی گفتیم و خندیدیم، می گفت داری مارو میبری طرح جهادی... بعد از شش هفت ساعت رسیدیم، با استقبال گرم و خوشحالی پدرو مادرم، رفتیم خونه ناهار خوردیم و استراحت کردیم بعدش رفتیم باغ و کوه صحرا، هوا خیلی عالی و خنک بود. از اونجایی که مسعود خیلی سیب دوست داشت به هر درختی که می رسید یه سیب می چید و می خورد.. می گفت سیباش حرف نداره، هم آبداره هم عطر داره... موقع اذان مغرب رفتیم خونه، نماز و شام و استراحت... بعد از نماز صبح فردا برعکس اهالی که میرن سرکار ما دو سه ساعت دیگه خوابیدیم وقتی بیدار شدیم یه صبحانه مفصل خوردیم و رفتیم باغ برای چیدن سیب. مسعود همش به شوخی می گفت سر مارو شیره مالیدی، گفتی می ریم گردش، حالا داری از ما کار می کشی... انقدر شوخی کردو خندیدیم، اصلاً نفهمیدیم کی غروب شد... حالا هر وقت میریم باغ به یاد مسعودیم عکس آخر بعد از شهادت مسعود به یادش، از درخت سیب گرفته شده... @shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
روز هشتم ماه محرم ۱۳۹۴، روز حضرت علی اکبر تقریباً ۲۲ روزه، مسعود رفته سوریه... اولین باره ۲۲ روزه ا
روز هشتم ماه محرم ۱۳۹۴، روز حضرت علی اکبر تقریباً ۲۲ روزه، مسعود رفته سوریه... اولین باره ۲۲ روزه از مسعودم دورم. . دلتنگی و نگرانی بی قرارم کرده. تنها جایی که می تونم از دوری پاره تنم اشک بریزمو ناله بزنم و کسی متوجه ناراحتیم نشه مجلس عزای اباعبدالله هستش. . هشتم محرم عجب روزی... (چند سالی بود برای درک بهتر روضه ها، مسعودمو به جای حضرت علی اکبر تصور می کردم خودمو میذاشتم به جای امام حسین (ع) . امام، چطور با جوانش خداحافظی می کنه و به میدان می فرستش... وقتی جنگاوری پسرشو می بینه چه حسی داره... وقتی علی اکبرش برمی گرده پیشش و از تشنگی شکایت می کنه و امام قطره آبی هم نداره به پسرش بده چه حالی داره😭😭😭 (خدایاااا مسعود من زیاد تشنه میشه، همیشه یه بطری آب کنارشه... ) دوباره علی اکبر برگشت به میدان.. حضرت علی اکبرو جلوی چشم پدر به شهادت رسوندن😭 امام می خواد بره کنار بدن ارباً اربای پسرش... 😭 وقتی کنار بدن پسرش می شینه چه حالی داره... 😭 وقتی می خواد بدن تکه تکه پسرشو به خیمه برگردونه، چه حالی داره... 😭 خدایا کاش به جای مردم کوفه مسعودهامون بودن روز عاشورا امام رو یاری می کردن...) . محرم سال نودو چهار شده، حالا میوه دلم رسیده، جوانم به علی اکبر امام حسین اقتدا کرده، کلی التماس کرده تا اجازه جهاد در راه خدا روزیش بشه.. پسرم حالا مدافع حرم بی بی جانم شده... دارم روضه علی اکبر گوش میدم، چقدر خوشحالم که پسرم مدافع حرم شده از دلتنگیش اشک میریزم ولی با افتخار.. . کمتر از هر سال از حضرت زینب خجالت می کشم هر روز میگم زینب جان پسرم اومده تا یاریتون کنه اومده نذاره حرامی ها سمت حرمتون بیان اومده نذاره دخترااا به اسارت برن... . خدایااا چطوری میشه شکر داشتن همچین جوونی رو بجا آورد!؟ . خدایا میدونم تمام عمرم اگر سر به سجده بذارم و برای عاقبت بخیری و شهادت مسعودم شکر کنم بازم کمه.. . خدایا مسعودمو با علی اکبر امام حسین علیه السلام همنشین کن، منم به مسعودم برسون... . @shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
مسعودم، پسرم، میوه دلم، علمدار رشیدم تولدت مبارک❤️ . علمدارم امسال تولدت مصادف شده با روز علمدار کرب
مسعودم، پسرم، میوه دلم، علمدار رشیدم تولدت مبارک❤️ . علمدارم امسال تولدت مصادف شده با روز علمدار کربلا، چه تصادفی!!! چه زیبا و دلنشین❤️ . به شباهت ها فکر می کنم دلم آروم می گیره (پسرم الگوی مادرت، حضرت زهرا و حضرت زینب سلام الله علیهما هستن من که هیچ وقت نمی تونم به اونها برسم، بخاطر همین همیشه از خدا خواستم قطره‌ای از دریای علم، معرفت، ایمان، ولایت مداری، ادب، بندگی، عبادت و... این بزرگوارن رو به من هم بچشونه، هنوز گیر این خواسته و آرزوم هستم. ) . اما تو مسعودم چه زیبا از علمدار کربلا الگو گرفتی حضرت عباس مدافع خیمه ها بود با فاصله ی زمانی رفتی شدی مدافع حرم .. . علمدار کربلا برای دفاع از دین خدا و امام زمانش جلوی خونخوارانی ایستاد که اسم خودشونو مسلمون گذاشته بودن، عزیزم تو هم جلوی خونخواران بی دینی ایستادی که اتفاقاً اینا هم خودشونو مسلمون میدونن... . علمدار کربلا، توی این را چشم داد، دست داد، ارباً اربا شد تا دین خدا زنده بمونه، تا نشون بده برای دفاع از ولایت و اهل حرم از جون مایه میذاره... . مسعودم چقدر دلم آروم می گیره وقتی می بینم نشونه هایی از علمدار کربلا داری، در دفاع از ولایت و حرم خواهر علمدار، تو هم چشم دادی، دست دادی، پا دادی، بدنتم پاره پاره شد... . مسعود جان چه با معرفت پای روضه های علمدار نشستی و چه خوب الگو برداری کردی✅ چه خوب درس دینداری و آزادگی از اربابت گرفتی✅ . . مسعود جانم خیلی منتظر بودم، کلی روز شماری کردم تا برسم به روز حضرت ابوالفضل تا بشینم پای روضه علمدار کربلا، دیشب که مراسم به نام علمدار کربلا بود و مصادف شده بود با شب تولدت چه زیرکانه به بهونه پای دیگ نذری رفتن، منو از این مراسم دور کردی، دیشب می خواستم تورو بگیرم جلوی روی سیاهم و با علمدار کربلا درد دل کنم کلی خواسته داشتم که می خواستم تکه تکه های بدنت رو واسطه کنم و از باب الحوائج، حاجت هامو بگیرم. عزیزم نخواستی از پاره های تنت سوء استفاده کنم !؟ . پسرم آفرین به این ادب و معرفتت مثل همیشه نشون دادی از هر زنده ای زنده تری . چند تا دلیل دوری از روضه رو متوجه شدم و چه خوب نشون دادی، حواست هست. . علمدارم ان شاء الله همنیشن علمدار کربلا باشی و پیش علمدار مارو هم یاد کنی. :هشتم شهریور سال شصت و نه . @shahid_masoud_asgari
جا داره روز میلاد بی بی جانمون حضرت زینب سلام الله علیها ، این طراحی زیبا با دقت دیده بشه.. . مسعودم سربند به سر بسته، دست به سینه و گوش به فرمان، پای مکتب عمه سادات نشسته... و چه خوب سربازی کرد❤️ . کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود . همیشه از خدا خواستم قطره ای از دریای معرفت حضرت زینب سلام الله علیها رو به من بچشونه... کاش لایق باشم، تا زینب گونه زندگی کنم . جانم فدای بانویی که با تمام توان از ولایت و امامت دفاع کرد . . با تشکر از دوستی که این طراحی زیبا رو انجام دادن. . @shahid_masoud_asgari
. حاج مسعود سعى مى كرد همه شب هاى ماه مبارك رمضان، مجلس حاج منصور حضور داشته باشه.. . يادم نميره حاج منصور كه شروع مى كرد : اللهم رب شهر رمضان... مسعود اشك از چشماى قشنگش جارى مى شد... . مسعود واقعاً يك سال منتظر مى موند تا ماه رمضان برسه... التماس دعا حاجى .. . .
شهید مسعود عسگری
مسعود جانم پنج سالو نیم بعد از شهادت گذشته تازه دیروز تونستم به ذرت دست بزنم و ذرت بو داده درست کنم
مسعود جانم پنج سالو نیم بعد از شهادت گذشته تازه دیروز تونستم به ذرت دست بزنم و ذرت بو داده درست کنم . البته ذرتی که قبل از شهادتت خریده بودم دست نخورده توی کابینت مونده، چند وقت یکبار ظرفشو تمیز میکنم دوباره میذارم سرجاش... . ذرت بو داده فقط ذرت هایی که خودت برامون درست می کردی.. . مسعود جان یک پنجم اندازه ای که برامون درست می کردی درست کردم نمیدونستم همون مقدار بدون حضور فیزیکیت از گلومون پایین میره یا نه... مسعودم همیشه به یادت هستیم به یاد محبت هات زرنگ و کاری بودنت به یاد چیپس و ذرت بو داده هایی که درست می کردی و با اصرار به خوردمون میدادی، سیر شدم یا بذار بمونه برای بعدو قبول نمی کردی و اصرار می کردی تا آخر کنار هم در حال خوردن باشیم . یادش بخیر وقتی مامان جون خدا بیامرز اسباب کشی داشت یه قابلمه بزرگ ذرت بوداده درست کردی گفتی مادر ببر خونه مامان جون اونجا بین چیدن وسایل، موقع استراحت با هم بخورید... . مسعود جان هنوز مزش زیر دندونمه، چقدر خوشمزه بود ذرتی که میوه دلم با محبتش برامون درست کرده بود... . مسعودم لحظه لحظه های زندگیم به یادتم پسرم یادم باش محتاج نگاه مهربون و دعای خیرت هستم .
شهید مسعود عسگری
روز هشتم ماه محرم ۱۳۹۴، روز حضرت علی اکبر تقریباً ۲۲ روزه، مسعود رفته سوریه... اولین باره ۲۲ روزه از مسعودم دورم. . دلتنگی و نگرانی بی قرارم کرده. تنها جایی که می تونم از دوری پاره تنم اشک بریزمو ناله بزنم و کسی متوجه ناراحتیم نشه مجلس عزای اباعبدالله هستش. . هشتم محرم عجب روزی... (چند سالی بود برای درک بهتر روضه ها، مسعودمو به جای حضرت علی اکبر تصور می کردم خودمو میذاشتم به جای امام حسین (ع) . امام، چطور با جوانش خداحافظی می کنه و به میدان می فرستش... وقتی جنگاوری پسرشو می بینه چه حسی داره... وقتی علی اکبرش برمی گرده پیشش و از تشنگی شکایت می کنه و امام قطره آبی هم نداره به پسرش بده چه حالی داره😭😭😭 (خدایاااا مسعود من زیاد تشنه میشه، همیشه یه بطری آب کنارشه... ) دوباره علی اکبر برگشت به میدان.. حضرت علی اکبرو جلوی چشم پدر به شهادت رسوندن😭 امام می خواد بره کنار بدن ارباً اربای پسرش... 😭 وقتی کنار بدن پسرش می شینه چه حالی داره... 😭 وقتی می خواد بدن تکه تکه پسرشو به خیمه برگردونه، چه حالی داره... 😭 خدایا کاش به جای مردم کوفه مسعودهامون بودن روز عاشورا امام رو یاری می کردن...) . محرم سال نودو چهار شده، حالا میوه دلم رسیده، جوانم به علی اکبر امام حسین اقتدا کرده، کلی التماس کرده تا اجازه جهاد در راه خدا روزیش بشه.. پسرم حالا مدافع حرم بی بی جانم شده... دارم روضه علی اکبر گوش میدم، چقدر خوشحالم که پسرم مدافع حرم شده از دلتنگیش اشک میریزم ولی با افتخار.. . کمتر از هر سال از حضرت زینب خجالت می کشم هر روز میگم زینب جان پسرم اومده تا یاریتون کنه اومده نذاره حرامی ها سمت حرمتون بیان اومده نذاره دخترااا به اسارت برن... . خدایااا چطوری میشه شکر داشتن همچین جوونی رو بجا آورد!؟ . خدایا میدونم تمام عمرم اگر سر به سجده بذارم و برای عاقبت بخیری و شهادت مسعودم شکر کنم بازم کمه.. . خدایا مسعودمو با علی اکبر امام حسین علیه السلام همنشین کن، منم به مسعودم برسون... .
معرفی بسیجی 🌷 ✅متولد ۶۹/۰۶/۰۸تهران فرزند دوم خانواده مجرد ✅شهید عسگری در رشته الکترونیک و حقوق مشغول به تحصیل بود که هر دو را به دلیل علاقه فراوان به پرواز و خلبانی نیمه کاره رها کرد. ✅ فعالیت ها، آموزش ها و مهارت ها : ▫️استاد خلبان هواپیمای فوق سبک ▫️استاد کار و نجات در ارتفاع ▫️غواص سه ستاره بین المللی ▫️صخره نورد ▫️چترباز سقوط آزاد ▫️خلبان پاراگلایدر ▫️ورزش های رزمی(کیک بوکسینک، هاپکیدو ) ▫️آموزش دیده دوره های اسکورت ▫️رهایی گروگان ▫️تک تیرانداز ▫️حفاظت شخصیت ▫️عملیات ویژه ▫️مهارت در انجام حرکات آکروباتیک با دوچرخه ▫️راننده حرفه ای انواع موتور سیکلت و خودرو ▫️رزم در محیط های ویژه ▫️مهندسی تخریب ▫️جنگ شهری ▫️محافظ دانشمندان هسته ای ▫️مدیر آموزش شرکت خصوصی کار دراتفاع شهید عسگری رشته خلبانی فوق سبک را به طور حرفه ای دنبال می کرده و در اکثر رشته های ذکر شده مدارج عالی را کسب نمود. ✅ صفات بارز اخلاقی: انجام کارها با ایمان و اعتقاد ، مومن ، متعهد و متخصص ، زرنگ ، باهوش ، کنجکاو ، خوش رو ،شوخ طبع ، ورزشکار ، شجاع ، کم حرف و بی ادعا ، صبور ، آرام ، متبسم ، شاد ، بسیجی فعال ، با اخلاص و در یک کلام ✅مداح مورد علاقه: میثم مطیعی در شب های محرم در هیئت کربلایی حسن حسین خانی بود و در شبهای ماه مبارک رمضان او را در هیئت حاج منصور می یافتی ✅اعزام به سوریه: بصورت و ادای تکلیف ✅سمت سازمانی : خلبان هواپیمای شناسایی و پشتیبانی مسئولیت در رزم : فرمانده دسته تکاوران همرزم و فرمانده تکاوران شهید احمد اعطایی، سید مصطفی موسوی و محمد رضا دهقان در یگان فاتحین بود که همگی در روز بیست و یک آبان نود و چهار به شهادت رسیدند و به معروف شدند. ✅آخرین پیام شهید به مادرش از طریق ارسال پیامک : باید بپرد هرکه در این پهنه عقاب است حتی نه اگر بال و نه پر داشته باشد کوه است دل مرد ولی کوه نه هر کوه آن کوه که آتش به جگر داشته باشد عشق است بلای من و من عاشق عشقم این نیست بلایی که سپر داشته باشد این قطعه شعر بر روی مزار شهید نیز حک شده است. ✅ نحوه شهادت به روایت هم رزمانش : طی یک عملیات شهر الحاضر توسط رزمندگان فتح شد و ما مشغول تثبیت مواضع و گشت زنی داخل شهر بودیم که خبر رسید دشمن پاتک زده و باید به شهر العیس بریم. وقتی به شهر العیس رسیدیم نزدیک غروب آفتاب بود که بعد از هماهنگی و طبق دستورات ابلاغ شده وارد شهر العیس شدیم. در ورودی شهر وقتی ستون وارد شهر شد در یک درگیری نزدیک و نابرابر با اصابت مستقیم تیر توپ ۲۳ میلی متری ، چهار نفر از بسیجیان گردان حیدر کرار به ترتیب (با اصابت پنج تیر) ، در اولین شب ماه صفر۱۴۳۷ قمری به هنگام نماز مغرب با خون خود وضو گرفتند و به دیدار اربابشان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام شتافتند. روز بازگشت پیکر ایشان به ایران۹۴/۰۸/۲۲ ، روز تشییع ۹۴/۰۸/۲۴ می باشد که در قطعه ۲۶ ردیف ۷۹ شماره ۱۹ آرمیده است. 👇👇👇👇👇👇 لینک کانال شهید در ایتا و پیام رسان ها @shahid_masoud_asgari
. حاج مسعود سعى مى كرد همه شب هاى ماه مبارك رمضان، مجلس حاج منصور حضور داشته باشه.. . يادم نميره حاج منصور كه شروع مى كرد : اللهم رب شهر رمضان... مسعود اشك از چشماى قشنگش جارى مى شد... . مسعود واقعاً يك سال منتظر مى موند تا ماه رمضان برسه... التماس دعا حاجى
شهید مسعود عسگری
نقل خاطره از و 😂 یه روز طبق معمول رفتم فرودگاه سپهر دیدم مسعود جلوی آشیانه ایستاده بود (تو اون دوران مسعود دوران خلبانی شو تموم کرده بود و داشت به اصطلاح خلبانا ساعت پرواز پر می کرد تا به استادی برسه) بعد از سلام و احوال پرسی دیدم مسعود هی میخنده و یهو جدی میشه . متوجه شدم هروقت استاد قنبری از دفترش که کنار اتاق دیسپچ(برج مراقبت) بود میومد بیرون مسعود خندش قطع میشه🙄🙄🙄 ... پرسیدم چی شده؟ گفت مثل هر روز با استاد قنبری یه پرواز دوتایی رفتیم که بعدش پرواز سولویی(تنهایی) انجام بدم که ساعت پرواز پر کنم. تیک آف کردیم رفتیم بالا ، همه چی اوکی بود اومدیم نشستیم استاد به من گفت خیلی خوب بود خودت تنها پرواز کن، منم تنهایی تیک آف کردم ، تازه داشتم ارتفاع می گرفتم یهو😵 یه صدای بوم💥🗯💥 شنیدم . هی به اینور اونور نگاه کردم گفتم شاید صدای موتور بوده به اینسترومنت ها (گییج، عقربه ها) نگاه کردم دیدم همه چی نورماله، همش دنبال دلیلش بودم....نگو بالشی که استاد قنبری همیشه تو پرواز ازش استفاده میکردیادش رفته بود برداره تو پرواز باد زده رفته تو موتور😂😂😂😂 هی میخندید نمیتونست تعریف کنه😂😂😂 باخنده میگفت : حسین بالشه پوووووودر شد😂😂😂 منم گفتم چیزی نشد!!؟😳 موتور نرفت!!؟ بازم با خنده گفت : نه بابا 😂اومدم نشستم تازه فهمیدم بالشه استاد قنبری بوده که رفته تو موتور، تو همین حین استاد قنبری دوباره اومد بره آشیانه با مسعود چشم تو چشم شدن استاد قنبری با پرستیژ خاص خودش از چند متری ما به مسعود گفت : مقصر تویی که وقتی میخوای بری پرواز وسیلتو (پرنده) چک نمی کنی😡 مسعود با مظلومیت و یه لبخند خیلی ریز گفت:😔😳☺️ استاد من چیکار کنم!!؟ ، شما بالشو جا گذاشتی... یکم باهم بحث کردن و تقصیر همدیگه انداختن تا استاد قنبری رفت تو اتاقش منو مسعود شروع کردیم به خندیدن و مسعود دوباره تعریف می کرد و می خندیدیم ... خوشبحال هردوشون که الآن پیش اربابشون امام حسین علیه السلام خندون هستن... ان شاءالله شفیع ما باشن... شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات به نقل از دوست شهید
شهید مسعود عسگری
معرفی بسیجی 🌷 ✅متولد ۶۹/۰۶/۰۸تهران فرزند دوم خانواده مجرد ✅شهید عسگری در رشته الکترونیک و حقوق مشغول به تحصیل بود که هر دو را به دلیل علاقه فراوان به پرواز و خلبانی نیمه کاره رها کرد. ✅ فعالیت ها، آموزش ها و مهارت ها : ▫️استاد خلبان هواپیمای فوق سبک ▫️استاد کار و نجات در ارتفاع ▫️غواص سه ستاره بین المللی ▫️صخره نورد ▫️چترباز سقوط آزاد ▫️خلبان پاراگلایدر ▫️ورزش های رزمی(کیک بوکسینک، هاپکیدو ) ▫️آموزش دیده دوره های اسکورت ▫️رهایی گروگان ▫️تک تیرانداز ▫️حفاظت شخصیت ▫️عملیات ویژه ▫️مهارت در انجام حرکات آکروباتیک با دوچرخه ▫️راننده حرفه ای انواع موتور سیکلت و خودرو ▫️رزم در محیط های ویژه ▫️مهندسی تخریب ▫️جنگ شهری ▫️محافظ دانشمندان هسته ای ▫️مدیر آموزش شرکت خصوصی کار دراتفاع شهید عسگری رشته خلبانی فوق سبک را به طور حرفه ای دنبال می کرده و در اکثر رشته های ذکر شده مدارج عالی را کسب نمود. ✅ صفات بارز اخلاقی: انجام کارها با ایمان و اعتقاد ، مومن ، متعهد و متخصص ، زرنگ ، باهوش ، کنجکاو ، خوش رو ،شوخ طبع ، ورزشکار ، شجاع ، کم حرف و بی ادعا ، صبور ، آرام ، متبسم ، شاد ، بسیجی فعال ، با اخلاص و در یک کلام ✅مداح مورد علاقه: در شب های محرم در هیئت کربلایی حسن حسین خانی بود و در شبهای ماه مبارک رمضان او را در هیئت حاج منصور می یافتی ✅اعزام به سوریه: بصورت و ادای تکلیف ✅سمت سازمانی : خلبان هواپیمای شناسایی و پشتیبانی مسئولیت در رزم : فرمانده دسته تکاوران همرزم و فرمانده تکاوران شهید احمد اعطایی، سید مصطفی موسوی و محمد رضا دهقان در یگان فاتحین بود که همگی در روز بیست و یک آبان نود و چهار به شهادت رسیدند و به معروف شدند. ✅آخرین پیام شهید به مادرش از طریق ارسال پیامک : باید بپرد هرکه در این پهنه عقاب است حتی نه اگر بال و نه پر داشته باشد کوه است دل مرد ولی کوه نه هر کوه آن کوه که آتش به جگر داشته باشد عشق است بلای من و من عاشق عشقم این نیست بلایی که سپر داشته باشد این قطعه شعر بر روی مزار شهید نیز حک شده است. ✅ نحوه شهادت به روایت هم رزمانش : طی یک عملیات شهر الحاضر توسط رزمندگان فتح شد و ما مشغول تثبیت مواضع و گشت زنی داخل شهر بودیم که خبر رسید دشمن پاتک زده و باید به شهر العیس بریم. وقتی به شهر العیس رسیدیم نزدیک غروب آفتاب بود که بعد از هماهنگی و طبق دستورات ابلاغ شده وارد شهر العیس شدیم. در ورودی شهر وقتی ستون وارد شهر شد در یک درگیری نزدیک و نابرابر با اصابت مستقیم تیر توپ ۲۳ میلی متری ، چهار نفر از بسیجیان گردان حیدر کرار به ترتیب (با اصابت پنج تیر) ، در اولین شب ماه صفر۱۴۳۷ قمری به هنگام نماز مغرب با خون خود وضو گرفتند و به دیدار اربابشان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام شتافتند. روز بازگشت پیکر ایشان به ایران۹۴/۰۸/۲۲ ، روز تشییع ۹۴/۰۸/۲۴ می باشد که در قطعه ۲۶ ردیف ۷۹ شماره ۱۹ آرمیده است.
. يادمه با هم رو به آسمون دراز كشيده بوديم، كه مى گفت: هميشه به حال پرنده ها غبطه مى خورم. . بهش گفتم: تو كه ماشاءالله همش تو ارتفاع و آسمونى! حالا واسه چى اين حرف رو زدى؟ . كمى سكوت كرد و ادامه داد : بزرگترين و قوى ترين آدم ها و چيزهايى كه بوى دردسر ازشون بلند ميشه، با اوج گرفتن فقط به يك نقطه تبديل ميشن! . و با تبسمى گفت: هه! در زندگى از چه نقطه هايى كه نترسيديم... . نقطه اى كه در تعريف رياضى ش گفته شده : نه طول داره نه عرض و نه ارتفاع... . با طعنه بهش گفتم: دلت خوشه ها... من تو زندگى با مشكلاتى مواجهم كه آسمونش سهله، به مريخ هم برم بازم برام بزرگ و عظيمند! . تبسمى كرد و گفت: شرط نقطه شدن مشكلات اينه كه از زمينش دل كنده باشى! اون روز متوجه حرفاش نشدم، اما الان كه از زمين و زمينى ها دل كنده مى فهمم كه چى مى گفت...! @shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
روز هشتم ماه محرم ۱۳۹۴، روز حضرت علی اکبر تقریباً ۲۲ روزه، مسعود رفته سوریه... اولین باره ۲۲ روزه از مسعودم دورم. . دلتنگی و نگرانی بی قرارم کرده. تنها جایی که می تونم از دوری پاره تنم اشک بریزمو ناله بزنم و کسی متوجه ناراحتیم نشه مجلس عزای اباعبدالله هستش. . هشتم محرم عجب روزی... (چند سالی بود برای درک بهتر روضه ها، مسعودمو به جای حضرت علی اکبر تصور می کردم خودمو میذاشتم به جای امام حسین (ع) . امام، چطور با جوانش خداحافظی می کنه و به میدان می فرستش... وقتی جنگاوری پسرشو می بینه چه حسی داره... وقتی علی اکبرش برمی گرده پیشش و از تشنگی شکایت می کنه و امام قطره آبی هم نداره به پسرش بده چه حالی داره😭😭😭 (خدایاااا مسعود من زیاد تشنه میشه، همیشه یه بطری آب کنارشه... ) دوباره علی اکبر برگشت به میدان.. حضرت علی اکبرو جلوی چشم پدر به شهادت رسوندن😭 امام می خواد بره کنار بدن ارباً اربای پسرش... 😭 وقتی کنار بدن پسرش می شینه چه حالی داره... 😭 وقتی می خواد بدن تکه تکه پسرشو به خیمه برگردونه، چه حالی داره... 😭 خدایا کاش به جای مردم کوفه مسعودهامون بودن روز عاشورا امام رو یاری می کردن...) . محرم سال نودو چهار شده، حالا میوه دلم رسیده، جوانم به علی اکبر امام حسین اقتدا کرده، کلی التماس کرده تا اجازه جهاد در راه خدا روزیش بشه.. پسرم حالا مدافع حرم بی بی جانم شده... دارم روضه علی اکبر گوش میدم، چقدر خوشحالم که پسرم مدافع حرم شده از دلتنگیش اشک میریزم ولی با افتخار.. . کمتر از هر سال از حضرت زینب خجالت می کشم هر روز میگم زینب جان پسرم اومده تا یاریتون کنه اومده نذاره حرامی ها سمت حرمتون بیان اومده نذاره دخترااا به اسارت برن... . خدایااا چطوری میشه شکر داشتن همچین جوونی رو بجا آورد!؟ . خدایا میدونم تمام عمرم اگر سر به سجده بذارم و برای عاقبت بخیری و شهادت مسعودم شکر کنم بازم کمه.. . خدایا مسعودمو با علی اکبر امام حسین علیه السلام همنشین کن، منم به مسعودم برسون... .