eitaa logo
شهید مسعود عسگری
978 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
38 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز با دیدن عکس پلاک و انگشتر پسر شهیدم ، یاد خاطره ای از برادر شهیدم مصطفی افتادم، . مصطفی بعد از شهادت مسعود با کلی تلاش تونست اجازه رفتن به سوریه رو بگیره . رفت و شد سنگر ساز بی سنگر . اولین اعزامش، فقط دو ساعت بعد از شروع به کار ، دشمن، با موشک تاو به لودری که روش کار می کرد شلیک کرد و مصطفی سخت مجروح شد.. . چند روز سوریه بیمارستان بود بعد منتقل شد به تهران بعد از بیمارستان منزل در حال مداوا بود و دنبال دلیل شهید نشدنش می گشت.. . یه روز عکس پلاکشو برام فرستاد گفت زهرا ببین چه فرقی با پلاک مسعود داره گفتم خودت بگو گفت نه خودت برو پلاک مسعودو ببین متوجه میشی گفتم منو دنبال کار نفرست بگو چه فرقی داره گفت خودت باید ببینی این عکسی که از پلاک و انگشتر مسعود گذاشتم رو با پلاک مصطفی مقایسه کردم شماره پلاک مسعود صدو چهل هزارو هشتصدو هشتادو پنج بود و شماره پلاک مصطفی صدو چهل هزار بود. به مصطفی پیام دادم گفتم هشتصدو هشتادو پنج تا عقبی خیلی باید بدوی تا به مسعود برسی.. . مصطفی گفت : فکر کردم زرنگی کردم شماره رُند برداشتم، کلاه سرم رفته . اون روز برعکس مصطفی من ماجرای شماره پلاک رو به شوخی تمومش کردم ولی ظاهراً مصطفی تلاش می کرد زودتر از تعداد اعداد باقیمونده به مسعود برسه . مصطفی قبل از هشتصدو هشتادو پنج روز اختلاف شماره دو پلاک و تقریباً هفتصدو ده روز بعد از شهادت مسعود به شهادت رسید . از بچه گی بیشترین خاطره هایی که از مصطفی دارم، خنده و شوخی های مصطفی بوده، بجز بعد از شهادت مسعود که نوع خنده و شوخی هاش فرق کرده بود. ان شاء الله دعاگومون باشن. @shahid_masoud_asgari
مصطفی جان سومین سالگرد شهادتت مبارک عزیز برادرم برای دل خواهرت دعا کن😭 دیگه طاقت ندارم، فتنه های رنگارنگ رو ببینم😭 نمی تونم ببینم خودی ها شدن تریبون دشمن😭 . خوش بحال شما، مسعود و بقیه شهدا کاش من هم کنار شما بودم😭 . مصطفی جان کمک کن مدافع حریم ولایت باشم الان کاری جز خون دل خوردن از دستم نمیاد😭 طلحه و زبیرها مقدس شدن و علی تنها...😭 دعا کن خدا بهمون بصیرت بده تا به جای دشمن، تیرمون به قلب علی نخوره😭 مصطفی جان... خودت داری می بینی، چی بگم😭 . برادرم مسعودم خوش به حالتون😭 دست مارو هم بگیرید😭 .
امروز ۲۹ مهر روزی که شهید به ارزوی دیرینه خودشون رسیدند برای شادی روحشون صلواتی هدیه کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسعود جانم پنجمین سالگرد شهادتت مبارک عزیز دلم چقدر این صحبت های رهبری به دلم نشست (من تصور می کنم، شهدای مدافع حرم هر یک اجر دو شهید را دارند گمان می کنم اینها از جمله کسانی هستند که روز قیامت که همه ما گرفتاریم! همه ما مبتلاییم! روز قیامت اولیا هم مبتلا هستند! . در آن روز این فرزندان شما... به لطف الهی پرواز می کنند به سمت بهشت و دیگران غبطه می خورند.... ) . مسعود جانم بر دوری و دلتنگی هات صبر می کنم به جاش وقتی اون دنیا داری به سمت بهشت پرواز می کنی، دست منم بگیری و با خودت ببری... . پسرم تولد آسمانیت مبارک❤️ لحظه لحظه های زندگیم به یادتم ، شما هم یاد من باش❤️ . @shahid_masoud_asgari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دیدن این گل پسر دوست داشتنی یاد این جمله فرمانده شهید می افتم تا شهید نباشی شهید نمی شوی... . شهید مسعود بعد از ازدواج دوستشون ازشون می خوان که زود بچه بیارن... نگران تنهایی آقا بودن و توصیه شون فرزند آوری بوده . حتماً نباید شهید وصیت نوشته شده داشته باشن تا به اون وصیتشون عمل بشه .. کسانی که ادعای دوستی با شهید رو دارن یا خودشونو ادامه دهنده راه شهید میدونن، حواسشون به دل نگرانی شهید که به حق هم بوده باشه.. . شهید مسعود چند سال قبل از شهادتشون از من خواستن تا همسر مناسبی براشون پیدا کنم.. متأسفانه من نتونستم به وظیفم عمل کنم و معراج شهدا ازشون خواستم که بخاطر این کوتاهی حلالم کنن... . ان شاء الله عزیزان جوان به این وصیت شهید عمل کنند... . ازدواج کنند، فقط به نیت تربیت فرزندان صالح، ان شاء الله . @shahid_masoud_asgari
سلام ❤شهید من❤...... با خنده ای که عکس تو در بر گرفته است دیوار خانه چهره ی دیگر گرفته است بعد از تو برق شور و شعف را هجوم اشک از چشم های خسته ی مادر گرفته است بی شک شبیه کوچه ی ما، کوچه های عرش از نام پر شکوه تو زیور گرفته است حالا منم، کنار تو، اینجا که پر زدی اینجا که خاک، بوی کبوتر گرفته است ای انعکاس دست علی! برق ذوالفقار! افلاک، پشت نام تو سنگر گرفته است اینجا، نماز چلچله ها رو به دست توست دستی که رنگ غیرت حیدر گرفته است چشمان من همیشه همین جا کنار توست اینجا که خاک، بوی کبوتر گرفته است 🌸یاد مسعود با یک صلوات❤ @shahid_masoud_asgari
یکی از دغدغه های شهید نبی لو برگزاری باشکوه مجالس اهل بیت بود در هر محله ای که وارد می شدیم اولین کاری که می کردن برپایی هیأت بود حتی با تعداد کم افراد باز هم هیأت برقرار می شد و عقیده داشتن که خود اهل بیت در مجلس حضور دارند مراسم تولد اهل بیت و عزاداریها رو با تمام تلاش شون برگزار می کردند (ایشون اعتقاد داشتند با شادی اهل بیت باید شاد بود و با عزاشون محزون) همیشه از در آمد خود مبلغی مختص هیأت کنار می گذاشتن حتی اگر از نظر مالی در مضیقه بودیم این کارشون ترک نمی شد چون اعتقادشون این بود که خود اهل بیت جبران می کنند خدا رو شکر که الحمدالله اهل بیت به بهترین نحو ممکن جبران کردند خاطره همسربزرگوار @shahid_masoud_asgari
جا داره روز میلاد بی بی جانمون حضرت زینب سلام الله علیها ، این طراحی زیبا با دقت دیده بشه.. . مسعودم سربند به سر بسته، دست به سینه و گوش به فرمان، پای مکتب عمه سادات نشسته... و چه خوب سربازی کرد❤️ . کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود . همیشه از خدا خواستم قطره ای از دریای معرفت حضرت زینب سلام الله علیها رو به من بچشونه... کاش لایق باشم، تا زینب گونه زندگی کنم . جانم فدای بانویی که با تمام توان از ولایت و امامت دفاع کرد . . با تشکر از دوستی که این طراحی زیبا رو انجام دادن. . @shahid_masoud_asgari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ روحیه تون رو نبازید... این همه پیروزی خدا به شما داده... صحبت های شهید حاج قاسم سلیمانی فردای شهادت شهدای اربعه حلب با همرزمان شهدا @shahid_masoud_asgari
راهپیمایی بیست و دوم بهمن سال نودوسه از خیابان آزادی به طرف میدون آزادی در حرکت بودیم. . داشتیم به میدون نزدیک می شدیم که چتربازهارو دیدیم توی آسمان آزادی در حال چتر بازی و اجرای کارهای نمایشی بودن . چترهای رنگارنگ و چشم نواز سرهای مردم به طرف آسمان بود... . ما هم مشغول تماشای این صحنه زیبا بودیم . حالم طبیعی نبود یه کشش خاصی نسبت به چتربازها داشتم . میدونستم مسعود چتربازه ولی نگفته بود قراره اون روز بپره . گوشیمو دستم گرفتم و شروع کردم از چتربازا عکس و فیلم گرفتن... . دلم خبر میداد یکی از این چتربازها پاره تنِ منه، که دلمو برده و نمیذاره چشم از آسمون بردارم . به محمد مهدی گفتم : یکی از چتربازا داداش مسعودته... . تا پایین اومدنشون دلم آروم نگرفت، یکی یکی از راه دور نگاهشون می کردم، فاصله زیاد بود و تشخیص سخت، بینشون دنبال عزیز دلم می گشتم تا شاید از فاصله دور بشناسمش... . ۲۲ بهمن جشن پیروزی انقلاب اسلامی ایران با یاد شهیدان شیرین تر می شود.. هستیم بر آن عهد که بستیم. . . ۲۲بهمن @shahid_masoud_asgari
ماجرای قابل تأمل سلام علیکم وقت شما بخیر حرم باصفای امام رضا علیه السلام دعاگو و نائب الزیاره ی شما هستم امروز یک ماجرایی برام پیش آمد ، داشتیم تو صف می رفتیم زیارت صف شلوغ بود یک خانم خیلی نورانی محجبه ای جلو من بود گوشیش تو دستش بود عکس حاج مسعود عزیز رو گوشیش بود یک لحظه نگاهش می کرد و زود چشمشو رد میکرد و همش زمزمه می کرد خیلی بهش حساس شدم گوش دادم ، بشنوم چی میگه ، درست متوجه نشدم بهش زدم و پرسیدم عکس روگوشیت کیت میشه شک کردم که شما هستین و خیلی خوشحال شدم که حتما شما هستین و... گفت ایشون شهید مدافع حرم است گفتم بله میدونم ولی چه نسبتی باشما داره؟ گفت هیچی ولی انگار از سالها پیش می شناسمش مرتب با من حرف میزنه نگاه به چشماش میکنم دلم می ریزه که چی بهم میگه اینو متوجه شدم که الان داره میگه برا مادرم دعا کن و ... بعد منم بهش گفتم بله منم هر موقع نگاهش کنم با چشماش چقدر حرف میزنه من حتی صداشو هم می شنوم و... بخدا قسم چیزهایی که من می گفتم عین این حرفها را هم ایشون می گفت چند دقیقه ای که تو صف بودیم تا برسیم به ضریح مطهر اقا همش صحبت می کرد و ... گفت همین عکس را فرستادم برا پسرم وبهش گفتم که این عکس را بزار رو گوشیت و.. کمی بعدش پسرم زنگ زد بهم با گریه و صدای لرزان که مامان من گزارشهدا بودم یه مرتبه دیدم نشسته ام رو یه قبری نگاه میکنم می بینم همین شهیدی که عکسش برام فرستادی الان سر قبرشم ... این عکس با لبخند قشنگش رو گوشی آن خانم بود. و خلاصه خیلی بیادتون بودیم.
شهید مسعود عسگری
ماجرای قابل تأمل سلام علیکم وقت شما بخیر حرم باصفای امام رضا علیه السلام دعاگو و نائب الزیاره
متن بالا پیام خانمی هست که اوایل امسال داخل ایتا ، برای معرفی شهید منو به گروهشون دعوت کردن امشب این پیام رو از مشهد فرستادن.. . اطمینان دارم مسعود حواسش به دل مادرش هست میدونه دلتنگ زیارت امام رضا علیه السلام هستم ،این شکلی نشونه برام می فرسته... . .
پدر شهید مسعود عسگری در حرم محسن ابن الحسین علیه السلام همسر امام حسین علیه السلام بر اثر مصائب اسارت فرزندشون سقط شد @shahid_masoud_asgari
شهید محمد ایاسه شهادت ۱۶ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر محل شهادت ایلام به بهانه سالگرد شهادت هدیه کنیم فاتحه مع الصلوات
شهید مسعود عسگری
شهید محمد ایاسه شهادت ۱۶ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر محل شهادت ایلام به بهانه سالگرد شهادت هدیه کنیم فا
شهید از زبان پدر و مادر : 14 ساله بود که جنگ شروع شد و از همان موقع فکر و ذکرش شد جبهه و جنگ. وقتی به پایگاه بسیج مسجد رفته بود به دلیل سن کم ثبت نامش نکردند. روحانی مسجد که محمد مکبر نمازهای جماعت او بود وقتی از ماجرا باخبر شد دست محمد را گرفت و او را نزد مسئول ثبت نام برده و گفت: خودشان انقلاب کردند حالا هم خودشان باید از انقلاب حمایت کنند، اسمش را بنویسید. بعد از گذراندن دوره آموزشی وقتی می خواست به جبهه برود به او گفتم: قبل از رفتن باید خط خودت را مشخص کنی. بعد روی کاغذ یک چهار راه کشیدم و گفتم: جبهه رفتن 4 حالت دارد. یکی حالتش سالم برگشتن است. یکی حالت مجروح و جانباز شدن است. حالت دیگر اسارت است و حالت چهارم شهادت. تو باید قبل از رفتن به همه اینها فکر کنی و از همین حالا همه نتایج احتمالی تصمیمت را بپذیری. حرفهایم که تمام شد، محمد آن چهار راهی را که کشیده بودم برداشت و بوسید و گفت: من هر چهار تایش را قبول دارم.
دیروز یادگاری های مسعود جانم بعد از گذشت بیشتر از پنج سال دوری به خونه برگشتن. . روزای اول بعد از شهادت مسعود ، دوستای مسعود از ما یادگاری می خواستن ، می گفتن یه لنگه جوراب یا حتی تکه ای از لباسش رو بهشون بدم. اون موقع وقتی بود که خودم در به در دنبال عکس ، فیلم و یادو خاطره ای از مسعود بودم با تمام وجود حال دوستاشو درک می کردم دلم نیومد جواب رد بهشون بدم . تعدادی از لباس های شهیدو دادم به یکی از دوستاش و گفتم بدن به کسایی که یادگاری خواسته بودن . این دوست لباس هارو بدون اینکه بهشون دست بزنن نگه میدارن به امید اینکه جایی درست کنن تا همه بتون لوازم شهیدو ببینن ... . بیشتر از پنج سال دلم پیش لباسای مسعود بود مخصوصاً لباس هایی که توی سوریه و روزهای آخر زمینی بودنش تنش بوده بالاخره طاقتم تموم شد و از این دوست خواستم لوازم رو برگردونن و ایشون امانت هارو به سرعت برگردوندن.. با تشکر فراوان از امانتداری ایشون . . @shahid_masoud_asgari
خاطره دوست شهید از سفر حج سال ۱۳۹۱ . هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت. اولين شبی كه رسيديم مدينه، هنوز نمی دونستيم كه پنجره اتاق ما رو به مسجد هست يا نه به محض رسيدن همگی به سمت پنجره شيرجه رفتيم و باز كرديم، مثل قاب عكس بود، به قدری نگاه به قبة الخضرا لذت بخش بود كه به سختی پنجره رو ول كرديم و رفتيم داخل مسجد النبی!! يكی دو روز اول هنوز كار دستمون نیومده بود، بعد از نماز صبح درهای قبرستان بقيع رو باز می كردن، به قدری شلوغ بود كه لا به لای جمعيت مثل خمير لای وردنه ورز داده می شديم بعد وارد می شديم اونقدر شلوغ بود كه به سختی و از دور يه نگاه حسرت بار به سمت قبور امامان می انداختيم تا شايد، فقط بتونيم ببينيم. . بعد يكی دو روز مسعود يه راهكار زيركانه كشف كرد، طرح رو بهمون گفت و ما از صبح روز بعد خيلی شيك و بی دردسر از جلوی سعودی های باتون به دست، قدم زنان راحت می رفتيم داخل قبرستان! كشف مسعود اين بود... هر روز صبح بعد از نماز صبح... ادامه خاطره در پست بعدی سال ۱۳۹۱ مدینه منوره @shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
خاطره دوست شهید از سفر حج سال ۱۳۹۱ . هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت. اول
خاطره دوست شهید از سفر حج سال ۱۳۹۱ . هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت. اولين شبی كه رسيديم مدينه، هنوز نمی دونستيم كه پنجره اتاق ما رو به مسجد هست يا نه به محض رسيدن همگی به سمت پنجره شيرجه رفتيم و باز كرديم، مثل قاب عكس بود، به قدری نگاه به قبة الخضرا لذت بخش بود كه به سختی پنجره رو ول كرديم و رفتيم داخل مسجد النبی!! يكی دو روز اول هنوز كار دستمون نیومده بود، بعد از نماز صبح درهای قبرستان بقيع رو باز می كردن، به قدری شلوغ بود كه لا به لای جمعيت مثل خمير لای وردنه ورز داده می شديم بعد وارد می شديم اونقدر شلوغ بود كه به سختی و از دور يه نگاه حسرت بار به سمت قبور امامان می انداختيم تا شايد، فقط بتونيم ببينيم. . بعد يكی دو روز مسعود يه راهكار زيركانه كشف كرد، طرح رو بهمون گفت و ما از صبح روز بعد خيلی شيك و بی دردسر از جلوی سعودی های باتون به دست، قدم زنان راحت می رفتيم داخل قبرستان! كشف مسعود اين بود... هر روز صبح بعد از نماز صبح، نزديكی ورودی قبرستان صف هايی برا خواندن نماز ميت تشكيل می شد ما بلافاصله بعد از نماز صبح طی يك مسابقه دو سرعت خودمون رو به صف اول نماز ميت می رسونديم. بعد از نماز ميت جنازه ها رو بلند می كردیم و وارد قبرستان بقیع می شدیم. . مامورا فقط به چند نفری كه دور و اطراف جنازه بودند اجازه می دادند تا وارد قبرستان بشن و يك ربع بعد از مراسم تشيیع به افراد عادی اجازه می دادن تا وارد بشن . در اين بين هر دو سه نفر از بچه ها زير يا دور يك جنازه رو می گرفتیم به راحتی وارد قبرستان می شدیم به محض رسيدن به جايی كه سمت راست اون قبور امامان قرارداشت ، يكباره همه جنازه هارو ول می كردیم و می اومدیم به اون سمت. هيچ كس نبود، مامورا اجازه نمی دادن از زنجير ها عبور كنيم ولی خلوتی و فاصله نزديك به قبور صفای خاصی داشت. و بعد از چند دقيقه سيل جمعيت می اومد و خود به خود ما رو همون جا كه می خواستيم نگه می داشت... و اين شده بود كار هر روز ما تا اينكه يكی دوروز آخر مامورا شگرد رو فهميده بودن و وقتی جنازه رو ول می كرديم و می رفتيم به سمت قبور امامان داد فرياد ميكردن كه برين پيش جنازه، مگه خانوادش نيستين و از اين حرفا، باز می رفتيم داخل و يه گوشه واميستاديم تا درها باز می شد، جلوی همه می اومديم . مامورا اين حركت رو می ديدن و حرص می خوردن خوندن نماز ميت،تشیيع جنازه، حرص خوردن مامورای سعودی و... بخشي از لذت های جانبی اين زيارت بود. . @shahid_masoud_asgari
دیروز با دوستی برای زیارت شهید مسعود صبح رفتیم بهشت زهرا سلام الله علیها و قرار گذاشتیم قبل از اذان ظهر برگردیم مثل همیشه زمان به سرعت گذشت و ما نتونستیم دل بکنیم و زود برگردیم تا عصری کنار شهید نشستیم افراد مختلفی می اومدن زیارت شهدا و می رفتن بین زائرا ، سه تا دختر نوجوان هم اومدن زیارت قبور شهدا یکیشونو می شناختم اومدن چند لحظه ای کنار مزار شهید کنار ما بودن و رفتن ... ادامه👇
دیروز با دوستی برای زیارت شهید مسعود صبح رفتیم بهشت زهرا سلام الله علیها و قرار گذاشتیم قبل از اذان ظهر برگردیم مثل همیشه زمان به سرعت گذشت و ما نتونستیم دل بکنیم و زود برگردیم تا عصری کنار شهید نشستیم افراد مختلفی می اومدن زیارت شهدا و می رفتن بین زائرا ، سه تا دختر نوجوان هم اومدن زیارت قبور شهدا یکیشونو می شناختم اومدن چند لحظه ای کنار مزار شهید کنار ما بودن و رفتن ... . عصر تصمیم گرفتیم از مسعود خداحافظی کنیم و به مناسبت تولد شهید ابراهیم هادی به زیارت مزار شهید هادی بریم و از اونجا به سمت خونه حرکت کنیم . رفتیم و چند دقیقه ای کنار شهید ابراهیم هادی بودیم ، بعد از زیارت وقتی می خواستیم برگردیم چشمم افتاد به همون سه تا دختر نوجوان ، . کنار مزار شهید هادی بودن صداشون کردم و پرسیدم می خواید برگردید خونه یا گلزار میمونید؟ گفتن می خوایم برگردیم . گفتم داریم میرم محل سوار شید شمارو هم میرسونیم دخترا می گفتن مزاحم نمیشیم ، خودمون میریم و... برخلاف همیشه که هیچ وقت به کسی تعارف هم نمیزنم که با ما برگرده ( تعارف نمیزنم چون نمی خوام از طرف من برای صاحب ماشین زحمتی باشه) با اصرار دختر هارو سوار ماشین دوستمون کردم دخترا بعد از سوار شدن با هم داشتن صحبت می کردن شنیدم یکی شون داره از نفر کناری اجازه می گیره مطلبی به ما بگه.. صحبتشونو که شنیدم ،گفتم بگو چی می خوای بگی دخترمون گفتن: دختر خاله م بخاطر روزه بودن ضعف داشتن ، برگشتن برامون سخت شده بود.. به شهید عسگری گفتم: شهید عسگری خودت کمکمون کن ، برمون گردون. بعد شما اومدید و مارو سوار کردید . توسل این دختر به شهید و کمک شهید به وسیله فرستادن مادرش خیلی به دلم نشست . انگار خدا از صبح برای برگردوندن این دخترای روزه دارش ،مارو مأمور کرده بوده . صبح جشنواره رمضان شرکت کردیم و خواستیم بین مراسم بریم زیارت شهید مسعود و برگردیم ولی زمانی برگشتیم که این دخترا ضعف داشتن و برگشت براشون سخت شده بود . این قطره ای از کرامات شهید مسعوده که توی این چند سال به چشم دیدم . بقول شهید : روح ریحان جنت هم دست ماست از ما بخواهید... .