یک رقیه گویم و صد مشکلم حل میشود💔✋
الهی به رقیه (س)
#خادمالحسین
💮من برای #اربعین تو،کشیدم نقشه ها
جان زهرا،نکند نقش بر آبم بکنی...💮
#رقیه_بنت_الحسین🥀
بابا یکی من را به قصد کشت میزد
هر بار گفتم یاعلی با مشت میزد
یک بار گفتم اسم زهرا مادرت را
دیدم که نامردی لگد از پشت میزد
🔳 #شهادت_حضرت_رقیه (س) تسلیت باد
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
وصیت #شهید_محسن_حججی به بانوان:
🔰همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید، آن زمانی که #حضرت_رقیه (سلام الله) خطاب به پدرش فرمودند:
🔸غصه ی #حجاب من را
نخوری بابا جان
🔹چادرم سوخته ⚡️اما
به سرم #هست هنوز
🌹🍃🌹🍃
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
من دختر باباییم تقصیر من چیست
بابا بغل ڪن باز هم این دخترت را
حالا ڪه با سر آمدی فهمیده ام من
بابا چقدر تو دوست داری دخترت را
بیاد شهدای مدافع حرم و دختران شهدا ... امان از دل رقیه جان 💔
📸 #حرم_حضرت_رقیه_شب_شهادت
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
💮من برای #اربعین تو،کشیدم نقشه ها
جان زهرا،نکند نقش بر آبم بکنی...💮
#خادمالحسین
🚨 خدا لعنت کنه کسانی که با ترسوندن مردم رای آوردن و رئیس شدن
⭕️ با ترسوندن مردم برجام عقیم رو به انقلاب و امام جامعه تحمیل کردند
🚨 و با ترسوندن مردم تلاش دارن #اربعین رو کمرنگ کنن!
🔷 این همه کسانی که الان کربلا هستن میگن همه جا موکب و خدمات هست ولی خبیث ها توی ویلاهاشون استراحت میکنن و برای مردم پیامک میزنن که کربلا نرید آب و غذا نیست!!!
➖
@shahid_moezegholami
🏴 مداحی بی بی جان رقیه(س) که موقع
#شهادت همراه شهید محرابی بود
و با خونش متبرک شد...💔
"شهید حسین محرابی"
شادی روحشون صلوات🌹
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 احسنت بہ اقتدار این بانوے ایرانے👆
😌 قوے کہ باشے همہ مجبورند بہ ارزشهات احترام بگذارند...
#پویش_حجاب_فاطمے
Panahian-Clip-MaGereftareHoseinimmp3.mp3
1.34M
🎵 ما گرفتار حسینیم(ع)
🔻فقط کافیه یه بار تجربش کنی ....
#اربعین
شهید حسین معز غلامے³¹⁵
♥️بسم رب الشهدا♥️
#خاطره_شهدا
تو آخرین جلسه ڪارے ڪه "سیدمجتبے" حاضر بودن، برای پذیرایے سیب🍎آوردن.
یه "ابوحامد" نامے داشتیم از اون آدماے باصفا و باتجربه،با دوتا فاصله از سیدمجتبے نشسته بود.
سیب🍎را ڪه گذاشتن با بشقاب و چاقو برد سمت سیدمجتبے و اشاره ڪرد ڪه برایش پوست بڪنه.
سیدمجتبے هم بے هیچ حرف و اشاره اے شروع ڪرد به پوست ڪندن،
مرتب سیب رو قاچ ڪرد و چید تو بشقاب و به ابوحامد تحویل داد.
دوماه بعد شهادت #حسین_آقا، ابوحامد شهید شد، تو همونجایے ڪه ایشون شهید شده بودن.💔🕊
تا قبل از شهادت ایشون به این فڪر مےڪردم ڪه چرا ابوحامد اون ڪارو ڪری و سیدمجتبے هم پذیرفت، بعد شهادتش فهمیدم میخواسته تبرڪے دست #حاج_حسین_آقا رو بخوره و برات شهادتشو از ایشون بگیره.
انگار #شهدا تو زمان حیاتشون هم همدیگرو میشناسن.
به نقل از "یاسر" همرزم شهید در آخرین ماموریت
#شهید_حسین_معزغلامے♥️
#یاد_شهدا_باصلوات🌸
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
شهید حسین معز غلامے³¹⁵
🕊رمان #هادےدلـــــہا قسمت #شصت_وپنجم درب رو برای بهار باز کردم. تا بهار این چهار طبقه بیاد بالا
سلام رفـــــقای قدیم وجدید
شرمندم بخدا درگیرکلاس و..ازاین به بعد هرروز ادامه رمانومیزارم
حلال کنین✨😊✋
شهید حسین معز غلامے³¹⁵
🕊رمان #هادےدلـــــہا قسمت #شصت_وپنجم درب رو برای بهار باز کردم. تا بهار این چهار طبقه بیاد بالا
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #شصت_وششم
روسری مشکی و مانتو مشکی رو پوشیدم و داشتم چادر سر میکردم که زنگ خونه به صدا در اومد.
بهار، عطیه، مهدیه و زهرا اومده بودن بریم مراسم شهید حججی
تا سوار ماشین شدم عطیه گفت: چرا رنگ رخ نداری؟
_ نمیدونم سه چهار روزه کلا سرگیجه دارم☹️
بهار: ان شاءالله داری میمیری😁
تا حالا اونقدر جمعیت یه جا ندیده بودم😯
زمین و زمان اومده بودن تا تو بدرقه این جوان دهه هفتادی شرکت کنن.
اونقدر گریه کرده بودم که حالت تهوع ام شدیدتر شده بود😣
بهار: بشینید این نادان رو ببریم دکتر😬😒
وقتی چشمامو باز کردم دیدم پدر شوهرم و مادر شوهرم اونجان
باباحسین: بابا جان خوبی؟
مامان جون: دختر گلم از این به بعد تا اومدن محسن بایدخیلی مواظب خودت واین امانت الهی باشی😍😊
متعجب و شرم زده بودم از حرفا🙈
تا مادر شوهرم گفت: عزیز دلم #مادر شدی بارداری دخترم
زنگ زدم مادرت هم بیاد☺️😊
دیگه نباید خونه تنها باشی
تو اولین ارتباطت با #محسن باید بگی بارداری تا اونم بیشتر مواظب خودش باشه
اون شب مادر شوهرم نذاشت برم خونه خودمون.
ته یه هفته بعد هیچ ارتباطی با محسن نداشتم
ولی وقتی بهش گفتم خیلی خوش حال شد😅😌😍
ادامه دارد...
قلم بانومینودری
#کپی_باذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام_است
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #شصت_وهفتم
🍀راوی عطیه 🍀
دوروز بود خونمون شبیه غمکده بود😔
هیچ حرفی بین من و محمد رد و بدل نشده حتی در حد سلام..
میدونستم تقصیر خودمه
محمد وقتی اومد خواستگاریم بهم گفت
#پاسدارصابرین بودن سخت تر از بقیه پاسدارهاست
منم با عشق #بله گفتم❤️
اما الان نمیدونم چرا کم آوردم
دو روز محمد اومد خونه گفت باید بره #مرز..
قاطی کردم داد وبیداد گذاشتم بعدشم قهر کردم😔☹️
محمدم رفت مزار شهدا تا آروم بشم ولی میبینم واقعا باید صبور باشم.
تو اتاق خواب نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد بهار بود
_ الو سلام خوبی؟
بهار: سلام عطیه خانوم مرسی، یادت نره بری دنبال زینب بیای خونه ما.
_ نه داشتم حاضر میشدم برم دنبالش
(چند روز پیش همه خونه مهدیه اینا بودیم زینب گفت دلش آش دوغ میخواد حالا امروز مامان بهار درست کرده و همه مون رو دعوت کرده)
از اتاق خواب خارج شدم و بلند گفتم :
من دارم میرم دنبال خانم محسن تا با هم بریم خونه بهار
محمد: عطیه بسه عزیزم😢🙏
دو روزه یک کلمه با من حرف نزدی😔
_ محمد میفهمی هربار که میری مأموریت با هر زنگ تلفن و در، میمیرم😔
میگم نکنه مجروح شد، نکنه شهید شد😰😭
محمد:خسته شدی؟
فکر میکردم دختری که ابراهیم هادی عطیه اش کرده #صبورتر باشه😊
_ خسته نشدم
من عاشقتم😍
فقط قول بده بازم سالم برگردی
محمد: روی چشم😊☺️
خم شد گوشه چادرم رو بوسید🙈
محسن: برو به سلامت خانم گلم
_زینب جان بیا پایین خواهرجان بریم
زینب: سلام خوبی؟
محمد آقا رفت مرز؟
_نه شب میره☹️
زینب: به سلامتی
از صبح اونقدر دلشوره دارم
حالت تهوع، سرگیجه😣
_ان شاءالله خیره
دینگ دینگ بهی درو باز کن ماییم😁
بهار: زینب بی تربیت بهی چیه
بدو بیا بالا جوجه نازم
همه اومده بودن داشتیم آش میخوردیم
که دیدم آلارم اس ام اس گوشیم روشن خاموش میشه
همسرم
"" " عطیه جان برنامه امشب کنسل شده
افتاد برا چند روز بعد، به گوشی خانم رضایی زنگ میزنم بگو حتما جواب بدن "" "
جواب دادم چیزی شده محمد؟
محمد" "" آره، محسن ومهدی مجروح شدن، تو سروصدا نکن چون شرایط خانم محسن سخته بذار خانم رضایی بگه به هر دوشون
خواهر و خانوم مهدی هم اونجان؟ "" "
_ یا امام حسین😱😰
جان عطیه مجروح شدن؟
محمد:" "" اره بخدا الان تو اتاق عملن"" "
به بهار اس دادم
بهار سید الان بهت زنگ میزنه باهات کار مهمی داره...
ادامه دارد...
قلم بانومینودری
#کپی_باذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام_است
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯