eitaa logo
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
2.4هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
#ختم‌صلوات سلامـ بر همگے☺️🌸🍃 با یہ‌ختم‌صلواٺ دیگہ‌اومدم‌خدمتتون🌹😉 بہ مناسبٺ میلاد حضرت ولے‌عصر(عج
الحمدلله در ڪل 9⃣3⃣1⃣2⃣4⃣ مرتبه صلواٺ ثبت شد✔️ ان‌شاءالله سببی براے ظهور آقامون و ذخیره‌ای برای قبر و قیامٺ باشہ🌸
نوشتھ ڪھ✎• ـــྏ.ـــ ظهری داداشش از مدرسه اومد سریع کیفشو انداخت وسط پذیرایی یه نگاهی به برادرش کرد گفت چیه شنگولی اخوی🤨 داداشش بهش گفت +پیکسل شهید آوینی رو فروختم بهـ یکے -خبب! جاش چی به دست آوردی؟؟ +رفتم یه پیکسل دیگه گرفتم -چی هست +عکس یهـ مبارز تو سینما ــــــ کمیل خندید:)) و گفت - اون مبارز میتونهـ سنگر تو رو حفظ کنه؟؟ شهید آوینی مبارز سنگر تو تو این سن و مقطع بود داداش سنگرت و به هبچ قیمتی نفروش 🚫 بلکه یه نفر و بهش دعوت کن پیکسلت رو دادی ولی جای اون کاش یه مبارز دیگه جاش میزاشتی ✋🏻 شهید آوینی مبارز فرهنگی ! هر طور شده باید نگهش داری🌱 ـــــ بعد دیدم مصطفی تندی رفت تو اتاق کمیل پیکسل کیف کمیل و کند و زد رو کیف خودش و به کمیل گفت -همـ یکی و دعوت کردم همـ خودم مبارز دارمـ✨💪🏻 کمیلم که دید پیکسلش رو مصطفی برداشته کلی توخونه دنبالش کرد 😄 کمیل دلیل خنده های توخونهـ بود !! ✌️🏻 ✨@shahid_moezgholami😇
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣2⃣ 🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ «اتاق شهدا» راوی : حميد رضا رضایی بعد از اتمام مانور ها و...حرکت برای استقرار در پشت اروند آغاز شد. ما رفتیم منطقه ای که دقیقا پشت اروند رود قرار داشت. ظاهراً نام منطقه خسرو آباد بود. خانه هایی که حالت گلی داشت. اون شب ها توی این منطقه که فاصله اش با اروند به یک کیلومتر می رسید روزای آخر حضورمون تو بهمن شیر بود. با بچه ها جمع شدیم توی سنگر فرماندهی گروهان نصر. اونجا نشستیم با دوستان. خب ما باز شيطونيمون گل کرد. گفتم: آقای سیفی من یه چیزی میخوام بگم؟ گفت چی❓ گفتم: تو خیلی اهل معنویت و اهل دلی و.... گفت: بابا سر به سر ما نذار. کمی مکث کردم. چیزی که در دلم بود را به زبان آوردم و گفتم:علی آقا،من مطمئن هستم تو میدونی کیا شهید میشن؟خواهش میکنم بگو. علی با همان چهره ای که حالا خیلی ملکوتى شده بود نگاهی به جمع رفقای اطراف کرد. گویی میخواست ببینه نامحرمی نباشه. بعد آرام گفت: آره،میدونم❗️ شاید اولین باری بود که آقای سیفی میخواست از مطالب خاص خودش به ما بگويد. من و دیگر رفقا تا آن موقع به چشم یک روحانی عادی به ایشون نگاه می کردیم. فکر نميکرديم ايشون چنین مطالبى را خبر داشته باشه. البته اون شيطنت باعث شد این سؤال رو بپرسم. ولی از ته دلم می دونستم که ايشون از چیزهایی خبر دارد. باز علی آقا سکوت کرد. گفتم: پس من می پرسم تو بگو❗️ اینم از زیرکی من بود. شروع کردم. اول رفيقاى خودم رو سؤال کردم. اون هایی که خیلی دوستشون داشتم.گفتم: مسعود چی میشه❓ اصلاً اون نوری که ما دورش می چرخیدیم مسعود بود، برای من مهم بود، موقع شهادت پيشش باشم. علی آقا بدون مکث گفت: شهید میشه. گفتم: محمد رضا؟ گفت: شهید میشه. گفتم مش حمید؟ گفت: شهید میشه. خیلی سخت شد. دلم به لرزه افتاد.گفتم: نیازی❓ گفت: نه شهید نمی شه. سکوت کردم. این هایی که راحت از شهادتشان حرف می زد بهترین دوستان من بودند. ترسیدم نفرات بعد را بپرسم اما خودش شروع کرد و گفت: این شیر حسین قلاوند رو میبینی؟اين یکی از شهداست. بعد گفت: این عمو گودرز رو میبینی❓ شهید نمیشه. فلانی شهید میشه. فلانی شهید میشه.... گفتم بسه دیگه،اينايى که داری میگی به جونمون بسته اند. تو راحت داری میگی این شهید ميشه،اون شهید میشه. برا ما اینقدر راحت نیست که تو داری راحت میگی. به آقای سیفی گفتم من چی❓ نگاهی به صورتم انداخت دل توی دلم نبود. مکثی کرد و گفت: نمیدونم❗️ با تعجب گفتم: یعنی چی؟ تو به همه گفتی. آخه چرا نمیدونی❓ به خاطر اینکه با من دوستی❓ گفت:نه واقعا نمیدونم. اگه ميدونستم می گفتم. هرچند بعدها فهمیدم که چرا نميدونه... اتاق گلی ما تو منطقه خسرو آباد اتاق شهدا شد. یعنی تمام افراد اون اتاق،خبر شهادت خودشان را از علی آقا شنیدند. تنها کسی که از اون اتاق شهيد نشد خودم هستم! همگی تو عملیات والفجر هشت و چند نفر هم بعد از آن شهید شدند. آقای سیفی این اتاق را دوست داشت. یعنی آدم های این اتاق را خیلی دوست داشت. خودش هم اونجا ميموند و می خوابید.یعنی حاضر نبود جای دیگه بره. آقای سیفی از موقع ورودش به گردان تا موقع شروع عملیات با ما بود. به هیچ عنوان جدا نشد، دلیلش من بودم که رفاقت رو باهاش شروع کردم و آوردمش به گردان. بلکه به خاطر مسعود و محمد رضا و.... شاید بگیم به خاطر اینا بود که حاضر نشد جای دیگه بره موقع خواب و غذا خوردن همیشه سعی میکرد با ما باشه. منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️
یادت باشد 4.mp3
8.65M
🔊نمایشنامه 4️⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 7:07 دقیقه @yadat_bashad
شهید حسین معزغلامی: این دعای عظم البلا را زیاد بخوانید.... ...•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•.... @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|♥️|• ما خسته ایم! خسته به معناے واقعے دل هاے ما شڪسته به معناے واقعے فڪرے به حالمان ڪن ! 💟 ┄┅─✵💝✵─┅┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┅─✵💝✵─┅┄
تولدت مبارک بهترین رفیق 🕊 🌷••• 🌷 ♡ ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ ♚❀