شهید حسین معز غلامے³¹⁵
#رماݩ_هادےدلہا 💔 #قسمت_هجدهم وقتی چشمامو باز ڪردم بیمارستان🏥 بودم زینب: پاشو دختر لوس خجالت نمیڪشه
#رماݩ_هادےدلہا
قسمت #نوزدهم
✨راوےزینب✨
وقتی رسیدیم خونه خیلی حالم بد بوود😞
افتادم روی مبل
صدای نامفهوم مامانو میشنیدم ولی نمیفهمیدم چی میگه
بهار چادر و روسریمو باز کردوبلندم کرد
:زینب پاشو این شربتو بخور یکم سرحال بشی
_نمے.....تو...نم ب....ها...ر😰
_پاشوببینم😠
یکم خوردم با کمک مامانم و بهار رفتم تواتاقم و افتادم روی تخت
به دقایقی نرسید خوابم برد😴
《وارد یه باغ سرسبز شدم🌳🌴🌸
کمی که رفتم جلوتر دیدم👀 یه گروه از آقایون با لباس #سبزپاسدارے😍جلوی یه قسمت جمع شدن😧
یه آقای داشت میرفت اون سمت پرسیدم : برادر ببخشید اونطرف چه خبره؟
_ #شهدا 🌹جمع شدن برای زیارت #سیدالشهدا❤️
_ببخشید برادر شما #حسیݩ_عطایی_فرد میشناسین؟
_*بله همینجاست
چند ثانیه نشد #حسینمو دیدم رفتم بغلش
_داااااااادااااش😭😭😍😍واقعا خودتیییی😢
داداش: زینب جانم گریه نکن عزیزم من همیشه همراهتم نا آرومی نکن 😊✨ الانم باید برم.✋
_داااااااااااااااااااداااااااششش 😭😭😭نروووووووووووو😭😭😭
جلو چشمام گم شد جیییغ زدم #دااااااااااداااآاآششش😭😭
《....
مامان: ززززیییینببببب!
پاشوو خواب بودی😢
_داداش کو؟😢😢😭😰😰😰😥
مامان بغلم کرد خواب: دیدی عزیزم😥😊
...
#ادامہ_دارد...
#قلم_بانومینودری
#کپی_باذکرآیدی_کانال_ونویسنده_جایز_وگرنه_حرام
╭━═❆━⊰🔹🍁🔹⊱━❆═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═❆━⊰🔸🍁🔸⊱━❆═━╯