ڪتاب (بیا مشهد)
#قسمت5⃣
🍁↩️ شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر
✨✨✨✨✨✨✨✨
نماز قضا
راوی :: {ناصر پاک نیا و...}
مقام معظم رهبرے مےفرمود::
این حدیث تنم را لرزاند ڪه امام صادق(ع)فرمودند::
#اگریڪنمازصبحشماقضاشودڪلدنیاطلاشودو_درراه
خدا
بدهےجبراننمےشود.
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
یه روز منزل ما مهمان بودند،شب خوابیدیم.من صبح بعد از نماز،سریع رفتم نون بخرم.
دیر برگشتم و علے و...خواب موندند
ڪه متوجه شدم برا نماز بلند نشدند و نمازشون #قضا شده.
علے ڪه بلند شد دید بالاخره نماز قضا شده.
ایشون همینجور بلند شد وسایلشو برداشت و با حالت قهرآمیز رفت و دیگه من دو سه هفته ایشون رو ندیدم❗️
نمےدونستم ڪجاست،اونقدر گرفته بود ڪه نمےشد باهاش حرف بزنے.بعد یڪی از بچه ها گفت ڪه ایشون رفته دوهفته پشت سر هم به خاطر اون #نمازصبحش ڪه قضا شده #روزه گرفته.
خیلے پَڪر بود،به خاطر اون قضا شدن نمازش،اصلاً #دیوانه شد.
آن روز صبح من گفتم خودشون بیدار مےشن و دیر اومدم،اگه میدونستم اینطور به خاطر یڪ نماز قضا خودش رو #اذیت میڪنه حتما بیدارش مےڪردم.
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
در هر صورت به این مسائل بسیار مقید بود.واقعا التزام عملیش بالا بود.
یڪے دیگه از خصوصیات عملے ایشون این بود ڪه نسبت به اطرافیان،حتے با افرادے ڪه رفاقت مےڪرد بـےتفاوت نبود.اینڪه برخے نسبت به نماز و واجبات #ڪاهل بودند،علے سعے مےڪرد آنها را به هر طریقے هدایت ڪند.
حتے تعدادے رو ڪشیده بود به مسجد ڪه اصلاً نماز نمےخوندن❗️
ایشون باعث شده بود ڪه #نمازبخوانند.
الان هم تو ادارات مراغه هستند ڪه من هم اسم نمےبرم چون درست نیست.
بچه هاے بسیار درست و با ایمانے هستند ڪه از زیر دست این بزرگوار اومدن بیرون.
الان به خود من هم پیام مےدن با گوشے و ارتباط داریم و ذڪر نام علے آقا هم مےڪنند.
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
علے هفتهاے دو روز #روزه مےگرفت.
همیشه #دائمالوضو بود.
یڪے از همسایه ها به شوخے به علے گفت::
چرا زود به زود وضو مےگیرے❓
علے برگشت گفت::
#دائمالوضو بودن خیلے فوائد داره، مثلا صورت رو نورانے مےڪنه،
روزق و روزے رو افزایش مےده.
از هر قطره آب وضو، ملائڪهاے بوجود مےآید ڪه تا موقع مرگ تسبیح و دعا مےڪنن در حق شخص.
بیشتر مواقع حتے نماز صبح را هم با #جماعت مےخواند، تو منزل ڪه بود مےگفت::
پاشین نماز جماعت بخونیم چرا الڪے ثواب رو با تڪے خواندن #هدر بدیم⁉️
اوقات فراغت را با رفتن به #هیئت،
ڪمڪ به دیگران و ڪوهنوردے با دوستانش ڪه اڪثرشون به درجه رفیع شهادت نایل شدند پر مےڪرد.
🌹🌷🌹🌷🌹🌷
یعنے ما هیچوقت علے را #تنها ندیدیم،همیشه با دوستانش بود،حتے موقع آمدن به خانه با دوستانش مےآمد.
منبع :: ↙️
نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی
(همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب)
⚠️⚠️⚠️
❗️❗️تایپ کتابها در مجازی
و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها #باید با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️
ڪتاب (بیا مشهد)
#قسمت5⃣1⃣
🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر
✨✨✨✨✨✨✨✨
بسمـ الله الرحمن الرحیمـ
«در حوزه»
راوی : آقای ادیب و...
سال ۱۳۶۳ طلبه شدم.
چون دیر رسیدم به امتحانات حوزه، دیگر پذیرش نکردند.
خلاصه رفتیم مدرسه رسول اکرم و آنجا امتحان گرفتند و بالاخره ما پذیرفته شدیم.
اوایل سال یه طلبه لاغر نسبتاً بلند قامت و نحیف و تکیده به نام آقای علی سیفی وارد مدرسه شد و خدمتش رسیدیم.
اولین ویژگی که همه متوجه شدند این بود که ایشان صبح ها اذان میگفت.
البته خودش قبل از نماز بیدار بود و مشغول تهجد، ولی وقتی اذان میگفت، به نظر ما آدما که هیچ، در و دیوار مدرسه رو هم سوی خدا میبرد.
علی آقا صدای محزونی داشت.
اصلا بدن آدم به لرزه در میآمد.
بار اول و دومی که شنیدم برایم تازگی داشت. اصلا مبهوت مانده بودم که این چکار می کنه، به قدری صدای اذان گفتن آقای سیفی دلنشین و محزون بود که همه، سحر منتظر بودند صدای اذان علی سیفی رو بشنوند.
آدمی بود به شدت اخلاقی، در عین حال با نشاط و این خیلی جالب بود.
یک کلمه غیبت تو کارش نبود.
علیه کسی حرف نمیزد حرفی که کسی رو آزار بده نمیزد.
اما در عین حال باهمه شوخی و خنده و با نشاط و مهربون بود.
مثلا یادمه مریض شدم، سرما خورده بودم تا اومد دید تو حجره موندم و نرفتم سر کلاس، آمد آرام نشست بالای سر من و گفت: « بالام قربان اولوم»
🔵⚫️⚪️🔴
خلاصه با لهجه شیرین چقدر به من محبت کرد. بعد گفت:« آش میزارم برات» خیلی آدم دردمندی بود وقتی از مشکلات جامعه میگفت اشک میریخت.
یعنی به پهنای صورتش اشک میریخت.
یه مدتی هم کردستان بود.
برای مردم کُرد خیلی دلش میسوخت ایشان به جای اینکه صحنه های درگیری و ابعاد نظامی را برای ما بگه اشک میریخت و میگفت: شاهد بودم که توی اون درگیری ها مردم غیر نظامی چه آسیبی دیدند خیلی روح لطیفی داشت.
خب اهل شور بود و اهل شعور بود اهل خدمت بود.
واقعا ساده و بی ریا به همه خدمت میکرد. اصلا رو زمین بند نبود. چون جسمش هم سبک بود، تو راه رفتنش سرعت داشت.
خلاصه آرام احساس میکرد این موندنی نیست ایامی که از جبهه میآمد فقط جسمش در اینجا بود گویا تمام وجودش را در جبهه جا گذاشته بود و این حال او، گاه در کلاس های درس او را لو میداد.
کلاس تمام میشد اما سیفی در فکر عمیقی بسر برده بود. تمام هوش و حواسش به جبهه بود.
او علیرغم مهر و محبت فراوانی که داشت، اما تمام وجودش تذکر بود.
ناخواسته وقتی او را میدیدم یاد خدا در من زنده میشد. هرگاه لازم میدید با زبانی بسیار دلسوزانه تذکر لسانی میداد . و از آنجایی که خود عامل بود و از روی مهر و دلسوزی تذکر میداد، واقعا تاثیرگذار بود.
بسیار ساده و در فقر و محرومیت زندگی میکرد الان که به ذهنم فشار میآورم فقط لباس کاموایی آبی کم رنگ با یک شلوار خاکی از او در ذهنم خطور میکند.
موارد زیاد او را میدیدم که ناهار مدرسه را نمیگرفت موقع ظهر با یک قرص نان خود را سیر میکرد. بعدها شنیده بودم که حتی از حوزه، شهریه هم نمیگرفت.
منبع :: ↙️
نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی
(همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب)
⚠️⚠️⚠️
❗️❗️تایپ کتابها در مجازی
و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها #باید با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️
ڪتاب (بیا مشهد)
#قسمت5⃣2⃣
🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر
✨✨✨✨✨✨✨✨
«امام جماعت»
راوی: آقای قماشچي
شهید سیفی خیلی سریع تو گردان و حتی لشکر مشهور شد و به همه گردان ها می رفت.
جلسه قرآن، سخنرانی و روضه و...
خیلی کمتر ایشان را می دیدیم.
خیلی سخت بود برا یک روحانی این همه سخنرانی و جلسه قرآن و با این حال، تو آموزش های غواصی و مانورها شرکت می کردند.
غواصی خیلی سخته اون هم تو سرما و رودخانه که فشار آب زیاد است
و این آب سرد گاهی باعث لخته شدن و سکته کردن می شد.
این قضیه برا برخی بچه ها که لاغر بودند مشکل زیادی ایجاد میکرد.
علی آقا چون لاغر بود به همین صورت بود ولی علی هم تمرین و آموزش می دید، بعد می رفت تبلیغ.
تمرین ها سه ماه طول کشید بعد چند روز مانده به عملیات، ما تو بهمن شیر مانور عملیات رو انجام دادیم.
مثل اروند نبود.
چون اروند یک متر از سر آدم می زد بالا، حتی چندتا از غواص ها رو آب اروند برد.
بعد مانور، رفتیم به کناره های اروند و چادر زدیم.
یکی دو شب مانده بود علی آقا تو چادر فرماندهی به ما آمار شهدای توی چادر را گفت،
بعد از اتمام عملیات، عین گفته ی ایشان محقق شد.
یک هفته قبل عملیات خواب دیدم که علی داره اذان میگه با اون صدای قشنگ و شهید اکبری که فرمانده ایشان بود به سمت آسمان پرواز می کرد، وقتی این خواب را به علی آقا گفتم، جواب دادند:
((هر دوتامون شهید می شیم))
💎🌿💎🌿💎🌿💎🌿💎🌿💎🌿
و همینطور هم شد.
ماشب بیستم، یک ربع به ده، بعد از گذشتن از موانع خورشیدی رسیدیم به سیم خاردارهای عراقی.
ساعت ده لشکر های دیگر شروع کردند به حمله و عراقی ها توجهشون به اون طرف جلب شد و وجود ما رو حس نکردند.
ولی بعد از چند لحظه نمی دونم از کجا متوجه شدند و ما رو به رگبار بستند.
بیشتر شهدای ما تو اون لحظه رخ داد
و شهید سیفی نیز تو اون لحظه بر اثر اصابت گلوله به سر به شهادت🩸 رسیدند.
بعد عملیات برگشتم به حوزه، ولی به خدا قسم یک مدت طولانی نمیتونستم درس بخونم و مدام گریه میکردم.
یاد روزای با شهید بودن می افتادم و گریه میکردم.
لحظه به لحظه صدای ایشان را تو اتاق حس میکردم.
حرفش مثل جواهر نزد بچه ها خریدار داشت.
او روحانی گردان و شاگرد مکتب امام جعفر صادق(ع) شهید علی سیفی بود که در حماسه والفجر هشت از دنیای خاکی به بهشت ابدی پرگشود.
💎🌿💎🌿💎🌿💎🌿💎🌿💎🌿
روحانی گردان بود و از بچه های اهل دل.
روزی با تندی با برخی بچه ها برخورد کرد.
شب عملیات والفجر هشت می گفت:
عزیزان، ببخشید از برخورد تند من در فلان روز، من مخلص همه شما هستم....
حاج آقا با عمامه جلوی گردان ایستاد و بچه ها را از زیر قرآن رد کرد.
او نام شهدای فردا را به برخی از دوستانش گفته بود.
در مراسم روضه، گوشه عمامه اش را باز کرده و به بچه ها گفت مهمات رزمنده ها افتخار عمامه من است.
عملیات که شروع شد وقتی تیر خورد بچه ها عمامه اش را دور زخمش بستند.
آخر هم با عمامه اش راهی آسمان شد.
بردار کجباف میگفت:
شهید سیفی، علی رغم آنکه اصليتى آذری داشت ولی صمیمیت خاصی با بچه های دزفول به خصوص با شهید یوسف جاموسى داشت.
در عملیات والفجر ۸ با اطمینان از شهید شدنش سخن گفت.
شبی از شبها به واسطه شناخت قبلی خود از شهید یوسف جاموسی به بچه ها گفت:
اگر من شهید شوم حتماً یوسف را نیز به نزد خویش می برم.
یوسف هم به دنبال علی رفت...
علی فردی خوش سیما و برخوردش با همه خوب بود.
جوانان زیادی را که در مسیر خدا نبودند جذب کرد.
نماز شبش ترک نمی شد.
به امام خمینی( ره ) علاقه خاصی داشت.
در یکی از دیدارهای جماران، مرحوم آقای کوثری قندی به عنوان تبرک به شهید داده بود که به بچهها بدهد....
منبع :: ↙️
نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی
(همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب)
⚠️⚠️⚠️
❗️❗️تایپ کتابها در مجازی
و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها #باید با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️
#بخشی_از_کتاب_تقاص📕
#باکسب_اجازه_از_ناشر✔️
#قسمت5⃣
شروع ::
پدرم از چیزهایی گفت که من خبر نداشتم...
#بخشی_از_کتاب_تقاص📕
#باکسب_اجازه_از_ناشر✔️
#قسمت5⃣1⃣
.
● موضوع کتاب ::
تجربهی نزدیک به مرگ و حقالناس👥
شروع ::
ص۱۱۸ و ص۱۱۹