#استورے✨
روز جمهورے اسلامے ایران مبارڪ🇮🇷
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
#استورے📱
روز جمهورے اسلامے ایران مبارڪ🇮🇷
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
عجب آن نیست که آمدی دلم صید تو شد
عجب آنست که من عاشق صیاد شدم
#شهیدحمیدسیاهکالےمرادی
33.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فلش ماب کارناوال امید | #ستاره_آسمانم
🌺 به مناسبت میلاد حضرت سیدالشهدا(ع)
💠 کاری از #سفیر_آفتاب
✅ سازمان هنریرسانهای «اوج»
🎤🎵 با اجرای گروه سرود رايَةُ الزَّهراء(س)
🎶 شاعر و آهنگساز: سینا پارسیان
🎼 تنظیم: امید رهبران
♦️ تهیه شده در دفتر سرود و موسیقی سازمان صدا و سیما
🎶 #گروه_سرود_رايَةُ_الزَّهراء_س 🎶
💠مجموعه فرهنگی تربیتی رايَةُ الزَّهراء(س)💠
🆔 @rayat1011
#بھ_روشنایےنور♥🌱
.
از طرف مَـن به جوانان بگویید:
چشـم شھیدان و تبلور خونشـٰان،
به شما دوخته است بِپا خیـزید
و اسلام خود را دَریـابید.
.
#شھیدمحمدابـراهیمهمت
#ولادتتمبارڪرفیقم
🙈🌿•➺ @Shahid_Moezegholami
17.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 فلسفه #حجاب فقط به این نیست که مردها به گناه نیفتند
#موشنگرافی #حجاب #فلسفه_حجاب
#پویش_حجاب_فاطمے
ڪتاب (بیا مشهد)
#قسمت5⃣1⃣
🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر
✨✨✨✨✨✨✨✨
بسمـ الله الرحمن الرحیمـ
«در حوزه»
راوی : آقای ادیب و...
سال ۱۳۶۳ طلبه شدم.
چون دیر رسیدم به امتحانات حوزه، دیگر پذیرش نکردند.
خلاصه رفتیم مدرسه رسول اکرم و آنجا امتحان گرفتند و بالاخره ما پذیرفته شدیم.
اوایل سال یه طلبه لاغر نسبتاً بلند قامت و نحیف و تکیده به نام آقای علی سیفی وارد مدرسه شد و خدمتش رسیدیم.
اولین ویژگی که همه متوجه شدند این بود که ایشان صبح ها اذان میگفت.
البته خودش قبل از نماز بیدار بود و مشغول تهجد، ولی وقتی اذان میگفت، به نظر ما آدما که هیچ، در و دیوار مدرسه رو هم سوی خدا میبرد.
علی آقا صدای محزونی داشت.
اصلا بدن آدم به لرزه در میآمد.
بار اول و دومی که شنیدم برایم تازگی داشت. اصلا مبهوت مانده بودم که این چکار می کنه، به قدری صدای اذان گفتن آقای سیفی دلنشین و محزون بود که همه، سحر منتظر بودند صدای اذان علی سیفی رو بشنوند.
آدمی بود به شدت اخلاقی، در عین حال با نشاط و این خیلی جالب بود.
یک کلمه غیبت تو کارش نبود.
علیه کسی حرف نمیزد حرفی که کسی رو آزار بده نمیزد.
اما در عین حال باهمه شوخی و خنده و با نشاط و مهربون بود.
مثلا یادمه مریض شدم، سرما خورده بودم تا اومد دید تو حجره موندم و نرفتم سر کلاس، آمد آرام نشست بالای سر من و گفت: « بالام قربان اولوم»
🔵⚫️⚪️🔴
خلاصه با لهجه شیرین چقدر به من محبت کرد. بعد گفت:« آش میزارم برات» خیلی آدم دردمندی بود وقتی از مشکلات جامعه میگفت اشک میریخت.
یعنی به پهنای صورتش اشک میریخت.
یه مدتی هم کردستان بود.
برای مردم کُرد خیلی دلش میسوخت ایشان به جای اینکه صحنه های درگیری و ابعاد نظامی را برای ما بگه اشک میریخت و میگفت: شاهد بودم که توی اون درگیری ها مردم غیر نظامی چه آسیبی دیدند خیلی روح لطیفی داشت.
خب اهل شور بود و اهل شعور بود اهل خدمت بود.
واقعا ساده و بی ریا به همه خدمت میکرد. اصلا رو زمین بند نبود. چون جسمش هم سبک بود، تو راه رفتنش سرعت داشت.
خلاصه آرام احساس میکرد این موندنی نیست ایامی که از جبهه میآمد فقط جسمش در اینجا بود گویا تمام وجودش را در جبهه جا گذاشته بود و این حال او، گاه در کلاس های درس او را لو میداد.
کلاس تمام میشد اما سیفی در فکر عمیقی بسر برده بود. تمام هوش و حواسش به جبهه بود.
او علیرغم مهر و محبت فراوانی که داشت، اما تمام وجودش تذکر بود.
ناخواسته وقتی او را میدیدم یاد خدا در من زنده میشد. هرگاه لازم میدید با زبانی بسیار دلسوزانه تذکر لسانی میداد . و از آنجایی که خود عامل بود و از روی مهر و دلسوزی تذکر میداد، واقعا تاثیرگذار بود.
بسیار ساده و در فقر و محرومیت زندگی میکرد الان که به ذهنم فشار میآورم فقط لباس کاموایی آبی کم رنگ با یک شلوار خاکی از او در ذهنم خطور میکند.
موارد زیاد او را میدیدم که ناهار مدرسه را نمیگرفت موقع ظهر با یک قرص نان خود را سیر میکرد. بعدها شنیده بودم که حتی از حوزه، شهریه هم نمیگرفت.
منبع :: ↙️
نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی
(همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب)
⚠️⚠️⚠️
❗️❗️تایپ کتابها در مجازی
و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها #باید با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️