"هـر ڪـَــس شـہـدا را در شـبِ جــمـــعــه یـاد ڪـند📿
آنـہــا ݩـیز او را در ڹــزد ابـاعـبـدالله یـاد مےڪنند...🤲🏻"
#سخنانشـهیدمهدیزینالدین
مارو یادت نره رفیق💔
#شبجمعہهوایتنڪنممیمیرم😭
عاشقم یا حسین🏴
این ارادت از قدیمہ
نوڪریت بهترین
اتفاق زندگیمه♥️
ڪتاب (بیا مشهد)
#قسمت8⃣2⃣
🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر
✨✨✨✨✨✨✨✨
«یاد آنروزها»
راویان : خانواده و دوستان شهید
...یڪ روز تو جمع نشستہ بودیم.
علے آمد و رو به یکی از دوستانم گفٺ:
فلانے اون دعایی که دیشب سر نماز برایم کردے بر آورده شد.
بعد از رفتن علے اون دوستم برگشت گفت: من ڪه به کسے چیزے نگفٺم چطورے فهمید⁉️
سه روز مانده بود به شهادت؛ حال عجیبے پیدا کرد، اصلا انگار در این دنیا نیسٺ.
یڪ شب او را در یک خلوت پیدا کردم.
دستش را به حالت جام بالا گرفته بود و رو به آسمان مے گفت: بریزید بریزید.
برادر حقے مےگفت:
چند روزی در مراغه بودیم.
همواره از همدیگر خبر داشٺیم.
آخرین بار در بازار بشث مسجد جامع مراغه به همدیگر برخورد کردیم.
بعد از سلام و علیڪ و حال و احوال گفٺ: پدرم را در خواب دیدم، پدرم گفت بیا، دارم حساب و کتاب هایم را مے کنم و مے روم به جبهه و...
آخرین مرخصے را در مراغہ گذراند.
قرار بود علے به جبهه اعزام شود.
پیراهن سفید پوشیده بود، برگشت به من گفت: خواهر بیا جلو لباس هایم را بو ڪن.
رفتم لباسش را بو کردم، بوے عطر عجیبے داشت که تا حالا چنین بویے به مشام من نخورده بود.
گفتم:
داداش چه عطرے زدی❓
گفت: عطر خاصی نیست❗️
هر ڪس کہ به شهادت نزدیک بشه چنین بوےعطرے ازش حس مےشه.
بعد چند تا عڪس نشونم داد و گفت: کدام یک برا عکس سر مزار خوبه❓
از حرفش عصبانےشدم و گفتم:
چی میگے داداش، انشاءالله مثل دفعات پیش سالم می رے و سالم بر می گردے.
میخواست براے آخرین بار از خانه بره بیرون. مادر گفت: علے، برا عيد
لباس تازه مے خوام براٺ بگیرم.
علےجواب داد: نه مادر❗️
لباس های منو اونجا دوختن و آماده اسٺ❗️ وقتےکه مے رفت از زیر قرآن ردش کردم.
پشت سرش آب ریختم.
مےخواست ڪه از آخر ڪوچه بپیچد، برگشت یه نگاه خاصے ڪرد و رفٺ❗️
با خودم گفتم: چرا اینجوری نگاه کرد⁉️
نڪنه واقعا آخرین بار باشه⁉️
و اون نگاهـ واقعا نگاهِ آخر بود...
وقٺے مے خواست از مادر خداحافظی کند، مابین دربِ منزل، با حالتے روحانے و متفاوت با دفعاتِ قبل خداحافظے کرد.
اولین بارے بود ڪه اشڪ💧 ریخٺ.
هر بار مے خواست خداحافظی کنہ، گریه اے در کار نبود، ولے این بار خودش مےدانست ڪه بر گشتے در کار نیست.
برگشت به مادر گفت: در بهشت منتظرٺ هستم که بیای باهم وارد بشیم، اینقدر گریه نڪن.
از تہ دل بخواه و فرض کن قربانے به قربانگاه روانه مے کنے.
گذشٺ تا اینڪه یک شب مادر با یک تکان شدید از خواب پرید❗️
رفت در را باز کرد و جلوے در را آب و جارو کرد.
خیلی مضطرب و نگران بود.
درست نیمه شب بیستم بهمن ۱۳۶۴ بود.
کمے ڪه نگرانی اش ڪم شد به داخل خانه آمد.
بعدها فهميديم علے همون
لحظات به #شهادٺ رسید.
منبع :: ↙️
نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی
(همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب)
⚠️⚠️⚠️
❗️❗️تایپ کتابها در مجازی
و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها #باید با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️
شهید حسین معز غلامے³¹⁵
قسمت5⃣ نمایشنامه«یادتباشد»👇🏿🍃
قسمت6⃣ نمایشنامه«یادتباشد»👇🏿🍃
یادت باشد 6.mp3
9.74M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 6️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 08:01 دقیقه
@yadat_bashad
التماس دعا از همه دوستان...
••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬••
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬••
شهید حسین معزغلامی:
این دعای عظم البلا را زیاد بخوانید....
...•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
دلتنگم وباهیچکسم میل سخن نیست..
کس درهمه آفاق به دلتنگی من نیست..
#سلام_بر_شهدا✋